۱. حکیم نظامی، دو دفتر عاشقانهی بسیار زیبا دارد: یکی «خسرو و شیرین» و دیگری «لیلی و مجنون». روایت شاعرانهی نظامی در این آثار از عشق، هم بسیار نجیبانه و استعارهای است و هم آمیخته به دیانت. ظرافتهای انسانی و لطایف روایتی، بهنهایت مراعات شدهاند. این روایت، مخاطب را در عمق و پیچوخم خود، غرق میکند و تصویر تازهای از سودای عشق و درد عاشقی میآفریند:
«در عشق، چه جای بیم تیغ است؟!»
«بگفت از دل شدی عاشق بدینسان
بگفت از دل تو میگویی، من از جان»
۲. در اوایل دههی هفتاد، قطعاتی از اشعار این دو دفتر توسط حسامالدین سراج خوانده شد. این دو آلبوم، قصهوار روایت شدهاند و از این جهت بسیار جذاب و زیبا هستند. من هر دو آلبوم را حدود بیست سال پیش گوش دادم و مدتها متأثر و دلخوش بودم:
«فلک جز عشق، محرابی ندارد»
۳. کاش بهجای الگوهای غربی، نسل جدید با روایتهای عاشقانهی بومی و اینجایی آشنا شوند که عشق را به حیا و عفت و پاکی و اخلاق و معنا و پوشش و ... گره زدهاند. رسم و ادب عاشقی در عالم هویتی ما، شنیدنیست:
«ز سوز عشق، خوشتر در جهان چیست؟!»
مشکل عمدهی ما، «گسست تاریخی» است؛ چنانکه امام خمینی میگفت باید مآثر فرهنگی و مفاخر تاریخی خویش را دریابیم.
۴. این در حالی است که در روایت «زن زندگی، آزادی»، برهنگی و بدنزدگی و هوسبازی نمایان میشود.
🖇گوش دل بسپارید به روایت نظامی از عشق و شیفتگی و تمنا و معنا و بدن و جنسیت و امور جنسی و مناسبات جوانانه:
http://www.irmp3.ir/music/album_music/2519/
http://www.irmp3.ir/music/album_music/2520/
،،،،،،،،،،،،،
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻چهارشنبهسوری به روایت استاد مطهری:
اصرار بر تداوم خرافۀ مشرکانه و احمقانه
۱. متأسّفانه پارهای «خرافات»، هم اکنون در میان برخی ایرانیان وجود دارد؛ از جمله پریدن از روی آتش در چهارشنبۀ آخر سال که از بقایای ماقبل اسلام است. و این وظیفۀ اسلامی است که با مقیاسهای اصولی اسلام، عقاید پاک و خالص اسلامی را از کدورت «اندیشههای جاهلی»، همیشه دور نگاه داریم.(مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۱۱۰).
۲. همین ایرانیهای خودمان برای اینکه «سنّتهای ایرانی» و به قول خودشان «فرهنگ ایرانی» را بخواهند زنده کنند، کوشش میکنند کارهایی را که از اوّل، «خرافۀ محض» بوده است زنده کنند؛ چون فکر میکنند که «ملّیّت ایرانی» را بدون اینها نمیتوان نگه داشت. در مورد آتش شب «چهارشنبۀ آخر سال» - که نمونهای از «آتشپرستیها»ی قدیم است که نهتنها چیز خوبی نیست بلکه خیلی چیز بدی هم هست - میگویند فقط برای اینکه به قول اینها فرهنگ را (این فرهنگ، معنایش علم و فلسفه نیست بلکه به معنی سنّت است) باید زنده نگه داشت. ولی همین آقایان وقتی که پای تاریخ به میان میآید میگویند حالا چه فرق دارد که ما مبدأ تاریخ را مبدأ مسیحی بگیریم یا مبدأ اسلامی؟(مرتضی مطهری، آشنایی با قرآن، ج۷، ص۸۵).
۳. واقعاً عجیب است: چهارشنبۀ آخر سال شمسی که میشود حتّی در محیطهای عالیِ فرهنگی ما آتش روشن میکنند، از روی آتش میپرند، میگویند: «سرخی تو از من، زردی من از تو». من نمیدانم ما چقدر میخواهیم اصرار روی «حماقتهای خودمان» داشته باشیم؟!(مرتضی مطهری، پانزده گفتار، ص۱۵۱).
۴. آتش روشنکردن، شعار «آتشپرستان» است. از روی آتش پریدن در چهارشنبۀ آخر سال در اسلام، «بوی کفر» میدهد. «سرخی تو از من، زردی من از تو» در اسلام، «شرک» و «کفر» است. اینها شعار گبرها و آتشپرستهاست. اسلام برای مبارزهکردن با اینها آمده. اسلام، دین لا اله الّا الله است.(مرتضی مطهری، پانزده گفتار، ص۱۹۲).
۵. قرآن فقط «عقلگرایی» را تأیید میکند؛ میگوید هر سنّت قدیمی را پیرویکردن به دلیل این که «گذشتگان» ما چنین میکردهاند، «نیاکان» ما اینچنین بودهاند و ما باید راه نیاکان خودمان را برویم، این محکوم است، چرا؟ میگوید ممکن است نیاکانتان اشتباه کرده باشند، ممکن است نیاکانتان «عقل» و «شعور» نداشته باشند. اینکه دلیل نمیشود؛ نیاکان ما در گذشته چنین میکردهاند ما هم چنین میکنیم! چهارشنبۀ آخر سال شمسی میشود؛ بسیاری از خانوادهها ـ که باید بگوییم خانوادههای نادان ـ آتشی و هیزمی روشن میکنند، بعد آدمهای سُر و مُر و گنده با یک هیکلهای چنینوچنان از روی آتش میپرند و میگویند: ای آتش! «زردی من از تو، سرخی تو از من»! این چقدر «حماقت» است! خب چرا چنین میکنید؟ این یک سنّتی است مال ما مردم، از قدیم پدران ما چنین میکردند. قرآن میگوید: أوَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لایعْقِلونَ شَیئآ (بقره: ۱۷۰). اگر هم پدران گذشتهتان چنین کاری میکردند، شما وقتی میبینید یک «کار احمقانه» است و دلیل «نادانی» پدران شماست روی آن را بپوشانید؛ چرا این «سند حماقت» را سال به سال تجدید میکنید؟! این فقط یک «سند حماقت» است که کوشش میکنید آن را همیشه زنده نگه دارید و در واقع بگویید: ماییم که چنین «پدر و مادرهای احمقی» داشتهایم.(مرتضی مطهری، خدا در زندگی انسان، ص۹۱-۹۲).
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻روزنامه جام جم |
برآمدن منطق «تبیین» از چارچوب جنگ شناختی
🖇 در اینجا بخوانید:
https://www.jamejamdaily.ir/Newspaper/item/171208
🔻انقلابیِ نمایشی
🖊 مهدی جمشیدی
۱. «انقلابیِ نمایشی»، کسی است که بنیانهای فکر اسلامی و انقلابیاش دچار چرخش به سوی لیبرالیسم شده است، امّا همچنان «ادّعای انقلابی» دارد و با «ادای انقلابی»، تظاهر میکند. او آنقدر «عملگرا» و «روزمرّهاندیش» بوده که بهتدریج، دامنۀ تجدیدنظرهایش به قلمرو ارزشهای اساسی نیز رسیده و از درون، استحاله و مسخ شده است. او خویشتنِ انقلابیاش را باخته و جز پوستۀ نمادین و شعاری، چیزی از هویّتش باقی نمانده است. او چون در مواجهههای عملی و عینی، احساس کرده است که «منطق انقلابی»، شکست میخورد و او را ناکام میگذارد، هستۀ انقلابیگری را وانهاده و پوستۀ انقلابی را حفظ کرده است تا در عین این «عبور هویّتی» و «چرخش فکری»، دستکم برخی از ظواهر را نگاه داشته باشد. در واقع، رندانه و زیرکانه چرخش کرده است، نه صادقانه و شفاف. حرفهای ناگفتۀ زیرمیزی دارد که تعهد به منافعش، اجازۀ بازگویی آنها را نمیدهد. چون میخواهد در ساخت قدرت بالا برود و بماند و منزلت سیاسیاش تثبیت شود، جسارت ساختارشکنی ندارد. در پی جایابیِ ساختاری است نه طرد شدن. بدینجهت، در جادّۀ «محافظهکاری» و «کلّیگویی»، شبروی میکند تا مبادا حاشیهای ساخته شود. در خلوت به گونهای سخن میگوید که احساس میکنیم که تفاوت او با رقیب سیاسیاش، فقط «سیاسی» است و مسأله، بودنِ «شخص او» است نه «استقرار ارزشها». او فقط در ظاهر و بهنام، نمایندۀ ارزشهاست نه در واقع. واقع و واقعیّت، چیزی جز منافع شخصِ او نیست و باقی، «پوششها» و «توجیهها» و «نقابها»یی برای پنهان نگاهداشتن این راز هستند.
۲. «انقلابیِ نمایشی»، اینگونه فهمیده است که لیبرالیسم، «منطقِ زمانه» شده و او نیز چارهای جز بازتولید این منطق ندارد و باید از خود، چنین خویشتنِ جدیدی بسازد. او دربارۀ منافع شخصیاش، تابآوری ندارد و اهل مدارا نیست، امّا اگر پای ارزشهای اسلامی و انقلابی در میان باشد، از هیچ تساهل و تسامحی فروگذار نمیکند و هیچ خطّ قرمزی را نمیشناسد. بهخوبی میداند که میتواند با ارجاع به «مصلحتاندیشی» و «خواست مردم» و «عقلانیّت» و «حکمرانی خوب» و «حکمرانی نو» و «بحران حکمرانی» و ... از همۀ ارزشها عبور کند. او هیچگاه دستش از توجیه، خالی نیست؛ برای مستقر نشدن هر یک از ارزشها، دهها استدلال دارد و به این واسطه، اسلام و انقلاب را به «آرزوهای خوب امّا نشدنی» تبدیل میکند. حتّی اندکی آرمانگرایی را نیز برنمیتابد و با تیغ واقعیّتها و شبهواقعیّتها به جان آرمانها میافتد و از آنها، تصویری «خیالی» و «خام» میسازد. گویا ارزشها فقط در صفحههای کتاب، شدنی هستند، امّا همین که میدان واقعیّت پدید آمد، باید آنها را کنار نهاد و جانب لیبرالیسم را گرفت. بهاینترتیب، او وانمود میکند که ارزشهای اسلامی و انقلابی، «خوبهای ناممکن» هستند؛ محالهایی برای ناکجاآباد که از سطح شعار، فراتر نمیروند و اگر چالش نیافرینند، هیچ گرهی را نمیگشایند.
۳. «انقلابیِ نمایشی»، به رهبر انقلاب ارجاع میدهد، امّا ارجاعهایش «گزینشی» و «دلخواهانه» هستند و ازاینرو، حاصلش جز «تحریف» نیست. رهبر انقلاب را به نفع خویش، مصادرهبهمطلوب میکند و از ایشان چهرهای میسازد که خود میخواهد. او همۀ آیتالله خامنهای را قبول ندارد، بلکه حتّی بسیاری از درونمایههای اندیشهاش را نمیپسندد، امّا چون میخواهد در قدرت سیاسی بماند و از نردبان قدرت بالا برود، زبان به اعتراض نمیگشاید و شفاف سخن نمیگوید، بلکه موذیانه، تفکّر ایشان را تحریف میکند. همچنانکه کسانی در جریان اصلاحات از امام خمینی، چهرۀ لیبرال ساختهاند، کسانی نیز در جریان اصولگرایان، با آیتالله خامنهای چنین معاملهای میکنند.
۴. انقلابیِ نمایشی، بیایدئولوژی است؛ چون «سیّال» و «شناور» است و بر اساس «اقتضاهای شکنندۀ روزمرّه»، هویتّش را تعریف میکند. در هر زمانی به رنگی درمیآید و این رنگ نیز برآمده از «جوّ» و «فضا» است؛ همچون آفتابپرست، این «زمینه» است که رنگ و لعاب او را تعیین میکند. خودش، همان بیرون است و اگر خودی در میان باشد، جز منافع و تمنیّات و لذّت قدرت نیست. بهاینترتیب، ایدئولوژیاش به تعبیری، «جوّزدگی» و «عوامزدگی» است، البتّه با نام موجّه «مردم» و «جامعه» و «مصلحت» و «عقل سیاسی» و ... . در واقع، ایدئولوژیاش تابع جهت وزش باد است نه حقیقت. او از ارزشها، آنچنان خواجهگانی ساخته است که در حرمسرای لیبرالیسم، بیتوته کرده و بی هیچ تنش و تلاطمی، به خدمت «سلطنت لذّت» گمارده شدهاند؛ ارزشهایی رقیق و منفعل و بیخاصیّت که تسهیلگر جماع تحمیلی «لیبرالیسم» با «جامعۀ ایران» هستند.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi