🔻استادِ فکر؛ بازخوانیِ نخستین مواجهۀ مصباح -۱
خیزش در برابر موجِ رسمیِ تفکّرِ لیبرالیستی
🖊 مهدی جمشیدی
۱. قدرتگیریِ جریانِ روشنفکریِ سکولار در نیمۀ دهۀ هفتاد شمسی و جایابی آنها در درونِ «ساختار رسمی دولت»، حادثۀ بسیار مهمی بود. در این نقطه از تاریخ بود که تمام «امکانها» و «فرصتها» در کنار یکدیگر قرار گرفتند و نیروهای تجدّدی، یکپارچه و آشکار، «ایدئولوژی انقلابی» را به چالش کشیدند. این موج، بسیار شبیه موجی بود که در ماجرای مشروطیّت و از سوی روشنفکران آن دورۀ تاریخی شکل گرفت. اینجا بود که مصباح، «تصمیم قاطع» خویش را گرفت و «صریح» و «بیپروا»، به صحنۀ نزاع و ستیز وارد شد؛ همانگونه که مطهری در دهۀ پنجاه شمسی، از چیزی نهراسید و خطر اصلی و عمده را تشخیص داده بود. با استقرار «دولت اصلاحات» در سال هفتادوشش و منتقلشدن جریان «روشنفکریِ سکولار» از عرصۀ غیررسمی به درون ساخت جمهوری اسلامی، مصباح احساس کرد که «موج سکولاریسم دولتی» شکل گرفته و نیروهای دگراندیش، تلاش میکنند جمهوری اسلامی را از درون، «استحاله» کنند. ازاینرو، سلسلهای از سخنرانیهای روشنگرانه را دربارۀ «بنیانهای فکریِ اصلاحطلبان» آغاز کرد. این «مواجهۀ انتقادی و شفاف»، جریان رسمی و غیررسمیِ ایدئولوژی لیبرالیستی را بهشدّت ناخشنود کرد؛ چنانکه هرچه زمان میگذشت، بیشتر احساس میشد که مصباح، در حال بر باد دادن فتوحاتِ آنهاست و بدنۀ اجتماعیشان را دچار واگرایی میکند. «قاطعیّت» و «جدّیّت» مصباح دراینباره، جریان لیبرالیسم ایرانی را نیز در مبارزۀ با وی، مصمّم کرد و ازاینپس، مصباح به «کلیدیترین شخصیّتِ معرفتی» تبدیل شد که روزانه و هفتگی، آماج «حملههای رسانهای و تبلیغی» این جریان واقع میشد. در آن مقطع، هیچ شخصیّتی همچون او، مورد «هجوم» و «تخریب» قرار نگرفت. بااینحال، او از راهرفته، بازنگشت و به روشنگری و نقادی خویش ادامه داد. بهاینترتیب، انبوهی از شبههها و اشکالها و ابهامها و ایرادهای رسانهای دربارۀ مصباح شکل گرفتند و او که تا آن زمان، چندان شناختهشده نبود، ناگهان صدرنشین خبرها و تحلیلها گردید. تقابلِ «جریانِ لیبرالیسمِ دولتی و روشنفکری» با مصباح، از جنس «دلیل» نبود و بلکه «غرضها» و «سیاسیکاریها» و «قدرتمداری»، بحث و گفتگو را از عرصۀ «دلیل» به عرصۀ «علّت» سوق داد و تفکّر مصباح، به دستمایۀ «تقطیع» و «تحریف» و «بازیسازیهای تبلیغی» و «جوسازیهای سیاسیکارانه» تبدیل گشت.
۲. حجم «حملههای تخریبی» بر ضدّ مصباح، آنچنان زیاد بود و آنقدر دروغهای کوچک و بزرگ دربارۀ او «تکرار» و «تکرار» شدند که بهتدریج، حقایق به حاشیه رفتند و «چهرهای دیگر» از مصباح، ساختهوپرداخته شد که نسبتی با وی نداشت. ما به تجربه دیدیم که چگونه «تکرار دروغ»، موجب میشود که «دروغ»، بر جای «حقیقت» تکیه بزند و امکان هرگونه چونوچرا و تأمّلی را بستاند. چند دهه گذشت امّا نهفقط بسیاری از نگرشها نسبت به مصباح تغییر نکردند، بلکه دیگرانی نیز به جرگۀ منتقدان وی پیوستند و آنها نیز، همان گفتههای میانتهی و مغالطهآمیزِ جریان لیبرالیسم دولتی و روشنفکری را تکرار کردند. برای مطهری نیز چنین اتّفاقی رخ داد؛ مطهری نیز از سوی جریانی که او آنها را «ماتریالیسم منافق» خوانده بود، ترور شخصیّت شد و جز به بهای شهادتش، احیاء نشد. مصباح نیز با «لیبرالیسم منافق»، دستبهگریبان شد و تا آنهنگام که زنده بود، تاوان این مواجههاش را پرداخت و زخم خورد و طعنه شنید. وقتی «عملیّات روانی»، جایگزین «مباحثۀ فکری» میشود؛ وقتی «جهان غیرمعرفت» بر «جهان معرفت»، سایه میفکند؛ وقتی بهجای «صد جلد کتابِ مصباح»، به «مشهورات رسانهای»، ارجاع داده میشود؛ وقتی «قدرت»، حقّ «معرفت» را تضییع میکند؛ وقتی «غرضورزی»، «حقیقتطلبی» را میبلعد؛ و ... روشن است که چنین وضعی پدید میآید. امروز نیز «به مصباح ارجاع دادن»، فضیلت نیست و «در کنار مصباح بودن»، هزینه دارد.
۳. سخنرانیهای مصباح، چند خصوصیّت تمایزبخش داشت: اوّل اینکه مصباح بهطور «خاص» و «متمرکز»، ایدئولوژیِ غیرانقلابیِ جریانِ اصلاحات را نشانه گرفته بود و آن را «مهمّترین خطر» میانگاشت؛ چنانکه هیچ کسی همچون او در برابر این موج رسمی و حاکمیّتی، ایستادگی و افشاگری نکرد. دوّم اینکه زبان انتقادیِ مصباح، «صریح» و «شفاف» بود و او «آشکارا» و «بیپروا»، به اصلاحات میتاخت. سوّم اینکه استدلالهای او که از «تفکّر فلسفی»اش برمیخاستند، «عمیق» و «متقن» بودند. در مقابل، نیروهای اصلاحطلب نیز در تمام مدّت هشتسال حاکمیّت خویش، به شخص «مصباح» تهاجم کردند و به هیچکس به اندازۀ او نتاختند. توانمندی اصلاحطلبان در «عملیّات روانی» موجب شد که آنها به جای مواجهۀ نظری و معرفتی، «ترور شخصیّت مصباح» را در دستور کار خویش قرار دهند.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تیزر | مجموعه گفتگوهای اینترنتی گرا
💢 فتنه تقلب
🔹 بازخوانی فتنه ۸۸ و تحلیلی بر اتفاقات اخیر
▫️ قسمت بیست و یکم
👤 در گفتگو با: مهدی جمشیدی؛ عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
🔗 مشاهده گفتگو از صفحه رسمی گرا در آپارات
https://www.aparat.com/v/NdLWZ
🎥 #گفتگوهای_اینترنتی
🌐 #شبکه_گرا
🆔 @geraa_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید | فتنه تقلب
⁉️ ماهیت فتنه ۸۸ چه بود؟
🔻برشی از آنچه در گفتگو مهدی جمشیدی گذشت:
❗️سلسله حادثه های ساختاری موجب این فتنه بود
▫️ رهبر انقلاب برای این حادثه ۳ خصوصیت قائل شدند. این حادثه برنامهریزی شده، پیچیده و خطرناک بود.
▫️ برنامهریزی شدن این حادثه یعنی تقلب دستاویزی برای فعالیتهای دیگر بود.
▫️ماشاهد شبکه ای از بازیگران و کنشگران بودیم
▫️ هدف این نبود که انتخاب ابطال و دوباره برگزار شود. بلکه به دنبال استحاله نظام بودند.
🔗 مشاهده گفتگو از صفحه رسمی گرا در آپارات
https://www.aparat.com/v/NdLWZ
🎥 #گفتگوهای_اینترنتی
🌐 #شبکه_گرا
🆔 @geraa_ir
🆔 @geraa_mediaa
🔻استادِ فکر؛ بازخوانیِ نخستین مواجهۀ مصباح -۲
برنامۀ فرهنگى برای بیثباتسازیِ فکری
🖊 مهدی جمشیدی
۱. علامه مصباح در جلسۀ دوّم از سلسله سخنرانیهای «نظریۀ سیاسیِ اسلام» در پیش از خطبههای نماز جمعۀ تهران در تاریخ ۱ اسفند ۱۳۷۶ گفت با توجّه به این كه جبهۀ دشمن در هیچ صحنهاى موفّق نشده است، تنها به یك چیز امید بسته و آن یك اجرای یک «برنامۀ درازمدّت فرهنگى» است. در این راستا، جبهۀ دشمن سعى مىكند كه بهتدریج و از راههاى گوناگون، در داخل كشور «نفوذ» كند(محمّدتقی مصباحیزدی، نظریۀ سیاسیِ اسلام، ج۱، ص۳۳-۳۲). در اینجا، سخن از یک «چرخشِ راهبردی» به میان آمده و آن، عبارت از این است که جبهۀ دشمن، از «غیرفرهنگ» به سوی «فرهنگ»، چرخش کرده است و این بار در پی آن است که از طریق «سازوکارهای فرهنگی»، انقلاب را ساقط کند. پس جبهۀ دشمن، از تقابل و معارضه، منصرف نشده است، بلکه به دلیل ناکامی در طرحهای براندازانۀ قبلیِ خویش، به «منطق دیگر»ی رو آورده است. در این طرح جدید، اتّفاق اصلی در «درون جامعۀ ایران» روی میدهد و عوامل بیرونی، در حدّ «محرّک» و «مولّد» هستند. ازاینجهت است که به «نفوذ»، اشاره شده است؛ این یعنی مواجهۀ مستقیم، جای خود را به مواجهۀ غیرمستقیم داده است.
۲. ایشان بر این باور بود که جبهۀ دشمن، چون دید که نسل انقلاب، رو به میانسالى و پیرى نهاده است و آینده از آنِ «جوانان» است كه از فداكارىهاى مردمِ مبارز در دورۀ پیش از انقلاب و بعد از انقلاب، اطلاع درستى ندارند، تصوّر میکند كه مىشود در این قشر كه «اكثریّت جامعه» را تشكیل مىدهد و «آینده» نیز از آنِ این قشر خواهد بود، «نفوذ» كند و در طى چند دهه، زمینه را براى حكومتى كه دستنشانده و حافظ منافع خودش باشد، فراهم كند(همان، ص۳۳). پس «نقطۀ تمرکزِ» دشمن، نسل جوان است و جبهۀ دشمن میخواهد برنامۀ نفوذ را بر روی این طبقه از جامعه، به اجرا بگذارد. اگر برنامۀ نفوذ دربارۀ این طبقۀ اجتماعی، کامیاب شود، براندازیِ انقلاب نیز تحقّق خواهد یافت؛ چراکه این طبقه، هم «بخش عمدۀ جامعه» را تشکیل میدهند و هم با از میان رفتن نسلهای گذشته، «آینده» نیز در اختیار هماینان خواهد بود. دراینصورت، میتوان با یک طرح بلندمدّت که معطوف به نفوذ در این طبقه باشد، انقلاب را دچار «فروپاشی از درون» کرد.
۳. علامه مصباح تأکید داشت که جبهۀ دشمن، مطالعاتى را دربارۀ شناسایى «عامل اصلىِ حمایت مردم از حكومت اسلامى» و اینكه حاضر شدند همۀ سختىها و گرفتارىها را تحمّل كنند و دست از حمایت این حكومت بر ندارند، صورت داد و به این نتیجه رسید كه حمایت مردم، ریشه در «اعتقادِ اسلامیِ» آنها دارد. با توجّه به اینكه مردم ایران، تابع مكتب اهل بیت -علیهمالسلام- هستند و معتقدند كه باید براى تحقّق آرمانهاى اسلامى از جان و مالشان بگذرند، دشمن مىكوشد كه این اعتقاد را «سست» كند. مردم و جوانان معتقدند كه باید «دین» در جامعه، حاكم باشد و سررشتۀ حكومت هم در دست دینشناسان و دینمداران باشد كه در رأس آنان، «ولىّفقیه» قرار دارد. روشن است تا وقتیکه این اعتقاد در عمق دلِ جوانها حضور دارد، امكانى براى «براندازیِ حكومت اسلامى» وجود نخواهد داشت(همان، ص۳۳). ازاینرو، طرحِ فرهنگیِ بلندمدّت، باید معطوف به ایجاد «تزلزلِ فکری» و «سستیِ اعتقادی» در نسل جوان باشد تا «پشتوانۀ فکری و هویّتیِ انقلاب» از دست برود. دراینصورت، «دفاع مؤمنانۀ» نسل جوان از انقلاب، بیمعنا خواهد شد. چسبندگیِ مردم به انقلاب، برآمده از تعلّقاتِ دینیِ آنهاست و چنانچه این تعلّقات، بیثبات شوند، «بدنۀ اجتماعیِ انقلاب» نیز فرو خواهد پاشید.
۴. ایشان گفته بود که جبهۀ دشمن مىكوشد «یک مركز»، برای نشر افكار خود فراهم كند و از آنجا، امواج تبلیغاتى را به «همۀ قشرهاى جامعه» برساند و بهتدریج، «زمینه» را براى خواستههاى خودش فراهم كند(همان، ص۳۳). دشمن دریافت که نشر افكاری که بنیانهای اعتقاداتِ دینی را سست میکند، به وسیلۀ «روشنفكران» ممكن است. ازاینرو، سعى كرد كه مركزیّتى در مراكز فرهنگى و دانشگاهى به وجود آورد و كسانى را عَلَم كند و بفریبد كه چنین افكارى را در جامعه پخش كنند(همان، ص۳۴). برنامۀ نفوذ در صورتی تحقّق مییابد که دشمن، یک «حلقۀ درونی» و «جریان بومی» داشته باشد که این حلقه، خواستههای او را عملیاتی کند؛ بیآنکه ردپایی از او بر جا بماند. ازآنجاکه برنامۀ فرهنگیِ یادشده، ناظر بر ساختشکنیِ فکری و بیثباتسازیِ معرفتی بود، «جریان روشنفکریِ سکولار»، بهترین گزینه برای ایفای نقش بود.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻درسگفتار:
📎جمهوریت در آرا و اندیشه علامه مصباح
،،،،،،،،،،،،
آفلاین تصویری
مؤسسه طلوع حق
،،،،،،،،،،،
نشانی مشاهده:
https://toluehagh.ir/course/%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D8%B1%D8%A7-%D9%88-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%85%D8%B5%D8%A8%D8%A7%D8%AD-%D8%A2%D9%81/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔗 مشاهده گفتگو از صفحه رسمی گرا در آپارات:
https://www.aparat.com/v/NdLWZ
🎥 #گفتگوهای_اینترنتی
🌐 #شبکه_گرا
🆔 @geraa_ir
🆔 @geraa_mediaa
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗 مشاهده گفتگو از صفحه رسمی گرا در آپارات:
https://www.aparat.com/v/NdLWZ
🎥 #گفتگوهای_اینترنتی
🌐 #شبکه_گرا
🆔 @geraa_ir
🆔 @geraa_mediaa
توضیح:
[الف]. خلّاقیّت: نوآوری و ابتکار علامه در مقام تولید علم و عبور از مرزهای معرفتِ موجود.
[ب]. تفصیل: اهتمام علامه نسبت به شرح و توضیح فکر خویش و بسط مفهومی و مصداقی آن.
[ج]. مهجویّت: غفلت دیگران از این قلمرو معرفتی یا ناشناختگیِ مباحث علامه در این زمینۀ معرفتی.
[د]. ضرورت. نیاز کنونی و تاریخیِ جامعه یا انقلاب به فعّالیّت در این قلمرو معرفتی.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻ایستاده در یک جبهه، نشسته در دو سنگر:
حلقه مشترک علامه مصباح و شهید سلیمانی
🖊 مهدی جمشیدی
۱. اگر انقلاب اسلامی را بهعنوان خروجِ جمعی از «ولایت طاغوت» بدانیم و مصداقِ تمامعیارِ طاغوت را در این زمانه، «تجدّد غربی» قلمداد کنیم، باید علامه مصباح و شهید سلیمانی را دو نیروی تاریخسازِ «همجبههای» تصویر کنیم که راه «مقاومت» را در پیش گرفتند. دو همجبههای که یکی از دریچۀ «اندیشهورزی»، مسیر مقاومت را در پیش گرفت و دیگری، از دریچۀ «نظامیگری». تاریخ انقلاب، از آغاز تا کنون، تاریخ آمیخته با مقاومت بوده است، بلکه باید گفت که مقاومت، جوهر این تاریخ است. این تاریخ قدسی، برآمده از تاریخِ شدنهای تکاملیِ انبیای الهی است که زنجیرهای از مبارزهها و مجاهدههای سرنوشتساز را رقم زد و پرچم حقّ را در مقابل باطل برافراشتند. این زنجیره، ادامه یافت تا به انقلاب ایران رسید و در این انقلاب، یکی از عالیترین نمونههای تقابل و تضاد شکل گرفت. در یک سوی این میدان، مردمی قرار دارند که در اثر تذکّر رسولانۀ امام خمینی، به خویشتنِ ایمانیشان بازگشتند و خویش را از سایۀ تاریخِ غرب، خارج کردند، و در سوی دیگر، غرب قرار دارد که در پی جهانیسازیِ خویش است و میخواهد بساطِ سلطۀ استکباریِ خود را در عالم بگستراند. انقلاب ایران، این «معادلۀ جدید» را پدید آورد و نیروهای اجتماعیِ ایران را در امتداد خویش، بسیج کرد.
۲. مقاومت به روایت اسلامِ انقلابی، محتاج «دلیل» است و دلیل از «اندیشه» برمیخیزد. انقلاب باید «عقلانیّتِ متمایزِ» خویش را عرضه میکرد تا از استیلای تاریخِ تجدّد بیرون آید و تبدیل به یک دیگریِ خطرناک برای تجدّد شود. این عقلانیّت، از متن «دین» برمیخاست و بر بنیانهایی مستقل از «تفکّر غربی» تکیه داشت. در طول دهههای پس از انقلاب، کسی که بیش از دیگران کوشید که چنین عقلانیّتی را تولید کند، علامه مصباح بود. مطالعات و معارف او، حامل چنین جهتگیریای هستند؛ او همواره تلاش میکرد که خویشتنِ معرفتیِ متناسب با عالمِ قدسیِ انقلاب را بپروراند و جامعۀ ایران را از لحاظ فکری و معرفتی، از سیطرۀ «ایدئولوژیهای تجدّدی» خارج کند. ازاینجهت، باید او را یک «متفکّر چالشگر» و «اندیشهورزِ انتقادی» قلمداد کرد که سر سازگاری با تجدّد ندارد و میخواهد «عقلانیّت انقلابی» را به عنوان یک جایگزین و بدیل تاریخی مطرح سازد. پس جنبۀ تضادی و کشمکشیِ وی از ماهیّت انقلاب اسلامی برمیخیزد و چون انقلاب، حاصل اعراض از تجدّد بود و سخن تازه به میدان آورد، علامه مصباح نیز همواره در تفکّر خود، سویۀ چالشگری را در نظر داشت.
۳. شهید سلیمانی، بر آن بود که خطّ تاریخیِ انقلاب را به بیرون از مرزهای ایران امتداد دهد و سیطرۀ تجدّدِ غربی را از جوامع اسلامیِ دیگر نیز بزداید و شدنها و صیرورتهای مسلمانان را به مرحلۀ «تمدّن اسلامی» نزدیک کند. تمدّن اسلامی، تمدّنی نیست که منحصر به ایران باشد، بلکه این تمدّن برآمده از «همگراییِ جوامع مسلمان» است و چنانچه فراتر از مرزهای ملّی، یک «افقِ تاریخیِ مشترک» تعریف شود، تمدّن اسلامی نیز شکل خواهد گرفت. اینچنین غایتی، متوقف بر آن است که مقاومت در برابر تجدّدِ غربی، «توجیه نظری» و «توضیح معرفتی» داشته باشد و مبتنی بر خواست سیاسی و سودای شخصی نباشد. هم امکان مقاومت و هم مطلوبیّت آن، وابسته به «دلیل» است و باید قدم اوّل را در «عالم فکر» برداشت. باید نشان داد که انقلاب اسلامی، ذیل تاریخِ تجدّد نیست و عالم تجدّد، بر طاغوت تکیه دارد و میتوان در برابر آن ایستاد. اینهمه، گزارههایی هستند که باید پیش از «مواجهۀ نظامی»، در متن یک «مواجهۀ معرفتی»، صورتبندی شوند و به اثبات برسند تا «پیشرویِ عینی» و «فتح عملیاتی»، میسّر شود. کاری که علامه مصباح در دهههای گذشته انجام داد، فراهمآوردن چنین امکانی برای ایدئولوژیِ مقاومت بود. «ایدئولوژیِ مقاومت»، بهراستی یک ایدئولوژی است و برایناساس، باید بر «استدلال» تکیه داشته باشد و از «برهان» بنوشد. در غیر این صورت، باید تحرّکات فراملّی و منطقهای را در چهارچوب «عملگراییِ سیاسی»، توجیه کرد و آن را فاقد «مبانی معرفتی» قلمداد نمود.
۴. علامه مصباح، انقلاب اسلامی را یک انقلاب متمایز معرفی کرد که ریشه در دین دارد و برخلاف عالم تجدّد، میخواهد نظامات اجتماعیِ خویش را بر دین بنا کند و از توحید، روایت عینی و ساختاری بیافریند. ایشان الگوهای ساختاریِ غرب را به چالش کشید، از جمله اینکه دموکراسیِ سکولار را برنتابید و مردمسالاری را در متن دین جُست و نشان داد که مردمسالاری، سوغات غرب نیست، بلکه نظریۀ سیاسیِ اسلام، همواره بر تقدّم و اصالت امر اجتماعی نسبت به امر سیاسی دلالت دارد. او سخت بر این باور بود که دولتهای غربی، «قابلاعتماد» نیستند...
🖇 ادامه در روزنامه کیهان:
https://kayhan.ir/fa/news/256997
🔻فقر فهمِ علمی در لیبرالهای ایرانی:
امکانوارگیِ علامه مصباح برای علوم انسانیِ اسلامی
🖊 مهدی جمشیدی
۱. چندی پس از آنکه گفته شد مناسب است روز رحلت علامه مصباح بهعنوان روز «علوم انسانیِ اسلامی» معرفی شود، تعدادی از «لیبرالهای ایرانی» که مردابنشینِ جبهۀ اصلاحات هستند، زبان به طعنه و ملامت گشودند و ادّعا کردند که در انبانِ معارف مصباح، کالایی نیست که بتوان بر اساس آن، وی را سرآمد و قلّۀ رهیافت «علوم انسانیِ اسلامی» شمرد و آنچهکه از مصباح بر جا مانده است، «علم» نیست.
۲. البتّه گفتگو با این جماعتِ شکستخورده و حاشیهنشین، حاصلی ندارد، وگرنه باید گفت شما که بندبند وجودتان، برخاسته از «ترجمه» است و نسبت به «لیبرالدموکراسی»، حتّی یک سطر نیز افزوده ندارید و تمام هویّتتان، ریشه در روایت لیبرالی از عالَم تجدّد است، حقّ ندارید از «تولید علم» و «نظریهپردازی» و «اندیشهورزی» سخن بگویید. مغز متفکّرِ شما در حلقۀ کیان، چیزی نداشت جز سلسلهای از «ترجمهگریهای بیارجاع». شما در برابر کرسی او زانو زدید، درحالیکه او هرچه داشت، از پوپر و هیک و هرش و گادامر و ... بود. تنها هنرش، بومیسازیِ نظریههای عالَم تجدّد و ساختهوپرداختهکردن روایتِ بهظاهر اینجایی از آن نظریات بود.
۳. در حاشیۀ کنگرۀ بزرگداشت علامه مصباح، نشستی برگزار شد که در آن، جنبههای معطوف به فلسفۀ اجتماع و فلسفۀ تاریخ در تفکّر علامه مصباح ارائه شد. من در حاشیه و ذیلِ سخنان یکی از شاگردان گرانقدر ایشان، چه نکتهای را نگاشتم و به ایشان عرضه کردم. ایشان نیز پاسخ گفتند. این چند مسألۀ معرفتی را نقل میکنم تا لیبرالهای ایرانی دریابند که «نکتههای معرفتیِ حواشیِ تفکّرِ علامه مصباح»، هم غنی و قوّی است و هم خلّاقانه و بازاندیشانه، تا چه رسد به «متن». و امّا آن نکتهها:
[الف]. «فلسفۀ اجتماع» و «فلسفۀ تاریخ»، از سنخ «فلسفههای مضاف» هستند. در فلسفههای مضاف نیز باید بر اساس چهارچوب روششناختیِ فلسفه، تنها بر «دلیل عقلی» تکیه کرد و از استناد به «نقل دینی»، بر حذر بود. اگر چنین است، پس این دو قلمرو معرفتی، «تکروشی» هستند، درحالیکه مصباح در مباحث خویش، به نقل دینی نیز ارجاع داده است. حال یا باید گفت که ایشان وجود اصطلاح «فلسفه» را در فلسفههای مضاف، موجب «تقیّدِ روشی» قلمداد نمیکند، بلکه آن را بر «کلاننگری» حمل میکند، یا باید اینگونه تحلیل کرد که استناد ایشان به نقل دینی، در مقام «تأیید بیرونی و ثانونی» است، نه «دلیل درونی و اوّلی». البتّه از نظر وی، درحالیکه نقل دینی نمیتواند در قلمرو فلسفههای مضاف، از عهدۀ اثبات گزارهها برآید، امّا در قلمرو پسافلسفۀ مضاف که علوم انسانی است، بهقطع، نقش جدّی و تعیینکننده دارد و مولّد نظریه است.
[ب]. مصباح معتقد به وجودِ «فرهنگ» بهعنوان یک «ساختار اجتماعیِ» دارای «استقلالِ نسبی» از فرد و مرکّب از ارزشها است. برخی از ارزشهای فرهنگی، هم «منشأ انتزاعِ واقعی» دارند و اعتباریِ محض نیستند، ولی همۀ آنها یک «کلّیّت» را شکل میدهند که قدرتِ اثرگذاری بر فرد را دارد و معناده و افقساز است. این جهتگیری، با «فردگراییِ محض»، تفاوت دارد؛ چنانکه میتوان گفت از نظر ایشان، هر چند فرهنگ، «امر عینی» نیست، امّا «امر خارجی» هست. نباید تصوّر کرد که قضایای خارجی، منحصر در قضایای عینی هستند. بهبیاندیگر، فردباوریِ مصباح تا آنجا پیش نمیرود که به «انکار» فرهنگ بینجامد و یا آن را در برابر فرد، «منفعل» و «عاجز» تصویر کنند. او نوعی «رابطۀ دوسویه» و «نسبت متقابل» میان ساختهای اجتماعی و عاملیّتهای انسانی برقرار میکند و این از موضع بینابینیِ وی در قلمرو «هستیشناسیِ اجتماعی» - و سپس تاریخی - حکایت میکند.
[ج]. مصباح بر این باور است که «عقلانیّتِ معطوف به فهم دینی»، در مجموع خویش و به طور کلّی، وضعِ تاریخیِ تکاملی دارد و فهم علمای اسلامی نسبت به دین، رو به پیشرفت داشته است. افزونبراین، ایشان معتقد است که «ابتلائات جامعۀ اسلامی» در یک روند تاریخی، «سیر تشدیدشونده» دارند و در حال «پیچیدهشدن» هستند و ازاینرو، «امکانهای کمالی» نیز در حال فزونتر شدن هستند. این قبیل شدنهای برآمده از متن حرکت تاریخ، نشانگر آن است که ایشان به «سیر تکاملیِ تاریخ»، باور دارد؛ هرچند حقیقتِ این تکامل را به تاریخ نسبت نمیدهد و «اجزا» و «عناصر» را متّصف به حکم میکند. ازاینرو، بهصورت عَرَضی و ثانوی میتوان مجموعۀ این تحرّکاتِ تکاملی و فزاینده را در کنار یکدیگر نشاند و در مقام اعتبار، تاریخ را نیز برخوردار از شدنِ تکاملی قلمداد نمود.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗 مشاهده گفتگو از صفحه رسمی گرا در آپارات:
https://www.aparat.com/v/NdLWZ
🌐 #شبکه_گرا
🆔 @geraa_ir
🆔 @geraa_mediaa
🔻تمایز میان «ضعف حجاب» و «کشف حجاب»:
حاشیهای بر موضعگیری اخیر رهبر انقلاب
🖊 مهدی جمشیدی
۱. حجاب یک «ضرورت شرعی» است؛ هیچ تردیدی در «وجوب حجاب» وجود ندارد و هیچ جای خدشه و شبهه ندارد. یک «واجب شرعی» است که باید «رعایت» بشود.(در دیدار بانوان، ۱۴۰۱/۱۰/۱۴). تأکید ایشان بر اینکه حجاب، یک «امر شرعی» است به این سبب است که کسانی گمان میکنند که حجاب، فقط «جنبۀ قانونی» دارند و چون میتوان قانون را «تغییر» داد، میتوان از حجاب نیز عبور کرد. آنچه که قانون است، ساختۀ خود انسانهاست و اگر نظر جمعیِ انسانها تغییر کند، قانون نیز باید دگرگون شود. ازاینرو، بقا و تداوم «امر قانونی»، وابستۀ به ارادۀ خودِ «جامعه» است و «حاکمیّت» نیز حقّ ندارد بر قانون، پافشاری کند. این در حالی است که حجاب، پیش از آنکه «قانون» و برآمده از «نظام سیاسی» باشد، «حکم دینی» و مبتنی بر «ارادۀ تشریعیِ الهی» است و تبدیلشدنش به قانون نیز برخاسته از حکم دین است. حجاب، «حکم خدا» است و نه «حکم نظام جمهوری اسلامی». خدایمتعال، حجاب را برای زن خواسته است و چون حجاب، امر عمومی و معطوف به زندگی اجتماعی است، باید حاکمیّت دینی آن را به قانون تبدیل کند. از طرف دیگر، هرگز چنین نیست که این حکم، شبههدار و مخدوش باشد و بتوان در اعتبار و انتساب آن به اسلام، تردید کرد، بلکه حجاب، یک امر «قطعی» و «حتمی» است؛ آن هم در مرتبۀ «وجوب».
۲. نباید کسانیکه حجاب را «بهطور کامل» رعایت نمیکنند به «بیدینی» و «ضدّانقلابی» متهم کرد. در یکی از سفرهای استانی در جمع علما گفتم چرا بعضی از شما خانمی را که حجابش «ضعیف» است - مثلاً «یک مقداری موهایش بیرون است» - متهم میکنی؛ درحالیکه بنده وقتی وارد این شهر شدم، یک سوم جمعیّتی که استقبال آمد از اینجور خانمها بودند و اشک میریختند. یا فرض کنید که در فلان مراسم دینی یا فلان مراسم انقلابی شرکت میکنند؛ اینها دخترهای خودماناند. در مراسم ماه رمضان که عکسهایش را برای من میآورند، اشک میریزند؛ من حسرت میخورم به آنجور اشکریختن. ضعف حجاب، «درست نیست»، اما این موجب نمیشود که ما او را «خارج از حوزۀ دین و انقلاب» بدانیم. همۀ ما «نقص»هایی داریم که باید نقصها را «برطرف» کنیم و هرچه میتوانیم برطرف کنیم بهتر است.(همان). با وجود قطعیّتی که دربارۀ حکم حجاب وجود دارد، نباید کسانی را که «حجاب کامل» ندارند، «بیدین» یا «ضدّانقلاب» دانست. رعایتنکردن حجاب کامل، نه به معنی «عبور از دین» است و نه به معنی «ستیزهجویی با انقلاب». این نقص، «نقص» است و «برخلاف شرع»، امّا مشاهده میکنیم که همین عدّه از زنان، هم در «مراسم دینی» شرکت میکنند و هم در «مراسم انقلابی»؛ درحالیکه اگر با «دین» و «انقلاب»، تضاد و مخالفت داشتند، نباید چنین میکردند. در واقع، دینداری آنان، گرفتار «نقص» و «ضعف» است و این به معنی «دینگریزی» و «انقلابستیزی» نیست. در عین حال که باید از متهمساختن زنانی که مبتلا به «ضعف حجاب» هستند به «ضدّیّت با دین و انقلاب» پرهیز کرد، امّا نباید نسبت به این نقص، «بیتفاوت» و «خاموش» بود. سخن دربارۀ «خودداری از اتهام ناروا» است نه «تعطیلکردن امربهمعروف و نهیازمنکرِ مردمی و دولتی». همچنان که خود ما نیز گرفتار مجموعهای از ضعفهای اخلاقی هستیم، اینان نیز از لحاظ حجاب، دچار ضعف هستند. البتّه میان «ضعف فردی» و «ضعف اجتماعی»، تفاوت وجود دارد و نمیتوان ضعف اجتماعی را به حال خویش رها کرد و به ارادۀ خود فرد، وابسته دانست، بلکه اگر فرد، با هیچ توضیح و استدلالی حاضر نشد که ضعفِ اجتماعیِ خویش را برطرف کند، باید «قانون» به میدان بیاید. امّا حتّی مواجهۀ قانونی نیز به معنی «خارجشدن فرد از حوزۀ دین و انقلاب» نیست. اینان، «غیرخودی» و «معارض» و «دشمن» نیستند، امّا این بخش از رفتار اجتماعیشان هم برخلاف «حکمِ قطعیِ شرع» است و هم برخلاف «قانون».
۳. در این قضایای اخیر، خیلی علیه حجاب کار شد و امیدشان این بود که همینهایی که «حجاب نیمهکاره» دارند، بهکلّی «کشف حجاب» کنند؛ اما چنین نکردند. یعنی زدند تو دهن آن تبلیغکننده و فراخوان فرستنده(همان). در اینجا میان «حجاب نیمهکاره» و «کشف حجاب»، تمایز برقرار شده است؛ بهصورتی که «کشف حجاب» بهعنوانی حرکتی در امتدادِ خواست دشمن قلمداد شده است. ازاینرو، زنانِ دارای «حجاب نیمهکاره» از این جهت که به فراخوان دشمن، پاسخ مثبت ندادند و از این سطح، فروتر نرفتند و «کشف حجاب» نکردند، ستوده شدهاند. پس سخن ایشان در این سخنرانی معطوف به آن دسته از زنانی است که «حجاب نیمهکاره/ ناکامل/ ضعیف» دارند، نه آنان که بهکلّی «کشف حجاب» کردهاند.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدافع حرم!
جانباز زینبی!
ولیچرنشینِ تاریخساز!
روشن است که آن چرندگویِ اشرافی، "قهرمان" نیست. کدام قهرمان؟! آنقدر ثروت اندوخته که پایان ندارد؛ آن هم از جیبِ مردم. و اکنون که گردنکلفت شده است، رجزخوانی میکند، بیآنکه هزینهای بدهد. در میان جواهرات انبوهش آرمید و نوجوانان و جوانان را به اغتشاش تحریک کرد و سببساز ریختهشدن خونها شد. او "خائن" است نه "قهرمان". شوتزدن از کسی قهرمان نمیسازد، امّا "دروغگویی" و "همصدایی با دشمن"، به معنی خیانت است. این تهیمایه در شرایط جنگ نرم، خیانت کرد. سزای "خیانت جنگی" چیست؟
ازاینگذشته، هیچ تاریخی با فوتبال ساخته نمیشود و هیچ عظمتِ پابرجایی با شوتزدن، پدید نمیآید. اینها حاشیۀ زندگی هستند نه واقعیّت آن. تفنّن هستند و زودگذر. نه شادیاش حاصلی دارد و نه غمش.
جوانِ مؤمنِ انقلابی!
قدیس شمشیرزن!
مردِ میدان!
امّا کار تو، "فتح" است، بلکه "فتحالفتوح" است. "قهرمان" تویی. باید رسم "مردانگی" و "شرافت" و "غیرت" را از تو آموخت. حماسهای که تو رقم زدی، ترجمان عاشقی و شیدایی است، نه بازتاب منفعتطلبی و خودخواهی. سخنت را به جان میخریم. حقّ را گفتی و آتش صراحت بر خرمن ناپاکشان افکندی. اکنون برآشفتهاند و دریدهگویی میکنند. از نمایانشدن حقارتشان بر تو خشم گرفتهاند. بگذار از دردِ رسوایی بر خود بپیچند و هذیانبافی کنند. هرچه بیشتر بگویند؛ حماقتها و خباثتهایشان بیشتر آشکار خواهد شد.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻خیالبافیِ جناب قالیباف (۱):
حاجقاسمِ لیبرال
🖊 مهدی جمشیدی
۱. واقعیّت این است پارهای از نخبگان انقلابی به جانب «اسلام رحمانی» شتافتهاند؛ همان اسلامی که به تعبیر آیتالله خامنهای، نشأتگرفتۀ از «معارف لیبرالیستی» است. اسلام رحمانی، تعبیر برآمده از خطّ فکریِ روشنفکریِ سکولار است که در جریان اصلاحات، صورت عینی یافت. چندی پس از اینان، جریان اعتدالگرا نیز چون احساس کرد که این رویکرد، «رأیساز» و «مقبولیّتآفرین» است، همین منطق را در پیش گرفت. دراینمیان، برخی گروهها و نیروهای فکری و سیاسی در جریان انقلاب نیز که با وجود ظواهرِ موجّه، سودای قدرت داشتند و میخواستند خویش را برآیندِ آرمانیِ ذائقۀ عمومی نشان دهند، به همین ورطه فروافتادند و به «سایهنشینانِ انگارۀ اسلامِ رحمانی» تبدیل شدند. بیش از همه، قالیباف و یاران و مشاورانش این جهتگیری را برگزیدند.
۲. اینک بهروشنی میدانیم که قالیباف، یک نیروی سیاسیِ «موقعیّتزده» و «اقتضامدار» است و وفاداری ایدئولوژیکش در لحظههای حسّاس، شکننده است. کافیست احساس کند که افکار عمومی یا بخشی از آن، متمایل به سویی است؛ دراینحال، او سر از پا نخواهد شناخت و بیمحاسبه و شتابزده، خواهد کوشید که خود را همداستان با آن «تمایل اجتماعی» نشان بدهد. این تمایل، ممکن است «برجام» باشد، یا «کنار نهادنِ طرح تنظیمگری فضای مجازی» یا «بیعملی نسبت به حجاب». بیجهت نبود که آیتالله خامنهای در آخرین دیدار خویش با مجلس، تعبیر «تعارض منافع» را بهکار برد.
۳. اینبار، او و دیگران از «حاجقاسم» برای روایت «اسلامِ رحمانی» بهره گرفتهاند و در جهت «چهرهپردازیِ لیبرال» از حاجقاسم کوشیدهاند. امّا واقعیّت تفکّر حاجقاسم، آن چند جملۀ بریدهشده از صدر و ذیلش نیست. اجازه دهید فارغ از این مطامع سیاسی و غرضورزانه، تأمّل کنیم که حاجقاسم چه گفته است. یک ضلع از منطق او این است که جریان انقلابی و حزباللهی، هرگز نباید دچار «بریدگی از تودهها» و «گسستگی از خُردهفرهنگهای متفاوت» شود، بلکه باید بکوشد با آنها «ارتباط» برقرار کند تا در اثر این ارتباط، سخن انقلاب را به آنها منتقل کند:
«باید با مردم گفتگو کنیم... نباید فقط به قشر مذهبیِ نزدیکِ خودمان بسنده کنیم... باید مردم را حفظ کنیم... اینان مردم ما هستند... همه مثل هم نیستند... نباید مردم را از دین برانیم... اگر بگوییم فلانی باحجاب و فلانی بیحجاب است دیگر چه کسی را میخواهیم حفظ کنیم... آن دختر بدحجاب هم دختر ما و جزو جامعۀ ماست... باید به آنها توجّه کنیم و با آنها رابطۀ صمیمی برقرار کنیم... رابطۀ حزباللهی با کسیکه دینش ضعیفتر است موضوعیّت دارد... اینکه فقط رابطۀ حزباللهی با حزباللهی را در پیش بگیریم خطاست... باید برای جذبکردن به میان مردم برویم.»
این گفتههای او به معنی آن است که نیروهای فکری و فرهنگیِ جبهۀ انقلاب نباید «خویشبسنده» و «حصارنشین» باشند، بلکه به قصد «هدایت» و «روشنگری» و «جذب»، از جماعتهای خویش بیرون بیایند و به سراغ «دیگریهای فرهنگی» بروند. این دیگریها، دچار «ضعف در دینداری» هستند، امّا باید به آنها نزدیک شد و منطق انقلاب را به آنها عرضه کرد. روشن است که در این بیان، هیچ اثری از اسلام رحمانی نیست؛ چراکه حاجقاسم، «نسبیاندیشانه» قضاوت نمیکنند و نمیگوید باید این بخش از جامعه را به حال خویش «رها» کرد، بلکه برعکس، دعوت به «امربهمعروف و نهیازمنکر» میکند.
۴. حاجقاسم در جای دیگری میگوید:
«نباید بهعنوان مسئول و به بهانۀ رقابتهای انتخاباتی، بر محفوظماندن دختر خودمان حریص باشیم، امّا بر ولنگاریِ جامعه، بیتوجّه؛ چنانکه کسی جرأت نکند در جامعه، امربهمعروف و نهیازمنکر کند، بلکه مسئول باید همانند کشاورز، علفهای هرز را هرس کند تا مزرعه از بین نرود.»
حاجقاسم در اینجا نیز برخلاف منطقِ اسلامِ رحمانی:
اوّلا، با تعبیر ولنگاریِ اجتماعی نشان میدهد که دچار «نسبیگرایی ارزشی» و فروکاهیدنِ ارزشهای شرعی به سلایق فرهنگی نیست؛
ثانیاً، ارزشها - و از جمله حجاب - را جزو «مسألههای اصلی» میشمارد که آشکارا به وضع دختران اشاره میکند و آن را مبنای قضاوت صریح خویش قرار میدهد؛
ثالثاً، به «مداخلۀ مستقیمِ حاکمیّتی» در زمینۀ ارزشها باور دارد، چون میگوید کارگزاران نباید مجال بدهند که آسیبهای اجتماعی – یا همان «علفهای هرز» – جامعه را آلوده کنند.
رابعاً، معتقد به مشروعیّت استفاده از «سازوکارهای سلبی» است؛ هرچند آن را مقدّم نمیشمارد.
خامساً، بر این باور است که باید امکان «امربهمعروف و نهیازمنکر» فراهم باشد و جامعه دچار «فردگرایی» و «خصوصیانگاریِ کنشهای عمومی» نشود.
بنابراین، روایت قالیباف از منطق حاجقاسم، آغشته به تحریف است.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
۱. این سخن یعنی همان "حجاب اختیاری". روشن است که وقتی او "آموزش اجباری" را ملامت میکند، "حجاب اجباری" را نیز نفی میکند.
۲. و این برچسب "اجباری" را بیپروا از "جریان ضدّانقلاب" وام میگیرد برای تخریب "جریان انقلاب".
۳. یعنی شما بهعنوان یک مسلمان، میتوانید دیگران را به حجاب "توصیه" کنید، ولی نباید حجاب بهعنوان یک حکم شرعی – به تعبیر جدیدِ رهبر انقلاب - "قانون" باشد. حاکمیّت در این باره باید "بیطرف" و "تماشاچی" باشد. بنابراین، "دولت اسلامی"، همان "دولت سکولار" است که در ارزشها دخالت نمیکند و ارزشها را به "مردم" واگذار میکند و خودش فقطوفقط، سرگرم اقتصاد است. همین اندازه کافی است. تصوّر نیروهای قالیبافی از "دولت اسلامی"، اینچنین است. دولتِ ماهیّتاً سکولار و ظاهراً ریشدار.
۴. و تلخ و خطرناک اینکه چنین دیدگاه سکولاریستیای را به رهبر انقلاب نیز نسبت میدهند! این در حالی است که رهبر انقلاب، بارها تصریح کرده است که حکومت اسلامی نسبت به ارزشها و فرهنگ اسلامی و هویّت و سبک زندگی، "مسئولیّتِ مستقیمِ ایجابی و سلبی" دارد، بلکه مهمترین رسالت دولت اسلامی، همین است که در کنار فراهمآوردن معیشت، زمینه را برای "کمالِ معنوی" و "سعادت اُخرویِ" مردم فراهم کند.
۵. رهبر انقلاب به "ستاد احیای امربهمعروف و نهیازمنکر" میگوید که شما "ستاد" باشید و "مردم" بهعنوان عاملان عرصۀ عمومی و خودجوش، و "بسیج" بهعنوان عاملان عرصۀ رسمی و حاکمیّتی، در "صف" قرار بگیرند.
۶. جریان قالیباف و خود او در حال تفسیربهرأیِ تفکّرِ آیتالله خامنهای است.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻کمحجابها در برابر وسوسۀ کشف حجاب
🖊 مهدی جمشیدی
۱. ضعف حجاب، یک "مشکل دیرینه" در جامعۀ ما هست که پس از چهل سال، همچنان حل نشده است. پس برآمده از گشت ارشاد نیست. در همان آغاز انقلاب هم بخشی از زنان، حاضر به رعایت حجاب نبودند و در نهایت، فشار حاکمیّت موجب التزام عملی این بخش از زنان شد. البتّه این التزام هم در دهههای بعد بهتدریج رنگ باخت و ضعف حجاب، برجستهتر و بیشتر شد. این مشکل نهفقط حل نشده، بلکه "تشدید" هم شده و به کشف حجاب رسیده است. ما در درون یک "سیرِ فزاینده" قرار گرفتیم.
۲. اینکه کار فرهنگی دربارۀ حجاب، اصالت و تقدّم دارد، سخن درستی هست. و همچنین اینکه کار فرهنگیِ مستقیم دربارۀ حجاب، ناچیز و کم بوده است نیز سخن صوابی هست. جوهرۀ کار فرهنگی نیز، ایجاد یک "فکر" و "هویّت" و "معنا"ی تازه در ذهن کسانی هست که دچار ضعف در حجاب هستند. باید تعریفی همدلانه از حجاب در ذهن آنها ایجاد کرد.
۳. محل نزاع از طرف دشمن، تعریف شده است: "حجاب اختیاری". گفتهاند که شما هر اندازه که میخواهید "کار فرهنگی" کنید، ولی "حاکمیّت" حقّ ندارد در حجاب مداخله کند و حجاب نباید "امر قانونی" باشد. امّا قانونزادیی از حجاب، یعنی سکولاریسم در جمهوری اسلامی. مسأله این است. مسأله، "از رسمیّت انداختن حجاب" است. اتّفاق تلخی که برای امثال من رخ میدهد این است که از یک حکم شرعی، دفاع میکنیم و میگوییم علاوه بر "جنبۀ اخلاقی"، باید "جنبۀ قانونی" نیز داشته باشد، امّا در مقابل کسانی از جبهۀ انقلاب، مدّعی میشوند که ما اهل تحکّم هستیم. ما از "قانونیّتِ حکم حجاب" دفاع کردیم.
۴. اگر در جامعۀ ما گسستگی وجود داشته باشد، ریشه در اختلاف بر سر «سبک زندگی» دارد. حال یا باید تکثّر نامشروع را به رسمیّت بشناسیم و احکام دین خدا و اجرای آنها را شکافزا بدانیم، از قبیل اجرای حکم شرعی حجاب در عرصۀ عمومی - که فارغ از نوع مواجهه، برخی از مردم از اساس و بهطور کلّی، مخالف آن هستند - یا باید جامعه را تربیت کنیم. یعنی یا رهاسازی یا کافرسازی؟! راه میانه در کار نیست؟! همۀ اینها کسانی هستند که به هیچ سخن و منطقی، متقاعد نمیشوند؟!
۵. رهبر انقلاب در پی "نگهداشتِ کمحجابها" در همین وضع کنونی و مانعشدن از عبور آنها به لایۀ "کشف حجاب" هست. قدم اوّل، جلوگیری از "انتقالی پوششی" از لایۀ کمحجابی به لایۀ کشف حجاب هست. نگهداشت این چند ده درصد "کمحجاب"، در حالی است که دشمن، قصد سوقدادن آنها به ورطۀ "کشف حجاب" را دارد. چهبسا برخی از اینها از نظر پوشش، آدمهای مرزی باشند و وسوسه بشوند که کشف حجاب کنند. رهبر انقلاب میخواهد دستکم این خطّ قرمز، حفظ بشود. حفظ این خطّ و مرز هم وابسته به از آنِ خود کردن این لایه هست.
۶. منطق فرهنگیِ انقلاب، "پیوستاری" هست. در این منطق، چنانچه کمحجابها قدری ملاحظه کنند، "حدنصاب پوشش" را خواهند داشت. این یعنی در میان "مطلوب" و "حداقل"، یک طیف در نظر گرفته شده است. البتّه در مقایسه با قبل، حداقلها و حدنصابها، "رقیقتر" هم شدهاند. البتّه این از وضع، حاکی از کامیابیِ جریان انقلاب در پوشش نیست، چراکه مطلوب این بود که چادر، گسترش یابد، نه اینکه معیارها حداقلیتر شوند.
۷. مرجعیّت سلبریتیهای ورزشی و هنری، مطابق با خطّ فرهنگیِ انقلاب نیست. باید "هرم ارزشیِ جامعه" تغییر کند. باید ذائقۀ فرهنگیِ جامعه را به سوی اهل فکر و معنا سوق بدهیم. غلبۀ ضعفا بر انتخابهای جامعه، روا نیست. مرجعیّت اجتماعی، حقّ علما و شهداست. باید "ساختارِ ذهنیِ جامعه" را از این نظر، بازسازی کرد، نه اینکه به هر بهانه، شبهاستدلال روزنامههای زنجیرهایِ اصلاحطلب را با عنوان قطبیسازی جامعه تکرار کرد. ما بهراستی با یک طبقۀ گردنکلفت و قلدر مواجه هستیم که حتّی تن به قانون هم نمیدهند و با دشمن، همصدایی کردند. وضع کنونی، حاصل "عدماعمال قدرت" است و رهاشدگی موجب شکلگیری لایههای قدرت شده است. اینها آدمکهای تفریحات مردم هستند، نه زندگی واقعی. مخالفت یک عدّه به معنی شکاف اجتماعی نیست و تعبیر دوقطبیشدن، به دستاویزی برای شکستن مرزهای حقّ و باطل هست. از قضا باید این افراد پوشالی و بیهویّت و سستعنصر را تحقیر کرد؛ حدّ وجودیشان همین است. نباید توقع داشت که دربارۀ آنها، مباحثۀ استدلالی کنیم. آری، اگر ذیل عالَمِ تجدّد، نظرورزی کنیم باید همین چهرههای بیمایه را سرآمدان جامعه و قهرمان و اسطوره بدانیم، امّا در تفکّر دینی، اینچنین افرادی هیچ هستند.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻خیالبافیِ جناب قالیباف (۲):
پیش به سوی سوپر لیبرالیسم
🖊 مهدی جمشیدی
۱. روشن است که جناب قالیباف یک «متفکّر» یا «محقّق» نیست که «گفتگوی معرفتی» با او معنا داشته باشد، بلکه یک مدیر اجرایی و عملیاتی است، امّا اینکه او در قدرت است و اطرافیانی دارد که نجواهای لیبرالیستی به گوش او میخوانند، یک خطر جدّی است. همانطورکه جریان اصلاحات و اعتدال، از انقلاب و امام خمینی– به تعبیر رهبر انقلاب - «روایت لیبرالی» ارائه دادند؛ چنانچه ایشان را نیز به حال خویش وابنهیم، چهبسا با شدّت بیشتری همین مسیر را طی کند و باز هم تفکّر رهبر انقلاب و حاجقاسم تحریف و تفسیربهرأی کند. ازاینرو، بیپروا از برچسب ناروای «سوپرانقلابیبودن» – که رهبر انقلاب آن را دربارۀ جریان چپ که در دهۀ نخست انقلاب، رفتارها و برخوردهای نامشروع داشت بهکار بردند، نه دربارۀ نیروهای انقلابیِ کنونی – به روشنگری و گفتمانسازی و تبیینگری ادامه میدهیم.
۲. رهبر معظّم انقلاب در سخنرانی خویش تصریح کردند که حجاب، یک «ضرورت/ لزوم/ واجبِ شرعیِ غیرقابلتردید/ شبههناپذیر/ خدشهگریز» است که «باید» رعایت شود. در این مجال، فقط به این «بایدِ» پایانی میپردازم؛ این گزارۀ ایشان که «حجاب باید رعایت شود». این «باید»، چه زمینهها و دلالتهایی دارد؟!
۳. دوگانۀ «باید/ شاید». ایشان تصریح میکند که حجاب، «باید» رعایت شود، نه اینکه امری از جنس «شاید» باشد و «انتخاب» و «اختیار» و «احتمال» در آن راه داشته باشد. این «باید» از همان قطعیّتِ حکم برمیخیزد که در منطقۀ «وجوب/ حرمت» است، نه در منطقۀ «استحباب/ کراهت». ازاینرو، ما با یک «بایدِ سخت» مواجه هستیم که بههیچرو نمیتوان آن را نادیده انگاشت یا فروکاست. هیچ مفرّ و گریزگاهی وجود ندارد و هیچ توجیهی، کارساز و مطّهِر نیست.
۴. دوگانۀ «شرع/ سلیقه». حجاب، «حکم شرعی» است، نه سلیقۀ ملّی یا محلّی یا سیاسی. ازاینجهت، حجاب یک «ارزش الهی» است نه یک «پسندِ عرفی». نظام جمهوری اسلامی نیز به سبب اینکه «تابعِ» شرع و «مجریِ» آن است، باید به این حکم الهی گردن بنهد، نه اینکه از سوی خویش، به جعل و وضع بپردازد و در حکم الهی، تصرّف کند. بهبیاندیگر، اینگونه نیست که حجاب، «مخلوقِ فرهنگیِ نظام جمهوری اسلامی» باشد و برساختۀ عالم سیاست. منشأ این حکم، شرع است و بدینجهت، «چانهزنی» معنا ندارد.
۵. دوگانۀ «حقیقت/ مصلحت». شرایط اجتماعی نیز چنان نیست که بتوان ذیل عنوان «مصلحت»، به رهاسازیِ حکم حجاب، تن در داد و استدلال کرد چون در اثر این اصرار و پافشاری، اختلال نظام پدید میآید یا جامعه دچار تضاد درونی میشود باید آن را فروگذاشت. چنانچه اهتمام نهادهای فرهنگی به «زمینهسازیِ فکریِ حداکثری» معطوف شود و نهادهای مجری نیز «هوشمندانه» و «حسابشده» عمل کنند، نه شکاف در جامعه رخ خواهد داد و نه دشمن، طعمهای برای جوّسازی به چنگ خواهد آورد. کسانیکه منفعل و واداده هستند، همواره سادهترین راه را انتخاب میکنند که همان «پاککردن صورت مسأله» است؛ یعنی میگویند مواجهه به مسألۀ حجاب، خودش مسألهساز است و ازاینرو، باید از آن عقبنشینی کرد.
۶. دوگانۀ «قانون/ توصیه». «باید»ی که رهبر انقلاب از آن سخن به میان آورده است، «بایدِ حقوقی» است، نهفقط «بایدِ اخلاقی»؛ یعنی اینگونه نیست که حاکمیّت باید فقط «موعظه» و «نصیحت» کند و انتخاب نهایی را به خود افراد واگذارد. آری، چنانچه حجاب به «قلمرو خصوصیِ افراد»، منحصر بود، حاکمیّت نباید به این حریم وارد میشد و با الزام، آن را اجرا میکرد، ولی وقتی به تعبیر رهبر انقلاب، مسأله عبارت از «حرامِ اجتماعی»، روشن است که در اینجا، حاکمیّت اسلامی نمیتواند نتیجۀ نهایی را به «وجدان اشخاص» وابنهد تا هر که خواست انتخاب کند و هر که نخواست انتخاب نکند. پس قدم دوّم که همان «الزام قانونی» است، از این جهت موضوعیّت مییابد حجاب، «دلالت اجتماعی» دارد و بیتعهدی به آن، «مصالحِ معنویِ دیگران» را به خطر میافکند. پس چنانچه کسی از دعوت فرهنگی، اثر نپذیرفت و اصرار به ولنگاری و بیبندوباری کرد، حاکمیّت باید او را «وادار» کند. چنین الزامی به تعبیر فلسفۀ سیاسی، از نوع «زورِ مشروع» است.
۷. دوگانۀ «تنبیه/ رهاشدگی». از آنچه که در بند پیشین آمد میتوان نتیجه گرفت که چون حجاب، جنبۀ «قانونی» نیز دارد و قانون نیز خواهناخواه، «ضمانت اجرا» دارد، باید برای قانونشکنان، «مجازات» نیز در نظر گرفت. در غیر این صورت، قانونیبودنِ آن معنا ندارد. قانونی که برای شکستنش مجازات لحاظ نشود، یک «دعوتِ اخلاقیِ محض» است. پس هرچه که قانونی شود، بهطور ذاتی، «سازوکار سلبی» نیز داشت.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻قصّۀ غمانگیز شورایعالی انقلاب فرهنگی (۱):
وزانت آنچنانی، خاصیّت اینچنینی
🖊 مهدی جمشیدی
۱. سرانجام پس از سه ماه که کشور دچار چالش گردید و اتّفاقات تلخِ فراوانی رخ دادند، شورایعالی انقلاب فرهنگی یک بیانیه صادر کرد. نخستین مسأله، «تعلل» و «تأخیر» این شورا در موضعگیری است که بههیچرو نباید به حاشیه رانده شود. حجاب و ضعف حجاب و کشف حجاب، «مسألههای فرهنگی» هستند و انتظار میرفت که بیش و پیش از همه، این شورا به میدان بیاید و «آب تبیینِ معرفتی» بر «آتش اغتشاشِ فرهنگی» بریزد و غبارها را فروبنشاند، امّا چنین نشد. این «خاموشی طولانی» به چه دلیل بوده است؟! چرا در هنگامۀ دشواری و تنگنا، شورا «سکوت» اختیار کرد و زبان در کام فرو برد؟! در انتظار نشسته بود که واقعیّت آشکار شود و مرزها نمایان شوند؟! یا خود باید «پرچم روشنگری» برمیافراشت و حقّ و باطل فرهنگی را از یکدیگر متمایز میساخت؟! اکنون که شعلههای خائنانۀ اغتشاش فرونشسته، «زمانۀ بهنگامِ» ورود این شوراست؟!
۲. و مگر این شورا تاکنون در هیچ واقعهای، «کنشِ بهنگام» داشته است؟! سالیان سال، سرگرم عزل و نصب این و آن بودند و جزئیّات را مشخص میکنند، تا اینکه نهیبی بر آنان زده شده که شما «قوّۀ عاقلۀ فرهنگیِ انقلاب» هستید و باید «مدینۀ فاضلۀ فرهنگیِ انقلاب» را رقم بزنید، نه اینکه در «روزمرّگی» غرق شوید. پس از این هم گرفتار مصائب و بلایای دیگر بودند و هیچگاه نتوانستند خویش را علاج کنند تا قابلیّت پرداختن به جامعه را بیابند. در همین دورۀ اخیر، بیش از یک سال است که از مسألۀ «بازسازی انقلابی در ساختار فرهنگی» میگذرد، امّا آیا طرحی نگاشتهاند و منطقی را تولید کردهاند؟! تنها کاری که کردهاند این بوده است که بر اختیار خویش بیفزایند و مناسبات درونیِ خویش را صورتبندی کنند.
۳. و امّا متن بیانیه. در حیرتم از سبکی و بیمایگی و تهیدستی این متن. یعنی این متن، برآیند عقلِ جمعی شوراست؟! آنان که در این شورا نشستهاند و از نظر اجتماعی، وزانت دارند، در عالم فکر و معرفت و تحلیل، چنین وزنی دارند؟! قلۀ خّلاقیّت و اندیشهورزیاشان همین بوده است؟! اینکه بنویسند حجاب، حکم دین است و جامعۀ ما نیز متدیّن است و در برهنگی در غرب غوغا میکند و ... ؟! بیان این «کلّیّات»، چه حاصلی دارد؟! گرهی را گشودند و به پرسشی پاسخ گفتند؟! توضیح دادند که فلسفۀ گشت ارشاد چه بوده و از کجا پدید آمده و جنبۀ قانونیاش چه بوده و چه منافع و مضاری داشته است؟! استدلال کردهاند که ریشۀ این اغتشاش چه بوده است و چه ساختارهایی به طور مستقیم و غیرمستقیم، مولّد تغییر ساختار ذهنیِ بخشی از جامعه بودهاند؟! دربارۀ دهۀ هشتادیها و اینکه گسست نسلی واقعیّت دارد یا خیر، قضاوتی صورت گرفته است؟! مجموعهای از راهکارها برای گذار فرهنگی تعیین شدهاند؟! منطق و مبنای شورا دربارۀ دورۀ پسااغتشاش، در میان نهاده شده است؟! شرح دادهاند که چرا چنین شد؟ و چرا به این نقطه رسیدیم؟ و در کجا خطا کردیم؟ و چه باید کرد؟ و ... . ارزش این بیاینه از جزوههای کوچکِ تبلیغیِ حزب جمهوری اسلامی که در سالهای پنجاهوهشت و پنجاهونه منتشر میشد، کمتر است. هیچ افزودهای ندارد. متأسّفانه در این بیانیه، هیچ توضیحی ارائه نشده است و افکار عمومی در انبوهی از «اشکالها» و «ابهامها» و «پرسشها» و «دغدغهها»، رها شدهاند.
۴. این به آن معنی است در این شورا، «احساس مسئولیّتِ اسلامی و انقلابی» چه اندازه است و شورا خویش را نسبت به حوادث فرهنگیِ انقلاب، تا چه حدی مکلّف میشمارد. کاش چُرت شورا پاره نمیشد و همچنان میآسود. در شهر خبرهاست و شورا در خواب. و شاید هم خوابزده. از دگرگونیهای پنهانِ جامعه، بیخبر است، و یا ترجیح میدهد که تغافل کند. با «محافظهکاری» و «بیحسی» و «میدانگریزی» خو گرفته و آداب «وسطنشینی» را به نیکویی آموخته است. ضربههایی که بر پیکر نحیف آرمان و روحالله نشستند و جانشان را ستاندند، برخاسته از «بیعملیها» و «ندانمکاریها»ی همین شورا بوده است. محفل گزیدهاند و از میدان گریختهاند. بر خوان نشستهاند و از خون بیخبرند؛ وگرنه جرعهجرعه زهر از جام این حادثههای تلخ مینوشیدند و تاب نمیآوردند. دلبستن به این شورا، جُستن علاج عطش از سراب است. کنشگر اصلیِ میدانِ فرهنگ، همین «نیروها و گروههای خودجودش فرهنگی» هستند که بیادّعا و بیوزن، در حال جهاد تبیین هستند و تاکنون رنگ این شورا را ندیدهاند و حتّی اندکی هم حمایت نشدهاند.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻قصّۀ غمانگیز شورایعالی انقلاب فرهنگی (۲):
نهاد سیاستگذار بر منبر موعظه
🖊 مهدی جمشیدی
۵. شورایعالی انقلاب فرهنگی در بیانیۀ خویش نوشته است: «مواجهه با آنچه در جامعۀ ما بیحجابی نامیده میشود باید هوشمندانه و واقعبینانه باشد.»
اوّلاً، چرا به «جامعه» ارجاع میدهید؟ موضع خویش را بیان کنید. شما این نوع از پوشش را چه میخوانید؟ میخواهید بگویید با جامعه، موافق نیستید؟ یا میخواهید هزینۀ بهکاربردن این تعابیر را نپردازدید و در پشت داوری جامعه، پنهان شوید؟
ثانیاً، جامعه، میان «بدحجابی» یا «ضعف حجاب» و «بیحجابی» یا «کشف حجاب»، تفاوت مینهد، امّا شما بهعنوان عقلای فرهنگیِ قوم، همین تفکیک حداقلی را نیز نادیده گرفتهاید. مشخص کنید که مسألۀ کنونی شما چیست؟ ضعف حجاب یا کشف حجاب؟ یا هر دو؟
ثالثاً، باید اکنون به «مواجهۀ هوشمندانه» توصیه کنید یا باید در طول چهل سال گذشته، طرحی مینگاشتید که نشانگر مواجهۀ هوشمندانه باشد؟! رسالت شما این است که بهجای دعوت به هوشمندی، آن را تعریف و شاخصبندی کنید تا به طور عینی، به کار بسته شود. همگان میدانند که فعالیّتهای فرهنگیِ هوشمندانه بر فعالیّتهای فرهنگیِ طبیعی ترجیح دارند، امّا این وظیفۀ شماست که در مقام طرّاحی راهبردها، روح هوشمندی را بدمید، نه اینکه عاملان و مجریان را به آن فرابخوانید.
رابعاً، «مواجهۀ واقعبینانه» یعنی چه؟! یعنی واقعیّت اجتماعی، حجاب را برنمیتابد؟! ایدئولوژیِ اسلامی و انقلابی، به دیوارِ واقعیّت برخورد کرده است و ناکام مانده است و ازاینرو باید از «ایدئولوژی» به نفع «واقعیّت»، عقب نشست؟ یعنی «عینیّت»، آنچنان مقتدر و نیرومند است که خود را بر «ارزش» تحمیل کرده و آن را کنار زده است؟ میخواهید «حدنصاب» و «حداقل حجاب» را چه چیزی قرار بدهید؟ ضعف حجاب را بهعنوان یک واقعیّت اجتماعی پذیرفتهاید یا برای علاج آن نیز چاره اندیشیدهاید. ازآنجاکه ضعف حجاب، هم خلاف قانون است و هم خلاف شرع، میخواهید با این دو تعارض همزمان، چه کنید؟ از واقعیّت، چه صدایی شنیدهاید که میخواهید ارزش را به آن مقیّد کنید؟ سایش شرع به نفع عرف، «واقعبینی» است یا «سکولاریسمِ تدریجی»؟ «معیار» و «محک»، شرع است یا عرف؟ انقلاب در پی تحقّق شرع در متن عرف بود، یا بُرشی از شرع که عرف آن را برمیتابد؟ این مواجهۀ واقعبینانه، «مواجهۀ گزینشی» با شرع نیست؟
۶. در بخشی از این بیانیه نوشتهاند: «شورایعالی انقلاب فرهنگی از همۀ نهادهای مسئول میخواهد که علاوه بر عمل به وظایف قانونی خود، در درجۀ اول با تبیین دیدگاه اسلام و قانون دربارۀ حجاب به تحکیم مبانی اعتقادی بانوان، بهویژه نسل جوان، به رعایت این فریضه الهی کمک کنند.»
امّا اکنون دیگر نباید «توصیه» کرد، بلکه باید «گزارش» خواست و «ارزیابی» کرد که نهادهای فرهنگی چه کردهاند. نهاد سیاستگذار، «منبر وعظ» نیست که زبان به توصیه گشودهاید. تقدّم «تبیین» بر «تقنین»، مراعات نشده و آنان که باید پرچم تبیین را به دست میگرفتند، به نظاره نشستند و سکوت اختیار کردند. سالهاست که چنین است و شما نیز در برابر این بیعملی، منفعل بودهاید. هیچ بیانیهای از سوی شما صادر نشد که در آن گفته شود نهادهای فرهنگی، چگونه عمل کردهاند و شما چه قضاوتی دربارۀ آنها دارید. کجاست عملی که از جدّیّت و ارادۀ انقلابی شما حکایت کند؟ و جالب اینکه پس از سالها ناکامیِ چالشزا، باز هم توصیه و موعظه میکنید.
از جمله، چرا در مدارس، کسی به پرسشهای دختران دربارۀ حجاب پاسخ نمیدهد؟ چرا بهجای تبیین و روشنگری، دانشآموزان را رها کردهاند؟ معاونت پرورشی وجود دارد؟ فعّال است؟ معلمان «قرآن» و «هدیههای آسمانی» و «سبک زندگی و تفکّر»، کمترین کمکی به اصلاح ذهنیّت دانشآموزان میکنند یا بیتفاوت هستند؟ آموزشوپرورش، اجازۀ گفتگو داده است؟ مجالی را فراهم کرده است؟ مگر جز این بود که از متن مدارسِ رهاشده و سکولار، ضلعی از اغتشاش - که دانشآموزی بود – برخاست؟
۷. شورایعالی انقلاب فرهنگی در بیانیۀ خویش نوشته است: «در برخورد با بعضی هنجارشکنیها در مسئله حجاب، مراقب باشند در دامی که دشمنان برای ملت ما طراحی کردهاند گرفتار نشوند و در زمین غرب که پیوسته درصدد ایجاد انواع دوگانههای سیاسی و اجتماعی میان ملت ماست، بازی نکنند.»
بهراستی، اینکه «حاکمیّت» با کشف حجاب برخورد کند، موجب شکاف میان «مردم» میشود؟ مگر قرار است که بخشی از مردم چنین کنند که در نتیجه با بخش دیگری از مردم، اصطکاک پیدا کنند؟ در یک سوی این معادله، «حاکمیّت» است و در سوی دیگر، «بخشی از مردم». مسأله، مواجهۀ حاکمیّت است با این بخش از مردم، نه مواجهۀ مردم با مردم. آنان که نخستین بار، سخن از شکاف و دو قطبیشدن اجتماعی گفتند، غفلت کردند.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
منطق دیکتاتوری؛ پاسخ جریان اغتشاش به ناهمراهیهای مردم.pdf
273.1K
🔻بیگانگیِ جنبش اجتماعی با تحمیل:
«منطق دیکتاتوری»؛ پاسخ جریان اغتشاش به ناهمراهیهای مردم
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻سه خاطره از امام خمینی دربارۀ نوابصفوی:
آقا از این سیّد حمایت کنید!
۱. «از وقایعی که در زمان حیات آیتالله بروجردی روی داد، دستگیری و محاکمۀ فداییان اسلام در آذرماه ۱۳۳۴ بود. گرچه همۀ قراین و شواهد حکایت از آن داشت که آنان به شهادت خواهند رسید، اما آیتالله بروجردی گمان میکرد که دولت، تنها به محاکمۀ آنان اکتفا خواهد کرد. لذا هیچگونه اقدامی جهت تخفیف حکم دادگاه انجام نداد. ولی امام به دلیل اینکه حفظ مرجعیّت آیتالله بروجردی را شرعاً لازم میدانستند ـ لذا با موضع انتقادی و بعضاً پرخاشگرانۀ فدائیان اسلام نسبت به آیتالله بروجردی و بعداً آیتالله کاشانی، نمیتوانستند موافق باشند، ولی سکوت را نیز در مقابل اعدام آنها جایز نمیدانستند ـ برای جلوگیری از اعدام آنها، شخصاً اقداماتی کردند. امام به حسب وظیفۀ شرعی خود، به سه نفر از رجال کشور (قائممقام رفیع، بهبهانی و صدرالاشراف) که از اعتبار و وجاهت بیشتری برخوردار بودند، نامههای جداگانهای نوشتند و با مقدّمه و ادلّهای که آوردند از آنها خواستند مانع اعدام فداییان اسلام بشوند.»(حضرت آیتالله جعفر سبحانی).
۲. «در جریان اعدام مرحوم شهید نواب صفوی، امام به منزل آیتالله بروجردی ـ رحمهاللهعلیه ـ تشریف برده بودند؛ برای اینکه آقای بروجردی در مقابل اعدام نواب صفوی، عکسالعمل نشان بدهد. امام آنقدر ناراحت شده بودند که عمامهشان را بر زمین زده و گفته بودند که آقا از این سیّد حمایت کنید چون میخواهند اعدامش کنند. ـ گرچه آیتالله بروجردی به خاطر موانعی که تشخیص دادند موفق نشدند جلوی اعدام مرحوم نواب را بگیرند و شاه خائن آن سیّد مظلوم را شهید نمود ـ امام اگر در همان موقع میآمدند بیرون و داد میزدند، خلاف شرع کرده بودند. درست است که میخواستند نواب را اعدام کنند، اما نگهداری احترام آیتالله بروجردی که فقیه عادل و مرجع تقلید روز بود از نگهداری نواب هم مهمتر بود. خواستهشان این بود که او را تقویّت کنند، ولی حکم خدا را رعایت کردند.»(حجتالاسلام و المسلمین محمدرضا فاکر یزدی).
۳. «در قضیۀ اعدام شهید نواب صفوی و سایر اعضای فداییان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و مراجع دلخور شدند که چرا موضع تندی بر علیه دستگاه شاه نگرفتهاند و اینها را نجات ندادند. امام در این قضیه، خیلی صدمۀ روحی خوردند. در آن اوضاع و احوال از دید متحجّرین، مبارزه با شاه ننگ بود. آنها استدلال میکردند حالا که بناست یک روحانی اعدام بشود لباس روحانی را از تن او در بیاورید که به مقام روحانیّتش اهانت نشود. ولی درست نقطۀ مقابل، تفکّر امام بود که اعتقاد داشتند روحانی باید با کسوت مقدّس روحانیّت شهید بشود تا مردم بفهمند و آگاه بشوند که اینها در صحنه هستند.»(حجتالاسلام و المسلمین سیّداحمد خمینی).
🖇 به نقل از کتاب:
برداشتهایی از سیرۀ امام خمینی، ج۵، تهران: مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی. صص۲۹-۳۰.
قابل مشاهده در:
http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_61273/
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
حاشیه: این همه "حسّاسیّت" و "اهتمام" امام خمینی به چه سبب بود؟ چرا ایشان در این حد، به دنبال جلوگیری از اعدام نوابصفوی بود؟ تحلیل ایشان از انگیزۀ حکومت پهلوی در این زمینه چه بود؟ آیا امام خمینی تصوّر میکرد که این خطّشکنی، زنجیرهای از رویدادهای ناخوشایند را در پی خواهد داشت؟ چرا "بزرگان" با امام خمینی همراهی نکردند و همچون ایشان، برآشفته و مصمّم نبودند؟ چرا ایشان در این معرکه، "تنها" ماند؟ چرا با وجود عرضۀ تشخیص خویش، نتوانست دیگران را به مقاومت و بازدارندگی، "متقاعد" کند؟ ایشان چه میدید که دیگران نمیدیدند؟ ریشۀ "شکاف تحلیلی" میان امام خمینی و دیگران چه بود؟ و اگر بزرگان برمیخاستند و یکپارچه به دفاع از نوابصفوی میپرداختند، "تاریخ" چگونه رقم میخورد؟
آری، تاریخ، مسألههای همیشگی دارد: "قدرت تحلیلِ عینی" ... "عمل اجتماعیِ بههنگام" ... "مقاومتِ بازدارنده" ... "همگرایی در جبهۀ خودی" ...
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
فهرستنگاری تفصیلی.pdf
514.8K
🔻فهرستنگاری تفصیلی
كتاب «فرهنگ پيرو، فرهنگ پيشرو»
اثر علامه آیتالله محمّدتقی جعفری
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻درسگفتار:
قیام برای ساختارسازی دینی
(اصلاحگری اجتماعی و امکانهای تاریخی)
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻 ترجیح شبهمصالح عرفی بر حقایق شرعی:
حرف خدا یا هوس زمانه؟
🖊 مهدی جمشیدی
رهبر معظم انقلاب در دیدار رئیس و جمعی از مدیران سازمان تبلیغات اسلامی گفتند: «دستگاهها و عناصر فرهنگی-تبلیغی باید کاملاً مراقب باشند که حرف خدا در هیچ شرایطی زمین نماند و در این زمینه، نباید از جنجال و هوچیگری و اتهامات ترسید.» در این باره باید به چند نکته اشاره کرد.
۱. مسأله و دغدغۀ فرهنگی ما، استقرار «حرف خدا» است؛ چنانکه انقلاب در پی تحقّق «احکام فرهنگیِ دین» است و دین عبارت است از ارادۀ تشریعی الهی. سخن انقلاب، سلیقۀ فرهنگیِ برخاسته از یک گرایش نظری یا تمایل سیاسی نیست، بلکه پای حکم خدا در میان است. از سالهای آغازین دهۀ هفتاد به این سو، لیبرالهای وطنی همواره برای ملامتکردن خطّ فرهنگیِ انقلاب، تعبیر «تنگنظری» را به کار میبرند و بر این باور هستند که انقلاب در مسیر جامعهپردازی فرهنگی، گرفتار «انقباض» و «فروبستگی» شده است و حاکمیّت به دنبال تحمیلکردن «سلایق فرهنگیِ» خود به جامعه است. اینان مدّعی هستند که انقلاب، برداشت خود از دین را اصل قرار میدهد و در چهارچوب این برداشت محدود و بسته، میخواهد نسخۀ خاصی از دینداری را در جامعه برقرار کند. این روایت از تفکّر فرهنگی انقلاب، اغلب از اینکه به سراغ خودِ احکام فرهنگیِ اسلام برود و آشکارا آنها را تخطئه کند، پرهیز دارد. این در حالی است که سخن انقلاب، همان حرف خدا است و انقلاب در پی استقرار «قطعیّاتِ فرهنگیِ اسلام» است. در مقابل این چالش، روشنفکری سکولار و نیروهای سیاسی وابسته به آنها، کوشش کردهاند تا از طریق نظریۀ «تاریخیّت دین»، نظریۀ «تعدّد قرائتها از دین»، نظریۀ «سکولاریسم» و نظریۀ «نسبیّت ارزشی»، راهی برای کنار نهادن حرف خدا بگشایند.
۲. اینکه حرف خدا در «هیچ شرایطی» بر زمین نماند به آن معنی است که نباید گرفتار «توجیههای اجتماعی» شد و بهعنوان «مصلحت اجتماعی»، از ارزشها و احکام دینی عبور کرد. آری، ارزشها در مقام تحقّق خارجی، گاهی دچار «تزاحم» میشوند و همواره نمیتوان همۀ ارزشها را در کنار یکدیگر محقّق کرد و در اینجا باید جانب ارزشهای اصلی و بنیادی را گرفت، امّا حتّی همین حالت نیز موقتی و گذرا است؛ یعنی اینگونه نیست که برای همیشه، عنوان مصلحت برقرار بماند و ما توجیهی برای «اجرا نکردن ارزشها» در اختیار داشته باشیم. تعارضها، ماندگار نیستند و بههرحال، وضع به حال عادی بازمیگردد و باید به محض این تغییر، ارزشهای فرعی را نیز مستقر کرد. پس اصل بر این است که حرف خدا در «هیچ شرایطی» بر زمین نماند و مصلحتها، استثناهای موردی و موقتی هستند، نه قاعدهای برای «عبور تدریجی از ارزشهای دینی». در مقابل، برخی همواره به دنبال «مقیّد کردن حرف خدا» هستند و برای این هدف، به «عرف» و «جامعه» ارجاع میدهند تا «امتناع امر دینی» را در تاریخ کنونی به اثبات برسانند، یا دستکم، صورتی از دین را بیافرینند که «دین اقلّی» و «دیانت بُرشخورده» است. امّا حکومت دینی نمیتواند حرف خدا را در هیچ زمینهای رها کند و آن را با «معیارهای سکولار»، مقیّد سازد. تاریخ انقلاب، «تاریخ حقیقت» است نه «تاریخ مصلحت». باید هرچه که میتوان از سهم مصلحت در این تاریخ کاست و مجال داد که حرف خدا، ظهور و حضور حداکثری داشته باشد و همچون گذشته، در لابلای صفحات کتابها مهجور نماند. اگر نیز در جایی احساس میشود که «کشش اجتماعی» برای تحقّق بخشی از دین در سطح مطلوب قرار ندارد، باید برای ایجاد میل اجتماعی، چارهای اندیشید، نه اینکه «بیدرنگ» و «منفعلانه»، جانب عرف را گرفت و حرف خدا را به حاشیه راند.
۳. دعوت به نهراسیدن از «جنجال» و «هوچیگری» و «اتهامات» به این معنی است که «اجرا کردن حرف خدا»، موجب واکنش منفیِ مخالفان خواهد شد و همواره کسانی هستند که حرف خدا را برنمیتابند و میکوشند با فضاپردازی و جوّسازی، انقلاب را از تحقّق حرف خدا، منصرف نمایند. دراینحال، انقلاب یا باید از این تهییج و تحریک بهراسد و منفعل و مرعوب شود و بهعنوان اینکه مصلحت، اقتضای تحقّق این بخش از دین را ندارد، رأی به تعطیل و تعویق آن بدهد، یا باید مقتدر و مستحکم بایستد و فشارها را بکشند و در برابر کجروایتها از حرف خدا، روایت راستین بیافریند. انتخاب عملگرایانِ سستعنصری که نگران از دست دادن بدنۀ اجتماعی خویش هستند و به «تداوم قدرت خویش» میاندیشند نه «تحقّق حرف خدا»، مشخص است.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻قصّۀ غمانگیز شورایعالی انقلاب فرهنگی (۳):
«سازمان اداری» یا «قرارگاه جنگی»؟!
🖊 مهدی جمشیدی
۱. شورایعالی انقلاب فرهنگی، همچون «قوّۀ عاقلۀ فرهنگی» عمل نمیکند؛ یعنی تکیهگاه «تفکّر فرهنگی» نیست و کسی از این جهت، به شورا ارجاع نمیدهد و آن را معتبر و وزین نمیانگارد. اگر هم ارجاعی صورت میگیرد، از جنبۀ «قانونی» است نه از جنبۀ «معرفتی». پس سویۀ قانونی آن بر سویۀ معرفتیاش تقدّم یافته است. این شورا، همانند چشمۀ جوشان «مسألهپردازی فرهنگی» و «راهحلیابی فرهنگی» عمل نمیکند و رودخانۀ خروشان «اندیشهورزی فرهنگی» نیست. باید «عقل فرهنگیِ انقلاب» باشد، امّا چون هم تولید نظری و زایش معرفتی ندارد و هم بیعمل یا کمعمل به کناری نشسته است، نه حکم «عقل» را دارد و نه حکم «دست و پا» را. گویا نیست و حیاتش، صوری و نمادین است. هستیاش، بیکارکرد شده است و از هویّت نخستین و رسالت اوّلیّهاش فاصله گرفته است.
۲. شورایعالی انقلاب فرهنگی، هدایت و راهبری فرهنگی را در «سندنویسی»، منحصر و خلاصه کرده است. ازاینرو، فاعلیّتش، نهتنها «رقیق» و «ناچیز» است، بلکه «تکبعدی» است. تصوّر کرده که مجموعۀ بایدها و نبایدهایی که مینویسد، همۀ آن مسئولیّت تاریخیای است که بر عهده دارد و آنگاه باید به کناری بنشیند و جریانیافتن خودبهخود این سندها را نظاره کند. این شورا برای تحقّق سندها، فریاد نمیزند و گریبان چاک نمیدهد؛ چون پنداشته است که باید بگوید و بگذرد، نه اینکه برای مقام «تحقّق» و «تعیّن» نیز مبارزه کند. اهل قیام و اقامه نیست؛ سندهایش «اقامه» نمیشوند و چون سندنویسان، «قیامگر» نیستند. بهاینترتیب، به مجموعهای از «آرمانهای معلّق» و «تجویزهای سرگردان» تبدیل شده است. هنگامی که «تفکّر معرفتی» از «اصلاح اجتماعی»، و «علم ذهنی» از «عمل عینی» فاصله بگیرد، چنین مجموعهای شکل خواهد گرفت که فقط «فضل» دارد نه «فایده».
۳. شورایعالی انقلاب فرهنگی، خود را موظّف به «توجیه» و «همراهسازی» کسانی که در روند تصمیمهایش نیستند نمیبیند و جامعه و نخبگان را «متقاعد» و «همداستان» نمیسازد، بلکه انتظار دارد از طریق سندها و طرحهای آمرانه، همسویی صورت بپذیرد. شورا، «بیزبان» و «بیتوضیح» است و نمیکوشد برای تصمیمهای خود، «استدلالپردازی» کند. همچون متفکّران، «برهان» نمیآفریند، بلکه همانند قاضیان، «حکم» میراند. ازاینرو، ماهیّت «حُکمی» دارد نه «حِکمی». یا همگان را همنظر با خویش قلمداد کرده است و یا اعتنایی به نظرات مخالف نداشته و تصوّر کرده که چون بر مسند حاکمیّتی نشسته، بینیاز از دلیل است و همین که بگوید باید بشود. هنوز درنیافته که «شدنهای فرهنگی»، آمرانه و تحکّمی نیستند، بلکه جوششی و درونخیز هستند و باطن آدمی نیز با تبیین و توضیح و استدلال، تسلیم میشود.
۴. شورایعالی انقلاب فرهنگی، «حضور میدانی» ندارد و فرهنگ را در متن زندگیِ واقعی نمیبیند؛ چنانکه به گزارشهای آماری بسنده میکند و از مواجهات مستقیم و مشاهدات عینی، بینصیب است. با پرسهزنی فرهنگی، بیگانه است و در میان مردم و همسخن با تودهها نیست. با جلسات بسته و محافل خودمانی و فضاهای گلخانهای خو گرفته و صحنۀ واقعیِ بازی فرهنگ را به حال خویش رها کرده است. هدایتش، «از راه دور» است و اتاق فرماندهیاش فرسنگها از خطّ مقدّم فاصله دارد. این قرارگاه، دستور هیچ عملیاتی را صادر نمیکند؛ چون همچنان احساس نکرده که جنگی درگرفته که بستر اصلیاش فرهنگ است. گمان میبرد که شرایط عادی هستیم و صلح برقرار است. ازاینرو، «کنش عینی» و «فاعلیّتِ اجتماعی» ندارد و در چالشهای کلانِ فرهنگی، خاموش و بیعمل است. شورا به صورت جمعی، هیچگونه «موضعگیریِ تفصیلی و تحلیلی» ندارد و نسبت به رویدادها، واکنشی از خود نشان نمیدهد.
۵. شورایعالی انقلاب فرهنگی، از «گروههای خودجوش فرهنگی»، غافل است و ارتباطی با «بدنۀ فعّال فرهنگی» ندارد؛ چراکه منطقۀ کنش خود را فقط سازمانهای رسمی تصوّر کرده است. هویّتش مبتنی بر روایت «دیوانسالارانه» از فرهنگ است و تنها چشم به «سازمانهای فرهنگی» دارد و عناصر دیگری را وارد در معادلات نمیکند. نیروها و گروههای غیررسمی، رنگ صحن شورا را ندیدهاند و تحلیلها و تجویزهایشان شنیده نشده است. هر چند کفایت فرهنگیشان، غیر قابل مقایسه با شورا است، امّا سهمی از قدرت ندارند و صدایشان شنیده نمیشود. البتّه این بخش محذوف و مغفول، توقع هدایتگری از شورا ندارد، چون بهخوبی میداند که شورا چنین بضاعتی ندارد و در کار خویش نیز مانده است، امّا دستکم میشد از این ظرفیّت بیرون از قدرت بهره گرفت و شورا را به یک نهاد مردمی و مشارکتی تبدیل کرد و درهای آن را به روی عرصۀ عمومی گشود.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi