هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻علامۀ انقلابی -۱
🖊مهدی جمشیدی
۱. نهم صفر، سالگرد رحلت حضرت آیتالله علامه سیّدمحمدحسین طهرانی - رحمهاللهعلیه – است. من ایشان را به واسطۀ استاد مطهری شناختم و دریافتم که استاد شهید با اشارت علامه طباطبائی، باطن و نفس خویش را به تربیت توحیدی و سلوکی ایشان وانهاد و در ده سال پایانی حیاتش، مطیع دستورات عارفانۀ ایشان بود. دستکم از این منظر، شایسته بود که در دوران پساانقلاب، قدر و قیمت علامه طهرانی، شناخته میشد و ایشان از انزوا و مهجوریّت در عرصۀ عمومی خارج میگردید، اما به دلایل ناصواب و موهوم سیاسی، خطّ و تفکّر ایشان کنار زده شد و کسانی، ایشان را در برابر امام خمینی و منطق انقلاب، تعریف کردند. این امر، سببساز ناشناختهگی و چهبسا بدشناختهگی ایشان شد و بدینترتیب، جامعه از تجلّیّات معنوی و معرفتی ایشان، محروم و بینصیب ماند. در این مجال، اندکی از مواضع سیاسی ایشان را باز خواهیم گفت.
۲. علامۀ طهرانی همچون استاد مطهری، صیرورت تاریخِ انقلابی را بر اساس ارادۀ انسان معنوی تعریف میکند و معتقد است که امام خمینی، جامعۀ ایران را به حرکت قدسی واداشت و این تاریخ جدید، بر این نقطۀ مرکزی تکیه داشت: به «همّت عالی»، «ارادۀ استوار و متین»، «ثباتقدم» و «تصمیم راسخ» این زعیم عالیقدر، خدا شما را نجات داد و از گردابهای بلا و غَمرات سهمگینِ لُجّههای تاریکِ این دریای ژرف و طوفانی رهانید، شما را از رِقّ عبودیّت به مقام عزّت و استقلال رسانید(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۳). در جایی دیگر نیز میگویند: حقی که این رهبر عالیقدر بر شما دارد، اگر تا روز قیامت به سپاس و شکرانهاش برخیزید، از عهده برنیامدهاید؛ چون شما همه، «مردمان مرده»ای بودید؛ او زنده کرد. ملّت قیام کرد؟ اینها همه حرف است. جز «اراده و عزم قویم ایشان»، هیچکس کار نکرد؛ به دلیل اینکه ملّت، همیشه بوده است، ولی تا «روح» در ملّت پیدا نشد و «جان» نگرفت، حرکت نکرد(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۴). تاریخ انقلابی، تاریخ تودهای و بدون سر نیست، بلکه این انقلاب، از یک مبدأ عاملیّتی آغاز کرد و ارادۀ معنوی و ایمانی او، به جامعه راه یافت و جامعه را برانگیخت. در غیر این صورت، آن خواب تاریخ و غفلت جمعی، همچنان ادامه مییافت و عهد دینی، مستقر نمیشد. این ارادۀ الهی او بود که تاریخ جدید را پدید آورد و تودههای مردم را با وای تنبّه سوق داد. به تعبیر استاد مطهری، آن تذکّر رسولانه، بیتالغزل انقلاب ایران بود که فطرتهای غبارگرفته و جانهای بهخوابرفته را احیاء کرد و به صحنۀ انقلاب آورد. این انقلاب، چنین گرانیگاه و مداری داشت و بدون او، امکان چرخش تاریخی فراهم نبود. ازاینرو بود که همۀ خواستها و ارادههای مردمی، در وجود او مستحیل و هضم شده بود و او به قبلۀ آمال و تعلّقات مردم تبدیل گردیده بود. استاد مطهری بر این باور بود که کمتر در تاریخ رخ میدهد که یک انسان بتواند اینچنین سیطرۀ معنوی بیابد و در قلوب و ارواح، تصرّف کند و همگان را در یک امتداد، به حرکت درآورد.
۳. بدین سبب بود که ایشان، امام را بر امّت ترجیح میداد و میگفت هر وقت که میخواهید صدقه برای خود بدهید، اوّل برای او بدهید، سپس برای خود و زن و فرزند و قوم و عشیره(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۷)، و اگر خواستید مجلس دعا و توسّل برای رفع گرفتاریهای شخصی فراهم آورید، اوّل برای بهثمررسیدن نهضت اسلام و برقراری حکومت عدل اسلام و صحت و سلامت مزاج و آرامش فکر و طول عمر این رهبر که بر شما حقّ حیات دارد دعا کنید، سپس برای مقاصد شخصی(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۷). هنگامیکه این تاریخ، بر مدار ارادۀ قدسی او میچرخد و دوام و ثبات دارد، روشن است که او را ترجیح داد و مقدّم انگاشت؛ چنانکه استاد مطهری بر این باور بود که جانِ امام خمینی، معادل جانِ صد میلیون نفر است. این گفته، ارزش و اعتبار امام خمینی را در مقام انسان قدسیای که میتواند تاریخ را وارد عهد دینی نماید، نشان میدهد، بهطوریکه اگر او در میان نباشد، تاریخ در مردابِ توقف فرو خواهد افتاد و زمانه در انتظار درآمدن کسی چون او، باید مدّتها در انتظار بنشیند. این نگاه، حاکی از آن است که علامه طهرانی، بر اساس تفکّر اجتماعی به قضاوت نشسته و مسأله و دغدغهاش، استقرار اجتماعیِ دین است؛ یعنی فضیلت انقلاب این است که دین را در عرصۀ عمومی و ساختاری، مستقر کرده و از این جهت، امام خمینی، حق حیات معنوی بر مردم دارد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻علامۀ انقلابی -۲
🖊مهدی جمشیدی
۴. دربارۀ فضائل امام خمینی، علامه طهرانی معتقد بودند که در «جرأت»، «بلندی همّت»، «استقلال فکر»، «از خود گذشتگی» و «نهایتنگری» و امثالها، دربارۀ آن رهبر عظیمالشأن هرچه بخواهند بگویند و بنویسند کم است. او -رحمهاللهعلیه- حقّاً و حقیقتاً در این امور، اسوه و الگو بود(امامشناسی، ج۱۸، ص۲۲۲). در جایی دیگر نیز گفتهاند آیتاللهِ فقیدِ سعید خمینی آنقدر نکات درخشان و جالب و تابناک در زندگی خود دارد که اگر روی آنها بحث شود، برای این نسل و نسلهای آتیه، کافی خواهد بود(امامشناسی، ج۱۸، ص۲۳۱)، و همچنین ایشان آنقدر فضائل دارند که اگر تا قیامت از فضائل ایشان برای مردم بگویند و تجلیل به عمل آورند، تمام نمیشود(نورمجرّد، ج۳، ص۲۲۴). بنابراین، هیچ تردیدی در میان نیست که در نظر ایشان، امام خمینی از آنچنان وزانت و منزلتی برخوردار بودند که قابلمقایسه با دیگران نیستند و بهراستی، درخور و شایستۀ رهبری این انقلاب بودند. ایشان، سرآمد زمانه بودند و باید تا مدّتها همچنان از ایشان گفت و فضائلشان را بازخوانی و تکرار کرد. امام خمینی، نادرۀ دوران بود و او بود که توانست با همّت قدسی خویش، جامعۀ ایران را به حرکت درآورد و بساط طاغوت و تجدّد و استعمار برچید. همچون او در تاریخ، بسیار اندک هستند؛ اگر نگوییم نیستند. او، اقیانوسی از فضائل بود که همچنان پنهان مانده است. در تاریخ، انسانهای تکبُعدی و ناقص به چشم میخورند که فضیلتهای ناتمام و نیمهکاره دارند و ازاینرو، قادر به ایجاد چرخش تاریخی نیستند، اما امام خمینی، یک مجموعۀ متراکم و درهمتنیده از فضائلی بود که کمتر همۀ آنها در یک فرد، جمع میشوند. مسأله نیز همین است که یک شخص بتواند از خویش، یک انسان متضلّع و چندبُعدی بسازد و در قامت یک «حکیم» – که جامع نظر و عمل است – ظاهر بشود. دیگران از چنین بضاعت و ظرفیّتی، بیبهره یا کمبهره بودند. خودسازیِ چندلایۀ امام خمینی، این قابلیّت را در ایشان ایجاد کرد و از وی، یک شخصیّت عظیم تاریخی آفرید. دراینحال است که بر اساس آن «خودسازی»، امکان «جامعهسازی» فراهم میآید و تاریخ بر اساس ارادۀ چنین فردی، عهد دیگری را آغاز میکند.
۵. در زمینۀ نسبت با نظام اسلامی، علامه طهرانی تصریح میکنند که در مسائل اجتماعی، در هر کاری که به نوعی «تأیید نظام ولایت فقیه» است، باید شرکت کرد(نور مجرّد، ج۳، ص۲۱۷). ایشان به مناسبتی دیگر میگویند در این حکومت، ما دو وظیفه داریم: یکى اینکه کارهاى خوب را تقویت کنیم و بگوییم باید با مشکلات بسازید و شکّى نیست که «عزّت» با «تنّعم» نمیسازد، بلکه عزّت با تحمّل مشکلات و صبر و قناعت، توأم است؛ پیامبر و ائمّۀ ما، اینطور بودهاند و راه همین است. امّا وظیفۀ دیگر ما این است که کارهاى منفى و خرابیها را هم اصلاح کنیم؛ اگر دیدیم یک جاى این دیوار، یک آجرش کم شده است نباید بگوییم حالا که اینطور است ما هم بزنیم یک آجر دیگرش را بشکنیم(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۵). ایشان بر این باور بودند که اگر کسى در مجلسى حضور یافته باشد که در آن از نظام اسلامى، بدگویى مىشود، اگر میتواند دفاع کند واجب است دفاع نماید؛ وگرنه، نشستن در آن مجلس، جائز نیست(نور مجرّد، ج۱، ص۱۹۹). پس ملاک کنشگری اجتماعی، افزودن بر جاهت و اعتبار ولیّفقیه است و نباید تضعیف و تخریب ایشان را برتابید. باید نسبتِ همدلانه و دلسوزانه و متعهدانه با نظام اسلامی برقرار کرد و از آفتهای آن کاست و در برابر بهانهجویان و مغرضان و بدگویان، موضعگیری کرد. این نگرش، دینی است و نه سیاسی به معنای بریده از دین؛ به این معنی که ایمان، چنین اقتضایی دارد و اگر کسی به این امور، بیاعتنایی کند، در دینداریاش خلل افتاده است. قوام و دوام دین و دینداری در لایۀ ساختاری، وابسته به بقاء و اقتدار نظام اسلامی است و ضربه به آن، اثر منفیِ مستقیم و بزرگ بر حاکمیّت احکام دین خواهد گذاشت. چنین محاسبهای، ملاک طراحی نسبتِ خود با نظام اسلامی است. کسانیکه نگاه محدود و بسته دارند، این معادله را لحاظ نمیکنند و به دین، نگاه ساختاری و اجتماعی ندارند. نظام اسلامی، آنچنان اهمّیّت و فضیلتی دارد که حتی نباید در برابر کجروایتها از آن، سکوت اختیار کرد و مجال تولید بدبینی و اغوا را دربارۀ آن داد، بلکه باید در مقام یک مدافع سرسخت و جدّی ظاهر شد و با گفتن و بازگفتن و روشنگری و تبیین، اجازه نداد که ذهنیّت اجتماعی نسبت به آن تغییر کند. اینها نشان میدهد که نظام اسلامی، تکیهگاه دین است و گزند دیدن آن، در حکم مخدوششدن دین است.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻علامۀ انقلابی -۳
🖊مهدی جمشیدی
۶. مسألۀ دیگری که همچنان نیز در میان است، کارآمدی انقلاب از لحاظ دشواریهای معیشتی است. علامه طهرانی معتقد بود اینکه برنج گران باشد یا روغن گیر نیاید، مشکلاتى هستند که خیلى مهم نیستند؛ بلکه مسأله این است که آیا اگر انسان زنده باشد و زیر پرچم آمریکا باشد بهتر است، یا بمیرد و زیر پرچم کفر نباشد؟(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۲). ما چون دورانهاى بسیار طولانى در زیر «ذلّ استعمار» بودهایم، مانند آدمهاى تریاکى که چشم و گوششان پُر است از آن دود و دمهها و دیگر حس ادراک هواى لطیف ندارند، ما هم هنوز نمىخواهیم بفهمیم حکومت اسلام یعنى چه. باز ذهنمان مىرود سراغ اینکه مثلاً چرا پارچه گران است؟ انسان لباسش را وصله مىکند، دیگر از قصّۀ أصحاب صُفّه که بالاتر نیست؛ آنها هیچ نداشتند، آن وقت اینها شدند نگهدار اسلام. خداوند مىفرماید: لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِیدٌ. حالا که خداوند این «موهبت بزرگ» را به ما ارزانى داشته است باید قدردانى کرد و دستورات حاکم اسلام را اجرا نمود(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۳). برخلاف نگرشهایی که در دهههای اخیر رایج شدهاند و بسیاری از نیروهای سیاسی، به عبور از ارزشهای اسلامی و انقلابی برای وصول به معیشت و رفاه و تنعّم فرامیخوانند و حیات اقتصادی را در ذیل مدارا و سازش با غرب تعریف میکنند، علامه طهرانی، سخت از این روش، نهی میکنند و حیات مؤمنانه را بر حیات ذلیلانه، ترجیح میدهند. نکتۀ دیگر اینکه باید انقلاب را یک موهبت بزرگ انگاشت و در برابر آن، قدردان و خاضع بود و نه طلبکار و مدّعی. استقرار اجتماعیِ دین در قالب حکومت اسلامی، نعمتی است که هیچچیز، در عرض آن نمینشیند و درخور مقایسه با آن نیست. ازاینرو، باید دشواریهای معیشتی را برتابید و ایمان را فدای نان نکرد. ما در اثر اقتضای تاریخ استعماریِ خویش، همچنان در چنبرۀ تفکّر وارداتی هستیم و این خودآگاهی تاریخی را به دست نیاوردیم که انقلاب، یک عهد تاریخیِ قدسی پدید آورد که در اثر آن، امکان کسب کمالات معنوی در گسترۀ اجتماعی و ساختاری، فراهم شده است و میتوان فوجفوج، به سوی تقرّب الی الله حرکت کرد. برایناساس، ذهنیّت سطحی و حداقلی داریم و دربارۀ وضع تاریخیِ خویش، بر مبنای قیمت کالاها قضاوت میکنیم. میان این نگرش متعالی و قدسی از این سو، و تحلیلهای روزمرّۀ مادّی، فاصلۀ بسیار زیادی وجود دارد.
۷. در برابر نقدهایی که برخی در دهۀ شصت نسبت به امام خمینی داشتند، ایشان میگفتند ما نمىتوانیم بگوییم آیتالله خمینى در جماران نشسته و براى ما نظر مىدهد، یا اینکه مردم بیچاره و بدبخت شدهاند، و نظیر این هذیاناتى که شنیدهاید. اگر انسان بداند او در چه موقعیّتى است و با چه مشکلاتى درگیر است، و چه عمرى را و بر چه اساس و در چه وضعیّتى طى کرده است؛ بدون شک براى او از خداوند تأیید و تسدید و طول عمر و رحمت مىطلبد(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۱). این نوع تحلیل، مبتنی ارجاع به «شرایط» است؛ یعنی مخاطب را برای فهم و هضم مسأله، به «بیرون از مسأله» ارجاع میدهد و از او میخواهد مسأله را مستقل از موقعیّت و بهطور انتزاعی، تحلیل نکند، بلکه به پیرامون و وضع عینی بنگرد تا امکانها و محدودیّتهای ولیّفقیه را دریابد. کسانی در درون شرایط به سر نمیبرند و مسأله را به صورت «منفرد» و «نقطهای» میبینند و گمان میکنند تنها مسألهای که آنها در نظر دارند، مهم است و میتوان به آن، به صورت مستقل از همۀ واقعیّتها و دغدغههای دیگر پاسخ داد، ذهنیّت بسیط و ابتدایی دارند و اقتضاهای فراوان و الزامهای متعدّد حکمرانی را درنمییابند. این در حالی است که ولیّفقیه باید جامعنگر و عاقبتاندیش باشد و شرایط را بسنجد و موقعیّت را فهم کند و به گونهای عمل نماید که مفسده و ضرر بر عملش مترتّب نشود. یکی از دلایل عمدهای که ولیّفقیه در جایگاه ولایت بر جامعۀ اسلامی نشسته، همین امر است که میتواند معادلههای پیچیدۀ اجتماعی را حل کند و قدرت محاسبۀ برآیندیِ منافع و مضار جمعی را دارد. اما دیگران، تکبُعدی به مسألهها مینگرند و روش حل مسألهشان به این صورت است که اگر گرهی را میگشایند، چندین گره دیگر در کنار آن ایجاد میکنند؛ چراکه نمیتوانند کلاننگر و جامعاندیش باشند. عقلانیّت ولیّفقیه، اجتماعی و پهندامنه است و همۀ متغیّرها و عوامل را در کنار یکدیگر مینشاند و اولویّتسنجی میکند و بر اساس قاعدۀ تقدیم اهم بر مهم، عمل مینماید. البته این خصوصیّت نباید منحصر در ولیّفقیه باشد، بلکه باید جامعه نیز در حد بضاعت خویش، به رشد فکری و تحلیلی دست یابد و بتواند شرایط تاریخی و موقعیّت اجتماعی را درک کند تا نسبت به ولیّفقیه، دچار تزلزل و دلسردی نگردد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻فرهنگ در تصرّف بوروکراتهای محافظهکار:
لیبرالیسمِ تعدیلشده
🖊مهدی جمشیدی
۱. بهیقین، فرهنگ از آنچنان فضیلت و اهمّیّتی برخوردار است که نباید دربارۀ آن، کمترین تعارف و تساهلی را روا داشت و قضاوتها را آغشته به ملاحظهها و محافظهکاریها کرد. برایناساس، باید دربارۀ آقای سیدعباس صالحی که بهعنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی معرفی شده است، صریح و بیپرده سخن گفت و تقدیر فرهنگ را فدای کارگزاران فرهنگی نکرد. در تجربۀ فرهنگی ایشان در مقام وزیر، اثری از تحوّل و کارهای بنیادین به چشم نمیخورد؛ ایشان به دلیل طبع محافظهکار، قدرت ایجاد چرخش فرهنگی را ندارد و نمیتواند بیش از تغییرهای جزئی و موردی، کاری را به انجام برساند. وی یک شخصیّت مؤثّر و مولّد فرهنگی نبوده و در کارنامهاش، خبری از تحرّک و پویایی ملموس نیست؛ در چهارچوب الزامهای دیوانسالارانه، قدری جابجایی ایجاد خواهد کرد و نوعی لیبرالیسمِ رقیق را پدید خواهد آورد. ذوق و خلّاقیّت فرهنگی ندارد و نمیتواند در قامت یک متفکّر فرهنگی، ظاهر بشود و اندیشهپردازی نماید. حضورش به معنی میداندادن به نیروهای بینابینی خواهد بود که به صورت تدریجی، رو به سوی لیبرالیسمِ ملایم دارند و میخواهند بیهزینه و خاموش، از اصالتهای انقلابی عبور کنند. بنابراین، او نه کنشگر فرهنگی است، نه متفکّر فرهنگی، و نه حتّی یک کارگزار فرهنگیِ تحوّلزا. در دورههایی که وی در قدرت بوده، هیچ اتّفاق جدّیای رخ نداده و زینپس هم رخ نخواهد داد. او گزینهای بینابینی و حد وسط است که رأیآور است و حسّاسیّت ایجاد نمیکند، اما اقدام آنچنانی نیز انجام نخواهد داد؛ در جهت غایات انقلابی که روشن است حرکتی صورت نخواهد گرفت، ولی در جهت غایات لیبرالی نیز به دلیل شیب ملایم و گامبهگام وی، مخالفتها را بر نخواهد انگیخت. میتوان گفت او کمضرر است؛ نهایت تعبیری که به نظرم میتواند هویّت وی را نمایان سازد، چیزی بیش از این نیست.
۲. متنی که ایشان به عنوان برنامۀ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به مجلس ارائه کرده، گفتههای بند پیشین را اثبات میکند. در این متن، کلّیّاتی مبهم و اجمالی که دهها تفسیر برمیدارند، نگاشته شدهاند که هیچیک، ماهیّت برنامهای ندارند، اما هزینهساز و مخالفتتراش نیز نیستند. هر کسی میتواند در چهارچوب ذهنیّت خویش، روایت و خوانشی از این متن داشته باشد که چهبسا با آنچه که ایشان در نظر دارد، فاصلۀ فراوان داشته باشد. در این متن، سخنی از مسألهها و دغدغههای فرهنگی به میان نیامده و گویا نویسنده، در یک جهانِ فرهنگیِ آرام و بیمسأله زندگی میکند که همهچیز، بهسامان و بر مدار است. دردها و مرضهای فرهنگی، به فراموشی سپرده شدهاند و تعدادی تکالیف بهشدّت تکراری و کلیشهای برای تدبیر فرهنگ برشمرده شدهاند که مخالف و معارضی ندارند. هر دولتی که بر سر کار بیاید، بیشوکم، همین سخنان را خواهد گفت؛ یعنی این نوشتۀ فرهنگی، هویّت خاص ندارد و نشان نمیدهد که از درون چه گفتمانی برخاسته است. یک نیروی اداریِ فرهنگی در وزارت ارشاد، میتواند بر اساس نوشتههای فراوانی از این دست و با قدری افزودن و کاستن، به چنین متنی دست یابد. در این متن، نه رگۀ سیاسی، مشهود است و نه رگۀ فلسفی. این متن، همهجایی و بیمکان است و زیست ژلهای را برگزیده تا دچار تنش و تلاطم با دیگران نشود و از میدان مواجهه، جان سالم به در ببرد. هدفش، ماندن است و نه حتّی جذابیّت؛ چشمنواز و دلربا نیست و با مفاهیم فرهنگیِ فاخر، مخاطب را قانع نمیسازد.
۳. برنامۀ حکیمانه، از مسأله آغاز میشود و متناظر با آن، علاجها و طرحها را بیان میکند. نقطۀ آغاز، شناساییِ وضع کنونی از لحاظ امکانها و محدودیّتهاست؛ باید دید که حالوهوای فرهنگ، چگونه است و جهان فرهنگیِ ما در محاصرۀ چه امراضی قرار گرفته است. برنامهای که واقعی و غیرنمایشی باشد، نشان میدهد که در نسبت با چه درد و زخمی، متولّد شده است و چه درک و فهمی از وضع هویّتی دارد. اولویّتها و ترجیحها، در اینجاست که معنا مییابند. در غیر این صورت، مشخص نخواهد شد که تجویزها و توصیهها، چه خاستگاهی دارند و در امتداد چه روندی، صورتبندی شدهاند. گاهی نیز خُردهمسألهها یا نامسألهها، به عنوان مسأله مطرح میشوند. این همان آفت بزرگی است که برنامۀ وزیر پیشنهادی به آن مبتلاست. در این برنامه، تهاجم فرهنگی و نفوذ فرهنگی و جنگ شناختی و بازسازی انقلابیِ ساختارِ فرهنگی و تبیین و ... حضور ندارند و برنامه، خود را در موقعیّت چالش و نزاع، تصوّر نکرده است. طبع محافظهکار، روایت محافظهکار میسازد و تعارضها و تضادها را نمیبیند و آرایش جنگی به ساختارهای فرهنگی نمیدهد. عهد فروبستگی و انقباض، در پیش است.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻علامۀ انقلابی -۴
🖊مهدی جمشیدی
۸. نکتۀ دیگری که علامه طهرانی در مقام پاسخ به دشواریهای و گرههای حاکمیّتی مطرح میکنند، این است که ایشان میفرمایند این حکومت که شما مىگویید فلان ضعف را دارد، در برابر باید گفت آیتالله خمینى که حکومت را به دست گرفته است نمىتواند یک مُشت «فرشتۀ آسمانى» بیاورد تا مردم را اداره کنند؛ بلکه این حکومت به دست «خودِ ما» باید اداره شود؛ این حکومت به دست خود ماست و این خیانتهایى که به آنها انتقاد داریم، خودمان داریم به دست خودمان انجام مىدهیم(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۳). ما به عنوان مردم، دچار فرافکنی هستیم و از مدخلیّت خود در امور، غافلیم یا تجاهل میکنیم، درحالیکه ما نیز بیشوکم در کاستیها و خللهای وضع موجود، مؤثّر هستیم. «جامعه»، خود را از محاسبه کنار کشیده و تصوّر میکند تنها باید منتقد و مخالف باشد و اعتراض کند، درحالیکه نظام اجتماعی، مرکّب از همین عناصر و اجزاء است و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، در برآیند کلّی و نهایی، مؤثّر هستیم. نتیجۀ پایانی، حاصل تجمیع همین کارنامههای کوچک و موردی است و روشن است که اگر ما به تکالیف خویش عمل نکنیم، برآیند نیز مطلوب نخواهد بود. اینگونه نیست که اگر ما در قدرت رسمی قرار نداریم، پس مسئولیّتی نیز متوجّه ما نیست، بلکه نیروهای درونِ قدرت رسمی نیر حاصل انتخابهای خودِ ما هستند و این ما هستیم که با «انتخابهای فردی»مان، تقدیر خودمان را به دست گرفتهایم، اما آنجا که باید در برابر انتخابهای نادرست و ناروای خویش، پاسخگو باشیم، همچنان مواجهۀ طلبکارانه داریم و به گونهای سخن میگوییم که گویا، هیچ نقش و سهمی در شکلگیری نظم و وضع کنونی نداشتهایم. در نظام مبتنی بر «مردمسالاری دینی»، مردم نمیتوانند خود را از مؤاخذه و پاسخگویی برکنار بدانند و همواره در موضع مدّعی قرار بگیرند، بلکه باید به کارنامههای سیاسی و اجتماعی خویش بنگرند و ببیند آیا در انتخابهایشان، بهدرستی عمل کردهاند و یا در مرحلۀ مردمسالاری پساانتخاباتی، به عملکردها نظارت داشتهاند و امربهمعروف و نهیازمنکر کردهاند؟ این پرسشها، معطوف به «جامعه» هستند؛ چراکه جامعه، قدرت دارد و حاکمیّت را صورتبندی میکند. حاکمان نیز، ملائکۀ آسمانی نیستند که تدبیر انقلاب را به دست گرفته باشند، بلکه از همین جامعه برخاستهاند و انقلاب، چارهای ندارد جز اینکه به همین بضاعتهای انسانی که اغلب نیز متوسط هستند، تکیه کند. میگویند جامعه، بازتاب «باطن حاکمیّت» است، اما حقیقت این است که حاکمیّت نیز آنگاه مبتنی بر مردمسالاری باشد، نمایانگر «ضمیر جامعه» است. ازآنجاکه نقد حاکمیّت، سکۀ رایج هست و همگان میکوشند در قامت منتقد نسبت به حاکمیّت ظاهر شوند و همواره، جانب مردم را بگیرند، به این واقعیّت اعتنا نمیکنیم که چهبسا برخی از لغزشها و خطاها، ریشۀ اجتماعی دارند.
۹. در حکومت اسلام، متخصصان و مجتهدان در مقام «فکر» و «نظر» برای خودشان آزادند و باید آزاد باشند، چون تقلید بر مجتهد، حرام است؛ ولی در مقام «عمل» در مسائل اجتماعی که تصادم با رأی ولیّفقیه حاصل میشود، مطلقاً حق «اظهارنظر عمومی» – بهطوریکه موجب تضعیف شود - ندارند و باید در عمل، تابع باشند؛ خواه مسأله از مسائل ساده و عادی باشد و خواه از مسائل مهم و اساسی و خطیر چون جنگ و جهاد(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۷). در این بیان، دو مقام از یکدیکر تفکیک شدهاند؛ یکی مقام «تفکّر» و دیگری مقام «عمل». در مقام تفکّر، روشن است که ولیّفقیه نمیتواند از مجتهدان و متخصصان توقع داشته باشد که همانند او فکر کنند؛ چون این سخن به معنی تجویز فکر نکردن است. نظام ولایتفقیه، مبتنی بر استبداد نیست و نمیخواهد با زور و تحمیل، همگان را ذیل یک نظام اندیشهگی قرار بدهد و باب نقادی و نظرورزی و خلّاقیّت فکری را مسدود کند؛ چون رشد اجتماعی، حاصل همین تضارب آراء و عقول است. فلسفۀ وجودیِ ولیّفقیه، نفی اندیشۀ دیگران نیست و بنا نیست با حضور وی، دیگران حق تفکّر را از دست بدهند و او به جای همه، اندیشه کند و دیگران جز فقط مطیع و منقاد نظرات وی باشند. معنا ندارد کسیکه خودش مجتهد و کارشناس است، تابع و مقلّد باشد و امکان تفکّر را از خودش بزداید، اما از آن سو، اگر سخن و برداشت ولیّفقیه در مقام عمل رسمی و قانونی، «حجّیّت» نداشته باشد و تفسیرهای دیگر از دین، طالب اعتبار رسمی و عمومی باشند، «اختلال نظام» لازم میآید؛ یعنی شیرازۀ امر اجتماعی از هم میپاشد و هرجومرج ایجاد میشود. منتقدان قرائت رسمی از دین، به این واقعیّت توجّه ندارند که گذشته از دین، حتی از قانون عرفی نیز باید یک روایت، حاکم باشد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻اصلاحات، دیگریِ انقلاب است
🖊مهدی جمشیدی
۱. در نیمۀ دوّم دهۀ هفتاد، نیروهای فکریِ جریان اصلاحات که در قدرت سیاسی حضور داشتند و در برابر پیشروی خویش، موانع ساختاری میدیدند، تعبیر «حاکمیّت دوگانه» را به کار بردند. مقصود آنها از تعبیر یادشده، این بود که هرچند حاکمیّت، وابسته به رأی مردم است و دولت اصلاحات نیز از مردم برآمده، اما حاکمیّتِ دیگری نیز وجود دارد که بهصورت موازی، حضور دارد و اِعمال قدرت میکند و اجازه نمیدهد که خواست و ارادۀ مردم، تحقّق یابد. حاکمیّت دوگانه یعنی رأی مردم به بخشی از حاکمیّت، محدود به قدرت پنهانِ بخش دیگری از حاکمیّت است که امکان تغییر و تحوّل را ربوده و قفس و حصار آفریده است. دراینمیان، روشن است که آن بخش غیرانتخابی و پنهانِ حاکمیّت که در برابر خواست و ارادۀ مردم قرار گرفته و کارشکنی و محدودیّتآفرینی میکند باید کنار برود. این مفهوم، تعبیر دیگری از عبارت «نمیگذارند» است که به لایۀ زیرپوستی و نهفتۀ قدرت سیاسی اشاره دارد و نشان میدهد که مردمسالاری، حقیقی نیست، بلکه حاکمیّت پنهان، یک «شبهمردمسالاری» را به راه انداخته تا نیاز خود را به نمایش مردمسالاری برطرف سازد.
۲. جریان اصلاحات بر این باور نبود که نظام، چهارچوب و قاعده ندارد و دولت، حقّ دارد دست به ساختارشکنی بزند، اما در عمل، روایتی در حد انقلاب از انتخابات داشت. روشن است که انتخابات، یک تغییر سیاسیِ محاسبهشده و چهارچوبمند است که اصولموضوعه را در هم نمیشکند و از ارزشهای غایی، فاصله نمیگیرد، اما تفسیری که لایۀ فکریِ اصلاحات از انتخابات داشت، بسیار فراتر از این بود و نوعی «ساختشکنی» و «استحاله» را نشان میداد. آنها معتقد بودند که مردم، خواهان تجدیدنظر در ساختارها هستند و ما از «جامعۀ انقلابی» عبور کردهایم و باید از ارزشهای نخستین عبور کنیم. ازاینرو، از همان آغاز بر ارزشهای لیبرال-دموکراسی اصرار ورزیدند و نوعی براندازی خاموش را رقم زدند تا بهتدریج از «انقلاب» به سوی «اصلاح» عبور کنند؛ اصلاحی که در واقعیّت ناگفتۀ خود، انقلابِ معکوس و ارتجاعی بود. اگر انقلاب ایران، «اسلامی» بود و در برابر «تجدّد» قرار داشت، اینان بهعنوان لایۀ روشنفکریِ سکولار، در پی بازسازی تجدّد در ایران بودند. ذخیرۀ ابتدایی این جریان در حلقۀ کیان شکل گرفت و پس از بسط و بازتولید در دانشگاهها و عرصۀ عمومی، خود را در قالب دولت اصلاحات، صورتبندی کرد و به عمق حاکمیّت راه یافت. پس مسأله، نه ایستادن در برابر رأی مردم، بلکه مقاومت در برابر استحالۀ انقلاب بود. رأی مردم نیز به دستاویزی برای توجیه جریان روشنفکریِ سکولار تبدیل شده بود که رهیافت «فشار از پایین، چانهزنی از بالا» را رقم زد.
۳. بخش عمدهای از نیروهای اصلاحطلب، به بازی انتخاباتی بسنده نکردند و کوشیدند از طریق مواجهات شورشی و خیابانی، حاکمیّت را با بحران سیاسی مواجه کنند. در اینجا بود که اصطلاح «فتنه»، به کار گرفته شد و این نیروها به عنوان خط قرمز، شناخته شدند و از حاکمیّت کنار گذاشته شدند. بااینحال، لایههای ملایمتری از نیروهای اصلاحطلب، همواره در انتخابات شرکت داشتند و در معرض انتخاب مردم قرار گرفتند اما نتوانستند توفیقی به دست آورند. آنها این شکستهای اجتماعی را به عنوان انسداد سیاسی و تمایل نظام به یکدستسازی و خالصسازی تعبیر کردند تا گذشتۀ خود را بپوشانند، اما واقعیّت این است که «طردشدگی برآمده از شکستنِ خطوط قرمز» یا «ناکامیهای انتخاباتی»، هر دو معقول و رایج هستند و تفسیرهای اصلاحطلبان، بیش از فرافکنی و فرار به جلو نیست. طبیعی است که نمیتوان در متن قدرت سیاسی حضور داشت، اما مخالفخوانی و ساختارشکنی کرد و انتخابات را به دستاویزی برای واسازی ماهیّتِ نظام سیاسی تبدیل نمود. چنین خطای بزرگی، امکان سیاسی را زائل میکند. در واقع، داستانی که نیروهای اصلاحطلب دربارۀ سرنوشتشان برای جامعه میگویند، از نیمه است؛ از جایی که مخاطب نتیجه بگیرد آنها بیخطا و بیلغزش، طرد شدهاند و حاکمیّت، خودخواه و انحصارطلب است و روایتها و رویکردهای دیگر را به رسمیّت نمیشناسد. آنها به این حقیقت اعتراف نمیکنند که دههها، قدرت سیاسی با امکانهای گسترده و مجال فراوان در اختیارشان بوده، اما این فرصتها را سوزاندند و آزادی و قدرت را با ادب و اخلاق و تعهد، توأم نکردند. دیگریِ هویّتسوز و دیگریِ فتنهجو، دیگریهایی نیستند که هیچ نظام سیاسیای، آنها را تحمّل کند و در کنار خویش بنشاند. دوگانگی در این وضع، نهفقط فرساینده، بلکه براندازنده بود. البته پارهای از اصلاحطلبان، بعدها اعتراف کردند که گرفتار شتابزدگیهای ناموجّه و تقابلهای ساختاری شدند و به این واسطه، ظرفیّتهای اجتماعی را تباه ساختند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻علامۀ انقلابی -۵
🖊مهدی جمشیدی
۱۰. دربارۀ تقسیمکار با ولیّفقیه، علامه طهرانی اینگونه استدلال میکرد که در جاییکه ولیّفقیه با مسألهای مخالف است و ما میدانیم که شرایط به شکلی است که ایشان نمیتواند اِعمال قدرت کند، بر عهدۀ دیگران است که به عرصه آمده و با روشنگری و تبیین حقایق، به ولیّفقیه در اجرای اسلام کمک نمایند(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۸). اینگونه نیست که ولیّفقیه، با وجود اینکه ولایت مطلقه دارد، همواره از این امکان برخوردار باشد که قدرتش را اِعمال کند و از انحرافها و خطاها جلوگیری نماید. مسألههای اجتماعی، بسیار پیچیده و چندضلعی هستند و متغیّرهای متعدّدی در صورتبندی آنها دخالت دارند. کسانیکه ذهنیّت بسیط و ابتدایی دارند، گمان میکنند که ولیّفقیه، باید به محض اینکه هر ناراستی و خطایی را مشاهده کرد، در مقام مواجهۀ مستقیم برآید. نمیتوان با مسألههای اجتماعی، اینطور مواجهه شد؛ ولیّفقیه، باید شرایط و بسترها را بسنجد و به گونهای عمل کند که در نهایت، مصلحت ورودش بر مفسدۀ آن غالب شود، نه اینکه با رفع یک خطا، چندین ضرر دیگر را پدید بیاورد. بدینجهت است که ولیّفقیه، از موضعگیری مستقیم و صریح دربارۀ بسیاری از مسألهها، پرهیز دارد و برای فهم مراد و منظور وی، باید اشارات ایشان را دریافت. در اینجاست که باید نیروهای فکری که قدرت تشخیص دارند، به صحنه آمده و به جای او و در امتداد خواستۀ ناگفتۀ وی، موضعگیری کنند و جامعه را از ابهام و لغزش دور سازند. کسانیکه تصوّر میکنند برای هر اقدام فکری و تبیینی، باید در انتظار نظر صریح و مستقیم ولیّفقیه نشست و توقع داشت که ایشان دربارۀ جزئیّات و مصادیق، سخن بگوید و آنگاه باید نیروهای فکری به میدان بیایند، دچار این پیشفرض نادرست هستند که گمان میکنند ولیّفقیه در همۀ زمینهها، امکان چنین حضوری را دارد. آری، باید بیّنات و قطعیّات ولیّفقیه را به عنوان چهارچوب در نظر گرفت، اما از آن سو، نباید فهم و عقل را به تعطیلی سوق داد و توقع کنشگریِ حداکثری از ولیّفقیه داشت.
۱۱. پس از رحلت امام خمینی، علامه طهرانی از همان آغاز، به حمایت از آیتالله خامنهای پرداختند. ایشان در ابتداى زعامت آیتالله خامنهای فرمودند: من ایشان را ندیدهام ولى تعریفشان را قدیمالأیام از مرحوم آیتالله مطهرى شنیدهام و در این مدّت نیز که متصدى ریاستجمهورى بودهاند خدمات شایستهاى کردهاند و آثار «جامعیّت» و «توانایى» و «آگاهى» و «بصیرت» در ایشان مشاهده میشود. از روزى که ایشان انتخاب شدند تبعیّت از ایشان همچون آیتالله خمینى بر همه «واجب» است(نور مجرّد، ج۳، ص۲۳۴). علامه طهرانی در برابر منتقدان ایشان نیز تصریح کردند مخالفت بعضی از اهل علم با این سیّد عالِم - یعنی حضرت آیتالله خامنهای - از کمال بیانصافی است(نور مجرّد، ج۳، ص۲۱۵). ایشان در جای دیگری تأکید کردهاند در این زمان که پرچم اسلام به دست آیتالله خامنهاى است و ثقل رهبرىِ امّت اسلام بر دوش ایشان است و با وجود اینهمه مخالفین و دشمنانى که دارند، باید براى ایشان در منبرها دعا کرد، و علاوه بر آن، در مظانّ استجابت دعا و در دل شبها که دعا مقرون به اجابت است براى ایشان دعا کنید تا خداى تعالى، معظّمٌله را از خطرات ظاهری و باطنی و کید و مکر دشمنان و مخالفین، مصون بدارد و ایشان بتوانند در سایۀ عنایات و تأیید و نصرت پروردگار، حافظ احکام اسلام باشند(نور مجرّد، ج۱، ص۱۹۹). همچنین علامه طهرانی، اعتبار و وجاهت اسلام را به ایشان گره زدند و گفتند امروز، عَلَم اسلام در دست حضرت آیتالله خامنهاى است و تعظیم ایشان، تعظیم اسلام و تضعیف ایشان، تضعیف اسلام است و هر سخن و عملى که منجرّ به تضعیف ایشان شود، «حرام مُسلّم» و «معصیّت کبیره» است و گناهى است که بخشوده نمىشود، مگر اینکه صاحب آن سخن و آن عمل، تدارک کرده و هر کس را که نسبت به ایشان بدبین نموده و حکومت اسلام را در چشم وى تضعیف نموده اصلاح کند و تصوّر باطل او را تصحیح نماید(نور مجرّد، ج۳، ص۲۳۸). تعبیر «تضعیف»، تعبیر بسیار لطیفی است که با «مخالفت» و «معارضه» و «فتنهگری»، تفاوت فراوان دارد و چهبسا عملی که در ظاهر، اصطکاک و تضادی ندارد، با یک یا چند واسطه، منجر به تضعیف گردد. با اینهمه، ایشان حتی تضعیف ولیّفقیه را نیز حرام مُسلّم و معصیّت کبیره میدانند. دراینحال، روشن است که حکم کسانیکه فتنهانگیزی میکنند و آشکارا، به مخالفت با ولیّفقیه میپردازند و جامعه را بر ضد ایشان، تحریک و تهییج میکنند چیست. ما در دهههای گذشته، چنین تجربههای داشتهایم که نیروهایی از درون نظام سیاسی، فتنه افکندهاند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻طبقۀ متوسط بهمثابه دلیل چرخش:
استحالۀ منطقِ فرهنگیِ انقلاب
🖊مهدی جمشیدی
۱. آقای سیدعباس صالحی که به عنوان وزیر پیشنهادی فرهنگ به مجلس معرفی شده است، دیروز در نطق خویش گفت جامعۀ ما تغییر کرده و از جمله در اثر دانشگاه، «طبقۀ متوسط» نیز گسترده شده که منتقد است و میخواهد با بیرون در ارتباط باشد و در مقابل، ما نمیتوانیم این طبقه را نادیده بگیریم. ایشان به سبک محافظهکارانۀ خویش، روشن نکرد که: طبقۀ متوسط، چه خصوصیاتی دارد و به چه اموری نقد دارد و در پی چیست؟ اینکه باید تحوّل اجتماعی را دید یعنی باید خواستههای طبقۀ متوسط را برتابید و به آنها گردن نهاد یا باید طریق دیگری را در پیش گرفت؟ این تحوّل اجتماعی که ایشان از آن سخن گفته، جهت درست دارد یا باید فعالانه با آن مواجه شد و تسلیم نشد؟ سخنان ایشان، در حد یک طرح مسألۀ بسیار کلّی و مبهم بود که مخاطب را در سردرگمی نسبت به موضع ایشان فرومیبرد؛ درحالیکه ایشان در معرض انتخابشدن است و باید باصراحت، مشخص کند که در مقام کارگزار عالی، چه تدبیری در دست دارد.
۲. «طبقۀ متوسط»، اصطلاحی است که بیش از هر چیز، معطوف به مرتبت اقتصادی است و به لایهای از جامعه اشاره دارد که در میانۀ فرادستان و فرودستان نشستهاند و نه غنی هستند و نه فقیر، اما کاربرد این تعبیر در ایران و در میان روشنفکران سکولار، بیشتر بر «سبک زندگیِ فرهنگی» دلالت دارد و حامل این امر است که طبقۀ متوسط در اینجا، مایل به ارزشهای فرهنگیِ غربی هستند و به درجات مختلف، از آن اثر پذیرفتهاند؛ یعنی کسانیکه هویّت بینابینی و یا بهطور کامل، تجدّدی دارند و به ارزشهای فرهنگیِ حاکمیّت، متعهد نیستند. در این روایت، نزاع اصلی در ایران که موجبات شکاف دولت و ملّت را فراهم کرده، میان همین لایۀ اجتماعی و حاکمیّت است و چون این لایۀ اجتماعی، تصمیم نهایی خویش را گرفته و دیگر، الگوها و سرمشقهای رسمی را برنمیتابد، حاکمیّت باید عقبنشینی کند و «تنوّع» و «تکثّر» را به رسمیّت بشناسد. بنابراین، اقدام حاکمیّت، همین است که قرائت رسمی از فرهنگ را کنار بگذارد و عرصۀ عمومی را به حال خویش رها کند و معیارها و قواعد فرهنگیِ رایج و رسمی را کمرنگ کند. واقعیّت فرهنگی در جامعۀ ایران، مسیر متفاوتی از خواست حاکمیّت را انتخاب کرده و حاکمیّت نیز، چارهای جز پذیرش ندارد و نباید مقاومت کند. کسانیکه میگویند باید طبقۀ متوسط را دید، مقصودشان از «دیدن»، همین «تغییر منطق فرهنگی» است؛ یعنی باید پذیرفت که بیش از این نمیتوان و باید در خودِ قواعد فرهنگی – از جمله اصل حجاب و حد حجاب – و نه در روش تحقّق اجتماعیشان، تجدیدنظر کرد.
۳. آقای صالحی، به طرح مسألۀ کلّی و مبهمش، وضوح و امتداد تجویزی نبخشید، چون میدانست که در موقعیّت رأیگیری از نمایندگان، باید به گفتارِ اینچنینی بسنده کرد و پیشتر نرفت و به جزئیّات مناقشهبرانگیز و عینیّات اختلافی، اشاره نکرد؛ بلکه حتی در کرسی وزارت فرهنگی نیز باید مسیر «تغییر منطقِ فرهنگی» را به صورت نامحسوس در پیش گرفت و زیرپوستی و پنهانی، به ارادۀ تجدّدیِ طبقۀ متوسط، رسمیّت داد. مقصود این جریان از «بهبودخواهیِ تدریجی»، همین است باید آرمانهای تجدّدی را در لفافه و گامبهگام به اجرا درآورد و حسّاسیّتها و مخالفتها را برانگیخته نکرد. این عبرتی است که جریان اصلاحات از تجربۀ دولتیاش در نیمۀ دوّم دهۀ هفتاد آموخت و در اثر آن، قدرت را باخت. اینک، این جریان، بیآنکه از «ارزشهای تجدّدی»، بریده باشد و رو به سوی مدینۀ فاضلۀ انقلاب اسلامی آورده باشد، تنها در «روشهای رادیکالِ» خویش، بازاندیشی کرده است. این سازوکار جدید، کسانی را میفریبد و دچار این توهم میکند که اصلاحطلبیِ سکولار، هدفهای خود را تغییر داده است. اصلاحطلبان، انقلابی یا ملایم نشدهاند، بلکه عاقل و زیرک شدهاند. آقای صالحی، اصلاحطلبِ شناسنامهای و سیاسی نیست، اما روشن است که از گذشتۀ فکریاش، بازگشته و همبازی اصلاحطلبان شده است. هر چند بازی او، حداکثری و حاد نیست، اما همین اندازه نیز برای اصلاحطلبان، غنیمت است و مقدّمهایست برای طرحهای فرهنگیِ بزرگتر در زمانهای که امکانهای سیاسی، مساعدتر باشند. اینان کارگزارانِ تغییر منطقِ فرهنگیِ حاکمیّت هستند؛ بناست ارزشهای انقلابی، با ارجاع به روایتی از جامعۀ ایران که طبقۀ متوسط را غالب و شورشی و گسسته از حاکمیّت، تصویر میکند، کمرنگ و رقیق بشوند. باید جامعۀ ایران، بحرانی و اضطراری و مشوّش معرفی شود تا بر اساس این فشار از پایین، شرایط سیاسی برای چانهزنی از بالا فراهم آید. احساس میکنند که کارآمدتر از لشکرکشی خیابانی و یا انتخابات، ارجاع به واقعیّت اجتماعیِ روزمرّه است که میتواند نظام را به انفعال و عقبنشینی وادار کند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻نقلیّاتِ رأیساز و شبههتراش:
استفادهی ابزاری از رهبر انقلاب
🖊مهدی جمشیدی
۱. رهبر انقلاب در در طول دهههای گذشته، بارها تصریح کردهاند که بنای ورود در امور اجرایی را ندارند و ولایت فقیه، به معنی «هدایت کلّی انقلاب» است و نه به معنی حضور در جزئیّات. رهبر انقلاب به دلیل «مطلقهبودنِ» ولایت فقیه، از حق مداخله برخودار است و میتواند در همهی امور حضور یابد و نباید تصوّر کرد که اختیارهای ولیّفقیه، محدود به مواردی است که در اصل صدوده قانون اساسی آمده است، اما مسأله این است رهبر انقلاب میخواهد قانون و کارگزاران، تعیینکننده باشند و ساختار سیاسی، وابسته به شخص نباشد و بتواند به صورت طبیعی و روندی، به حرکتش ادامه بدهد. از طرف دیگر، بر اساس نظریهی «مردمسالاری دینی»، برخی از انتخابها و تصمیمها به مردم واگذار شده و رهبر انقلاب در این قلمرو، به نظر مردم احترام میگذارد و به تعبیر خودشان، از نظر مردم، «پیروی» میکند. ایشان نمیخواهد بخشهای مختلف حاکمیّت، بیاختیار و بیاراده باشند و همهچیز، از یک شخص برخیزد و مردم نیز از اثرگذاری واقعی، برکنار بمانند. ولیّفقیه میخواهد هم حاکمان و هم مردمان، رشد سیاسی بیابند و این از مسیر تجربه و نظرورزی و مسئولیّت و اختیار، ممکن است. این نظامِ سلطنت است که شاه، به جای همه فکر میکند و تصمیم میگیرد و برای هر امری باید به سراغ شاه رفت. ولایت فقیه، صورتِ دینیِ سلطنت نیست و استبداد آشکار و پنهان، هرگز با ولایت فقیه جمع نمیشود.
۲. ارجاعات متعدّد و صریح رئیسجمهور به رهبر انقلاب در جلسهی رأی اعتماد، توانست بسیاری از نمایندگان را منفعل سازد و در نهایت، همهی وزرای پیشنهادی رأی آوردند؛ چنانکه متأسفانه حتی وزیر خارجهی پیشنهادی نیز خودش را به رهبر انقلاب ارجاع داد و مخالفت با خودش را به معنی ناولایی بودن مجلس تفسیر کرد. من از جلسهی خصوصیِ رهبر انقلاب با رئیسجمهور، اطلاعی ندارم، اما میدانم سنّت و سیرهی رهبر انقلاب، هیچگاه مبتنی بر «فضاسازی» در برابر اختیارهای قانونیِ مجلس نبوده و ایشان نخواسته با بیان نظراتش، مسیر و مدار انتخاب واقعی و تصمیم مستقل را تغییر بدهد؛ اما کسانی همواره کوشیدهاند با بیان «نقلیّات» و «شنیدهها» از ایشان، به تصمیمگیریهایی که در مدار رایج قانونی هستند، جهت بدهند و به نام «ارادهی رهبر انقلاب»، ارادهی خودشان را حاکم کنند. دراینحال، روشن است که رهبر انقلاب، هزینهی گرایشها و سلایق سیاسی میشوند و اگر حاصل این تصمیمها ناصواب باشد، ایشان نیز در افکار عمومی، «شریک» و «سهیم» شمرده خواهند شد. از این گذشته، اثرگذاری نقلیّات از رهبر انقلاب بر مجلس در جایی که امور، مطابق قانون در حال انجام هستند و مجلس باید از اختیار خویش استفاده کند و آزادانه و مستقل نظر بدهد، به «صوری» و «سفارشی» شدن مجلس خواهد انجامید. تصمیمهایی که در سایهی این نقلیّات گرفته میشوند، دیگر تصمیم نیستند و دیری نخواهد گذشت که جریان روشنفکریِ سکولار بر اساس همین بدعتهای ناصواب، اینگونه تصویرسازی خواهد گرفت که در پشتصحنهی سیاست ایران، رهبر نشسته و کارگزاران، همچون «عروسکهای خیمهشببازی» هستند و «جمهوریّت» با نظریهی ولایت فقیه، سازگار نیست.
۳. در دورهی حاکمیّت اصلاحطلبان - که رئیسجمهور کنونی نیز به آن تعلّق سیاسی دارد - بارها گفته شد که رهبر انقلاب، عملکرد فراقانونی دارد و ولایت فقیه، قانون را بلعیده و نهادهای انتصابی، نهادهای انتخابی را تهی کردهاند و جمهوریّت، به یک انتخابات حداقلی فروکاهیده شده است و دولت و رئیسجمهور، بیش از یک تدارکاتچی نیست. نیروهای فکری جریان اصلاحات، با تعابیری همچون «دولت پنهان» و «هستهی سخت قدرت» و «سلطانیسم»، به رهبر انقلاب کنایه زدند و ایشان را در برابر مردمسالاری تعریف کردند. اینکه در اغتشاشهای اخیر، نسبتِ «دیکتاتوری» به ایشان داده شد، حاصل بذری بود که دههها، رسانههای اصلاحطلبیِسکولار در ذهن برخی کاشته بودند. محمد خاتمی در آغاز ریاستجمهوریاش، به رهبر انقلاب گفته بود که من فقط در چهارچوب قانون با شما تعامل خواهم داشت؛ کنایه به اینکه من ولایت فقیه را درچهارچوب قانون میپذیرم و حجّیّت ولیّفقیه را برآمده از قانون میدانم و نه شرع و نیابت امام معصوم - علیهالسلام - اما چندی بعد که خودِ او در دولت با دشواری مواجه شده بود، از رهبر انقلاب، توقع گشایش فراقانونی - و در واقع، حکم حکومتی - داشت. جریان اصلاحطلبیِ سکولار، چنین اوصافی دارد؛ استفادهی ابزاریِ امروزِ اینان از رهبر انقلاب، طلبکاری فردای آنها را در پی خواهد داشت و دوباره رهبر انقلاب به کانون حملههای رسانهای آنها تبدیل خواهد شد. سخن آنها این است و خواهد بود که رهبر انقلاب، «مداخلات پنهان» دارد، اما «مسئولیّت تصمیمها» را متوجّه دیگران میکند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۱
انقلابزدایی از سیاستورزیِ رسمی
🖊مهدی جمشیدی
۱. یکم شهریور، سالگرد شهادت سیّداسدالله لاجوردی – رحمهاللهعلیه- در سال هفتاد و هفت است. بهجز خاطرات مهمی که از دوستان و همکاران ایشان به جا مانده، یک وصیّتنامه از ایشان نیز در دست است که اشارات روشنگری دربارۀ حقایق ناگفتۀ انقلاب دارد. به تحلیل بخشهایی از این متن، میپردازیم.
در ابتدا، ایشان مینویسد: «با نام اسلام و در ذی اسلاميّت، شعارهای مردمفريبِ خالی از محتوا، رواج پيدا میکند و آنها که مسئوليّت جلوگيری از انحراف افکار را دارند ساکت مینشينند و گاه تأييد هم میکنند.» این سخن، ناظر به «نیروهای سیاسی» است که در پی جذب بدنۀ اجتماعی برای خویش هستند و به این واسطه، به عوامفریبی و سطحینگری روی آوردهاند و جامعه را استحمار و تحمیق میکنند. این یک سوی ماجراست، سوی دیگر این است که باید «نیروهای فکری»، میداندارِ مقابله با این سیاستورزیِ قدرتطلبانه و ماکیاولیستی باشند و مجال ندهند که اصالتهای فکر و فرهنگ انقلاب در جامعه، رقیق شوند، اما بهجای واکنش و کنشگری، سکوت و خاموشی اختیار میکنند. دراینحال، روشن است که جامعه، بیشتر و بیشتر به درّۀ «قشریگری» و «فقر فکری» و «هیجانزدگی» سقوط میکند و امکان عقلانیّت و منطق را میبازد. این روندی است که در طول دهههای پیش، در جریان بوده و الگوی مردمسالاریِ دینی را بهشدّت، تخریب کرده و آن را در عمل، به الگوی دموکراسیِ سکولار، نزدیک کرده است. واقعیّت انتخابات در جامعۀ ما، از بسیاری از معیارهای اصیل اسلامی و انقلابی، فاصله گرفته و اکنون از الگوی مردمسالاریِ دینی، یک نامِ بیمصداق باقی مانده است. این سیر نزولی و انحطاطی، همچنان در جریان است و آخرین نمونۀ آن، انتخابات ریاستجمهوری در سال جاری بود که مَثَل اعلای عوامزدگی است. همچنان که لاجوردی مینویسد، این تکلیف نیروهای فکری و معرفتی بود که به پالایش و تصفیۀ امر سیاسی بپردازند و در برابر التقاطها و انحرافها و کجاندیشیهای اصحاب قدرت و سیاست، موضعگیری کنند، اما چنین نکردند و حاصل نیز این شده که امروز، در سخیفترین موقعیّت سیاسی به سر میبریم. بهجز آیتالله مصباح – رضواناللهعلیه- هیچ نیروی فکریِ دیگری را نمیشناسم که در برابر التقاط سیاسی، موضعگیریِ جدّی و جانانه داشته باشد؛ او یکهتازه و تنها در معرکه حاضر شد و بر «لیبرالیسمِ اصلاحطلبان» و «عملگراییِ اصولگرایان» تاخت و آنها نیز از دهۀ هفتاد به اینسو، ایشان را با تمام توان، ترور شخصیّت کردند.
۲. در بند دیگری، لاجوردی مینویسد: «هر کس به خيال واهی و بیاساسِ رضايت بهاصطلاح مردم و به خيال خام و پوچِ پايگاه بهاصطلاح ملّی پيدا کردن، موضعگيری کند، مصداق فرمودۀ گرانقدر معصوم - علیهالسلام - است که من طلب رضی الناس بسخط الله فجعل الله حامده من الناس ذامّا.» این سخن لاجوردی، بخش عمدۀ واقعیّت سیاسی را در دهههای گذشته توصیف میکند؛ نیروهای سیاسی در اغلب مواقع، به «جامعه» ارجاع دادهاند تا «ارزشهای انقلابی» را به حاشیه سوق بدهند و به این ترتیب، امکان رأیآوری بیشتر را برای خویش فراهم کنند. آنها برای اینکه لایههای متجدّد و خاکستری جامعه را به سوی خود سوق بدهند، انقلاب و هدفهای انقلابی را تخریب کردند و یک سنّت انتخاباتی و سیاسی به راه انداختهاند که بر اساس آن، هر کسی بیشتر از انقلاب و ارزشها فاصله بگیرد، امکان رأیآوری بیشتری دارد. مردم در تلقّی آنها، همین لایههای بینابینی و سستعنصر هستند که عقاید مستحکم و باورهای متقن ندارند و گاه برای نان و بیبندوباری، ایمانفروشی میکنند؛ کسانیکه به تعبیر حضرت حسین - علیهالسلام – در زمانۀ ابتلاء و دشواری، «دنیادار» هستند و نه «دیندار»، و دینشان از «زبان» و «ادّعا» و «سخن»شان، فراتر نمیرود. بااینحال، عاقبت کار آنان، همان است که در روایت آمده است؛ در نهایت، مذموم و مطرود همان مردمی شدهاند که در آغاز، جانبشان را گرفتند و به آنها رأی دادند. غایت اینان، کسب بدنۀ اجتماعی از طریق وانهادن معیارهای اسلامی و انقلابی بود، و چنین نیز کردند؛ اما پس از چندی که از قدرت کام گرفتند و زمانهشان به سر آمد، جامعه از آنها گریزان شد. این است سرانجام سیاستمدارِ دنیاطلبی که «رضایت مردم» را بر «رضایت خدا» ترجیح میدهند و برای وصول به کرسی قدرت، دینش را میفرساید تا شاید رأیهای بیشتری را نصیب خویش کند. امروز در سیاست رسمیِ کارگزارانِ جمهوری اسلامی، به عیان مشاهده میکنیم که اصل و اساس، رضایت اجتماعی است و کمتر کسی میکوشد که به تعبیر آیتالله خامنهای، «حرف خدا» بر روی زمین نماند. ازاینرو، از استقرار احکام الهی در جامعه میگریزند تا مبادا بخشهایی از مردم به آنها پشت کنند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۲
بازطراحیِ مشروطۀ سکولار در متن انقلاب
🖊مهدی جمشیدی
۳. لاجوردی در وصیّتنامۀ خویش مینویسد: «به همان اندازه، بلکه صدچندان که به امام قاطع و سازشناپذيرم عشق میورزم، نسبت به سازشکاران و مدافعانِ عملیِ ضدانقلاب - اگر در لفظ و اعتقاد هم مخالف باشند - نفرت دارم. بيم آن دارم حوادث مشروطه، مجدداً تکرار شود.» شاید برجستهترین خصوصیّت انسان انقلابی این باشد که «قاطع» و «سازشناپذیر» است؛ یعنی در برابر اقتضاها و تحمیلهای زمانه، تسلیم نمیشود و برای «ماندن»، از «هویّتِ» خویش نمیکاهد. به تعبیر آیتالله خامنهای، برای ما مهم است که «چرا بمانیم و چگونه بمانیم»؛ در این سخن، اصالت با ماندن نیست و نباید به هر قیمتی، ماندن را برگزید و نباید ارزشها را به حاشیه سوق داد. نظام منهای انقلاب، یعنی صورت منهای سیرت، یعنی ساخت حقوقی منهای ساخت حقیقی، یعنی سکولاریسم پنهان، یعنی پوچ و پوک و تهی شدن. نظام جمهوری اسلامی بدون منطق و مبنای انقلابی، یعنی انقلاب، یک لحظۀ تاریخی بوده و سپری شده و اکنون باید محافظهکارانه، در پی حفظ قدرت بود و بس. آنان که منفعل و وادادهاند - و به تعبیر آیتالله خامنهای، حاکمانی که همچون «شاهسلطانحسین» هستند – انقلاب را یکشبه میفروشند و جام زهر تعارف میکنند تا کمی بیشتر در قدرت بمانند. در تجربههای متعدّد دهۀ شصت، مشاهده کردیم که بسیاری از کارگزاران نظام، عقبنشینی و انفعال را توصیه کردند و این امام خمینی بود که مصمّم و جزمی ایستاد و استقامت ورزید. آنان که با «استقامت» بیگانهاند، بهزودی پا پس میکِشند و به رنگ غیرانقلابیِ زمانه درمیآیند و اسیر فشارها و فضاها میشوند. چنین است که باید از تکرار تجربۀ مشروطه در انقلاب هراسید؛ روزی که انقلاب به دست «روشنفکران» بیفتد، مشروطۀ سکولار به راه خواهد افتاد. و مگر چنین نشد و در دهۀ هفتاد، روشنفکرانِ سکولار در مسندِ قدرت ننشستند و از انقلاب به اصلاح و از سرمایۀ انقلابی به سرمایۀ اجتماعی و از اسلام به دموکراسی عبور نکردند؟! تعبیر آیتالله خامنهای از تحوّلات دهۀ هفتاد به عنوان «واگراییهای دهۀ هفتاد»، پردهای از وقایع مشروطه را نشان میدهد که به شکلی دیگر در اکنونِ ما تکرار شد. خطر مشروطۀ سکولار، همچنان در میان است و جریان روشنفکریِ سکولار، جانِ تازه گرفته و در لایههای مختلف قدرت، حضور و حیات دارد و گاه با فتنهانگیزی خیابانی و گاه با فریبکاری انتخاباتی و گاه با روایتپردازی رسانهای، نفسهای انقلاب را به شماره میافکند.
۴. لاجوردی ادامه میدهد: «چون عاشق نظام بودهام، از آن ترس داشتم که افشای چهرۀ سازشکاران، لطمهای ناچيز به نظام وارد آورد.» مسأله این است که اصحاب استحاله و نفاق و سازش، در قدرت رسمی به سر میبرند و خود را به نظام، گره زدهاند. دراینحال، هزینههای روشنگری، متوجّه نظام نیز خواهد شد و بر این اساس لاجوردی از سخن صریح و بیپرده میگریزد و استخوان در گلو و خار در چشم، با کنایه و اشاره مینویسد و میگوید. این شرایط، اکنون حادتر و شدیدتر شده است؛ چراکه بسیاری از نیروهای سیاسیِ سکولار، سالیان سال در قدرت بودهاند و حیثیّت و اعتبار نظام را به خود پیوند دادهاند و به این دلیل، واکنش صریح را دشوار کردهاند. نظام، هزینۀ اینان را میدهد و در، همچنان بر همان پاشنهای میچرخد که لاجوردی احساس کرده بود. بنا بود که لیبرالها به درون قدرت راه نیابند و عرصۀ رسمی، ملاکها و معیارهای جدّی داشته باشد، اما سادهنگریهای و تساهلها، وضع را دچار قفلشدگی و انسداد کرده است. البته همیشه، مصلحت در نگفتن یا صریح نگفتن نیست و اگر جبهه و جریانِ منسجم و همافزایی در میان باشد، میتوان با کمترین هزینه، روشنگری کرد، اما افسوس که چنین نیست.
۵. لاجوردی با دوراندیشی مینویسد: «مبادا سختیهای حرکت و فشارهای بينالمللی موجب شود تعادلی را که شعار نه شرقی و نه غربی، تا حدودی ايجاد کرده، به هم بزنند.» از جمله واگراییهایی دهۀ هفتاد، یکی همین بود که به عنوان تنشزدایی و گفتگوی تمدّنها و آشتی با جهان، سیاست انقلابی از دستورکار خارج شد و از سیاست خارجی، انقلابزدایی صورت گرفت. معیشت مردم در این برهه، به سیاست خارجی گره زده شد و اینطور القا شد که دشواری معیشت، ناشی از آرمانگراییِ انقلابی است و اگر به خصومت و معارضه با جهان ادامه بدهیم، چالشها ادامه خواهند داشت. هر دولتی که از راه رسید، به صد زبان و بیان این تحلیل غلط را به افکار عمومی خوراند و در ذهنها جاگیر کرد. ازاینرو، جامعۀ کنونی، تحریماندیش است و گمان میکند انقلاب، بیمنطق و لجباز و ماجراجو است.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻جامۀ حقیقت بر تن رؤیاها:
یکیشدنها در قاب جذبهی حسین
🖊مهدی جمشیدی
۱. استاد عبدالعظیم صاعدی در کتاب «و رؤیاهای جهان به تأخیر افتاده بود»، در قطعهای با عنوان حقیقت مینویسد: فانوسهای جهان/ شعلهاش/ کابوسهای جهان/ بود/ هفتاد و دو تن/ در/ طیف نیمروز/ که هنوز/ و تا ابد/ بیپایان خواهد بود/ هفتاد و دو رؤیا شدند/ تا/ هفتاد و دو ملّتِ جهان را/ حقیقت/ یکی/ بیش نباشد:/ «حسین».
شاید به گمان برخی، این کلمات را باید حاصل ذوق شاعرانهای انگاشت که هرچند حس لطیفی در مخاطب برمیانگیزاند، اما برخلاف عنوانش، نسبتی با حقیقت ندارد و فقط میل ادبی و بازی احساسی با کلمههای سرگردان، آن را آفریده است. اما حقیقت، چنین نیست؛ این قطعه نیز همچون قطعههای دیگر صاعدی، برگردان شاعرانه از تمنّاهای عارفانه است که ریشه در طلب از چشمۀ جوشان معارف توحیدیِ علامه طهرانی دارد. صاعدی، همواره کوشیده حالات و مقاماتی را روایت کند که با جان و ضمیر خویش، آنها را یافته و در مکتب ملکوتیِ علامه طهرانی، آن را آموخته است. و من به مثابه مخاطبی که به قدر بضاعت ناچیز خویش، به آثار هر دو بزرگوار، علاقمند هستم، بهروشنی، رگهها و ریشههای عقلِ عارفانۀ علامه طهرانی را در حس شاعرانۀ صاعدی میبینم. یکی اصل است و دیگری فرع؛ یکی ریشه است و دیگری ساقه؛ یکی مرکز است و دیگری پیرامون؛ یکی سرچشمه است و دیگری رود؛ یکی از عرفان، روایت عالمانه دارد و دیگری روایت شاعرانه. و چه زیبا و شوقانگیز است که حقایق قدسی و مشاهدات معنایی را در دو روایت، خواندن و از دو زبان، شنیدن.
۲. عاشورا در ظرف تاریخ به وقوع پیوست اما از تاریخ، بیرون زد و و بر فراز تاریخ نشست. شاعر، از «بیپایانیِ عاشورا» آغاز میکند که در متن ابدیّت، جاری خواهد بود؛ واقعهای که همچون خورشید بیغروب است و زوال و رفتن و تمامشدن برای آن معنا ندارد. واقعهها میآیند و میروند، اما عاشورا، نمیرود؛ چون در آن طیفِ نیمروز، محبوس نشده و تاریخ، عاجزتر از آن است که بتواند زنجیرِ زمان به پای زخمیِ عاشورا افکند و آن را از تداومِ حرکت بازدارد. و نهفقط آن واقعه، بلکه آن هفتاد و دو تن نیز، همچنان در حیات هستند؛ حیاتِ مستمر که با غروب روز عاشورا، پایان نخواهد یافت. چنین وضعی، از «ولایت» بر زمان حکایت دارد؛ چنانکه علامه طهرانی از مقام فنای اصحاب عاشورا سخن میگفت و بر این باور بود که این فنا، ولایت در پی دارد و اهل ولایت نیز، رفتنی و زوالیافتنی نیستند. ولایت از تکوینِ قدسیِ این عالَم حکایت دارد که پیوستن به آن، همصدایی و همداستانی با غایت خلقت است و چنین نسبتی به سبب ذات و سرشت الهیاش، در هیچ نقطه از زمان، متوقف نخواهد ماند. حسی که ما نسبت به عاشورا داریم، همانند چشمۀ تمامنشدنیای است که هیچگاه از طراوت و تازگی، بینصیب نمیماند. آن وضع تکوینی، چنین حاصلی دارد و به این واسطه، سرّ بقاء و دوام، آشکار میشود.
۳. عاشورا در ظاهر، پردۀ «کثرت» است؛ هفتاد و دو تن، در معرکۀ نبرد هستند و جرعۀ شهادت مینوشند و یکبهیک، مقام فنا را تجربه میکنند؛ هفتاد دو تن، یک طیف هستند در بستر طیف نیمروز. در یک سو، قطعههای روز و در سوی دیگر، قطعههای انسانی. اما این روایت، در ظاهر و پوسته، متوقف مانده و به باطن عاشورا، راه ندارد؛ عاشورا، فقط و فقط، تجلّی یک «حقیقت» است و آن حسین - علیهالسلام- است و دیگران، جملگی پرتوهایی از وجود ایشان هستند. آن طیف، در اثر تابش این پرتو واحد، شکل گرفته است و کثرتی است که در ریشه، اشاره به وحدت دارد و در نهایت نیز، دوباره همان وحدت را متجلّی خواهد کرد. پس عاشورا، آئینۀ وحدت است و حقیقت محض و منحصر را نمایش میدهد. اما از عاشورا که سر به بیرون مینهیم و به عالَم انسانی نظر میافکنیم، «هفتاد و دو ملّت» را میبینیم که طریق تعدّد و کثرت پیمودهاند و در تشتّت و تنش و تلاطم، غوطهورند. هفتاد و دو تن در عاشورا، جام وحدت سر کشیدند و یکی شدند و به مقام «معیّت وجودی» و «اتّحاد روحی» دست یافتند، اما خارج از گسترۀ عاشورا، هفتاد و دو ملّت پدید آمد که مَثَل تفرّق است. در این حال، هفتاد و دو ملت نیز همچون هفتاد و دو تن، چشم شیدایی به روی حسین باز میکنند و مجذوب حقیقت واحد میشوند. عالَم رؤیاییِ عاشورا، عالَم عشق و شیدایی و شیفتگی است و کثرت را برنمیتابد و آدمیان را در امتداد جذبۀ واحد، به سیر و شدن و صیرورت درمیآورد، اما عالَم بریده از عاشورا، چون بیگانه با حقیقت است، به وصال وحدت نیز نخواهد رسید.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
📚 نسخهی اصلی کتابهای استاد صاعدی را در اینجا بخوانید:
https://eitaa.com/saedi_rahrovan