May 11
سلام استاد عزیزم
جناب جمشیدی عزیز
لطفا نیروهای انقلابی را که تازه با قلم و بیان شیوایتان آشنا شده بودند را در این بحبوحه تغییر قدرت تنها نگذارید.
قبول داریم و میدانیم که چقدر فعالیت در این عرصه روشنگری سخت است و طاقت فرسا ، اما یاران انقلاب چه میشوند ؟!
مدتی استراحت کنید و بعد برگردید .
چشم به راهتان هستیم.
یاعلی
🔴 برادر عزیز و نویسنده برجسته انقلابی دکتر مهدی جمشیدی تصميم گرفته اند که فضای رسانه ای را ترک نمايند ، امروز ایشان نیاز به حمایت نیروهای انقلابی دارد تا بار دیگر از مطالب مفید ایشان در فضای رسانه ای استفاده نمائيم.
ایشان مرد متفکر انقلابی باید در صحنه روشنگری سیاسی انقلابی بماند و ما در مسیر گفتمان سازی انقلابی نیاز به او داریم.
نیروهای انقلابی جلسات تقدیر از ایشان را در سراسر کشور شروع نمائید
⚫️ کوتاه و مختصر:
◼️استاد مهدی جمشیدی، مجاهد بصیر، اهل قول و قلم و اندیشهی انقلابی، در پیِ هجمهها و حملههای فراوان که به ایشان و خانوادهی ارجمندشان وارد شد، کانال وزین و ارزشمند خود را حذف نمودند.
◼️بنده این درد را اخیراََ بر سر تقطیع یک مناظره و شیطنت رسانههای خارجی و اعوان داخلیشان و از همه سختتر، ناجوانمردیِ برخی خودیها، با تمام وجود حس کردهام، و سختیِ شرایطی که بر ایشان میگذرد را درک میکنم اما به خودشان هم عرض نمودم و باز هم مینویسم که بمانید؛
⚫️ به قول شهید سید مرتضی آوینی که میدانم جناب استاد جمشیدی، ارادت ویژه به ایشان دارند:
...دل ميگويد: در نزد عاشقان، پروا رياكاري است. عقل پرخاش ميكند: او هر چه را كه دردلش گذشته، صادقانه بر زبان آورده است.
دلم جواب ميدهد: هر كس بايد خودش باشد نه ديگري. عقل ميگويد اينكه ديوانگي است. و دلم تاييد ميكند درست است....
...همين طور بمان اگر چه مي دانم زيستني چنين كه تو داري چقدر دشوار است و عجب جراتي مي خواهد. (بخشی از نامهای به دوست زمان جنگ خطاب به ابراهیم حاتمیکیا، به قلم شهید سید مرتضی آوینی)
✍ مریم اشرفی گودرزی
☑️ به #پَستوی_فرهنگ_و_سیاست وارد شوید.
@PastoyeFarhangVaSiyasat
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻 چند سطر برای دوستان
دکتر سهیلا صادقی
در بیستویکم تیرماه نوشتهای از مهدی جمشیدی نویسنده، پژوهشگر و فعال حوزۀ اندیشه و فرهنگ دیدم، که از تصمیم خود برای کنارهگیری از نوشتن در رسانهها سخن گفته بود، به عنوان فردی که نوشتههای وی را همواره دنبال میکنم ، تصمیم گرفتم در مورد او چند سطر برای دوستان، نه در سطح رسانه بنویسم، چون من با این فضا قرابت چندانی ندارم.
اولین بار، مهدی جمشیدی را در جوار امام رئوف در یک کنفرانس ملاقات کردم. در میان جمع بزرگی از اساتید صاحبعنوان و صاحبمنصب، حقیقتاً بحث وی چنان جذاب، مستدل و غنی از بنمایههای نظری بود که اگر با چهرۀ جوان وی همراه نمیشد، فکر میکردم استادی میانسال بعد از سالها تحقیق و تفحص به چنان ایدههایی دست یافته است. در همانجا هم صراحت بیان وی برای عدهای که همواره از بیان حقایق فرهنگی و اجتماعی طفره میروند، خوشایند نبود و طبق معمول بهجای فهم مباحث وی، بعضی شخصیت او را نشانه گرفتند. از آن به بعد همیشه دنبال نوشتههای وی بودم، برای من که عمدۀ پژوهشهایم کیفی است، نحوۀ اقناعسازی و مفهومسازیهای وی بینظیر و حتی بیبدیل بود. او دادهسازی نمیکند، تکراری سخن نمیگوید، از اصل بحث طفره نمیرود، علیرغم آشنایی با مباحث نظری و فلسفی، مفاهیماش را از جایی به عاریه نمیگیرد، دقیقاً معطوف به مسائلی سخن میگوید، که انتخاب میکند، مسائلی که بر آنها اشراف دارد. از این شاخ به آن شاخ نمیپرد، لذا از افکار عمیق او، متنهای مستندی نشأت میگیرد که جایی برای فردی که در مقابل وی بحث میکند، نمیگذارد. رقبای وی در این حوزه بهجای آنکه با وی بحث کنند و یا از او یاد بگیرند، سعی میکنند با ناسزاگویی بر او بتازند. در هر مناظرهای که او را دیدم، بیاطلاعی و یا یاوهگویی حریف را زودتر از آنکه بیننده انتظار دارد، رو میکند. و حریفان بهجای آنکه او را برای داشتههایش تحسین کنند، بهخاطر نداشتههای خود بر او میتازند. جهاد چندسالۀ وی در حوزۀ اندیشه و فرهنگ مثالزدنی است. عدهای از حجم مطالبی که توسط وی تولید میشود، شاکیاند و عدهای از قلم تیز او، قلمی که وامدار کسی نیست و با کسی جز حقیقت، رودربایستی ندارد. حجم مطالب وی از یکسو، ناشی از پویایی ذهنی او و از سوی دیگر، ناشی از تمرکز وی بر حوزهای است که بر آن متمرکز و مسلط است. او از این در و آن در سخن نمیگوید، بلکه در حوزۀ تخصصی خود، بهصورت متمرکز مطلب مینویسد. نظام فکریاش، ازهمگسیخته و آشفته نیست، همۀ اجزا و عناصر فکری وی، یک کلیت بههمپیوسته است. حضور افرادی چون جمشیدی، موجب آرامش خیال است، چون وی مانند یک دیدهبان تیزبین، مسائل را رصد میکند و کمتر چیزی از تیررس فکریاش خارج می ماند و بهنحو احسن پاسخ میدهد.
نگاه خصومتبار دشمنان نسبت به جمشیدی، نهتنها قابلانتظار که قابلفهم است، اما دریغ از بعضی از دوستان که در جبهۀ خودی، نگاه تفقدآمیزی به او نشان ندادند، حقیقتاً این امر، دل هر صاحباندیشهای را میشکند. بیتردید، مهدی جمشیدی، مولود سالها مطالعه، تلمذ در محضر اساتید بزرگ، پژوهش بیوقفه و درک عمیق از مبانی انقلاب اسلامی و عشقورزی به آن است. چنین فردی را که عصارۀ تحقیق، نظر، اندیشه و عشقورزی به انقلاب اسلامی است را بهراحتی نمیتوان نادیده گرفت، نویسندۀ این سطور، قصد ندارد از وی یک اسطوره بسازد، یقیناً او هم ضعفها و محدودیتهای خاص خود را دارد و به بعضی از نوشتههای او، نقدهایی وارد است، اما یقیناً بر آن است که بگوید زمانی که اندیشۀ عدهای در حصار ترس، مصلحت و منفعتگیر کرده است و یا زمانی که قلم عدهای بر روی کاغذ نمیچرخد و یا زمانی که دیگران از بیان حقایق، دچار لکنت میشوند و یا از بیان آن عاجزند، جمشیدی ما را از اندیشۀ خود، محروم نساخت. تا جاییکه نوشتههای وی را دنبال میکنم، فکر نمیکردم که کسی بتواند بر اندیشۀ قوی و سرریز او لجام بزند و اهل اندیشه را از تحلیلهای وی محروم سازد، یقیناً کنارهگیری وی از سر مصلحت و یا ترس از دشمنانش نیست، چون وی ثابت کرده است که با این مفاهیم، قرابتی ندارد، اما میتواند از سر دلشکستگی از جبهۀ خودی باشد که بعضاً قدر وی را ندانسته و او را پشتیبانی نکرد.
ختم کلام آنکه، برای تصمیم وی مبنی بر کنارهگیری و عزلتپذیری، وجهی قائل نیستم و او را از این کار بر حذر میدارم، چراکه فرد صاحباندیشه نمیتواند و نباید اندیشه خود را از دیگران دریغ کند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻چنین پشتوانهای
[نوشتۀ یکی از اقطاب فکری انقلاب]
اقتضای وسط میدان بودن و موضع اسلامیِ اصیل داشتن همین است! نشنیدی آقا چه میگفت، یا اصلاً عامه چه میگویند؟ میخواهی بزنی ولی نخوری؟! قاعدۀ بازی در این عالم، چنین نیست. إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ، اما اینجایش، موازنه را بهطور اساسی بههم میزند و شما هرگز نباید از این حملات، گردی بر روحت بشیند، چون حق تعالی میفرماید: وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا يَرْجُونَ. زیاد هم سرگرم دفاع از مطالب خودت یا جواب به خزعبلات آنها نباش، چون حق، دفاع از مردانش، و از همه مهمتر، فرستادن امداد و نیروی کمکی را تضمین کرده و خود را مسئول دفاع از مردان حق کرده است: انّ اللَّه یدافع عن الّذین آمنوا. واقعاً چه جای ترس، یأس، شِکوه از عالَم و تنهایی و ضیق ارض و کثرت حملات، اذیت، ناخوشنودی، تنگی عالم از هجوم دشمن. با چنين بستۀ کامل نرمافزاری و سختافزاری دفاع و تهاجم، سنگربندی و همراهسازی نیروی کمکی برای این مردان حق در اقدامات تهاجمیشان، چه جايي براي مسألهدار شدن است؟ در کدام جبهه و نیرو، یکچنین بستۀ پیچیدۀ مادی و معنوی، بهعلاوه آنچه همه دارند، مبارزان را در میدان همراهی میکند؟! و تازه اینها بخشی از امدادهای الهی است و شما خود فهرست بلندبالای امدادهای غیبی حق را بهتر از من میدانید. با چنین پشتوانۀ تجهیزاتی از علم غیب، آسوده و مطمئن به کمک حق، به مبارزه ادامه بده و از هیچ امری واهمه نداشته باش. البته این نافی مسئولیتهای شما نیست، شما در حوزۀ اعطایی تعبیه در موجودیت خود و امکانات در اختیار، باید با تمام قوا و ظرفیتها، خاصه اندیشه و تدبیر، در میدان حاضر باشید و جهاد را ادامه دهید، و حقتعالی آنچه را بر خود واجب کرده یا نوشته، بدون اندک کمگذاشتن یا لحظهای تعلل و بیتخلف، انجام خواهد داد، اما آنچه وظیفۀ ماست را هرگز بهعهده نخواهد گرفت. البته در مورد زبان و نحوۀ بکارگیری مفاهیم، میزان خشونت آنها و محتوی غیراخلاقی نیز وجوهی هستند که باید رعایت شود و آن برادر بر آن، وقوف کامل دارد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻 مبارزه، ادامه دارد ...
۱. «إنشاءالله، خدا به حرمت مادر شهیدان، به آبروی سالار شهیدان و همه شهداء -علیهمالسلام- به دلتان بیندازد که بازگردید. صلوات نذر میکنم و صدقه میگذارم کنار ...». در این مدت، صدها پیام از این قبیل برای من فرستاده شد. من در برابر حتی یکی از پیامهای اینچنینی، احساس خجلت و شرمندگی میکنم و پاسخی ندارم؛ نه در دنیا و نه در آخرت. شرایط بر من دشوار است و روزانه اذیت میشوم و بر روحم زخم مینشانند. محتاج خلوت و گوشه بودم و میخواستم تیرهای تهمت و تخریب و ملامت، روانهام نشوند. احساس تنهایی داشتم و معتقد بودم که باید کنارهگیری کنم تا شاید روزی از این غربت و انزوا و بیجبههگی رها بشوم و بشویم. تردیدی نداشتم، اما سیل این پیامهای صادقانه و مؤمنانه، مرا بازمیدارند. من نمیخواهم، اما دیگران اصرار میورزند که بر تو، فرض است و نباید به میل و صلاح و علایقات بنگری. بزرگان نیز مرا فراخواندند و امر کردند که بودنت، ضرورت است و تو، از آن خودت نیستی که بتوانی مستقل از شرایط انقلاب، تصمیم بگیری. هرچه گفتم که هیچم و اثر خاصی ندارم و تلاطمات و تنشها، مزاحم تلاش نظری و معرفتیام میشوند، فایده نداشت.
۲. برخی دوستان، مرا تندرو و افراطی و هتاک و فاشیست و بیاخلاق و بیمنطق و ... میدانند. من بر اساس پنداشت و تصور ناصواب دیگران، خودم را تغییر نمیدهم و مرعوب حملهی جمعی و روایتسازی نمیشوم. اینان میتوانند هر برداشتی از هویت من داشته باشند، ولی من تکلیف ندارم که تابع سلیقه و پسند اینان باشم. نمیتوانم هویت فردیام را در ارادهی جمعی اینان، مستحیل سازم و در مدار خواستشان قرار بگیرم. من محافظهکار و دوپهلونویس و وسطنشین نیستم و دکان نگشودهام و کاسبکار نیستم. هیچ تعارفی با التقاط ندارم و در صراحت، میراث از ابوذر بردهام. پس گمان نشود که چیزی تغییر کرده و قرار است سر سبز بر زبان سرخ، ترجیح داده شود. من آداب محافظهکاری نمیدانم و با خوف و هراس، بیگانهام.
۳. نسبتدادن مواضع سیاسی و فرهنگی من به پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی، جفا و نارواست. هرچه که مینویسم و میگویم، مواضع شخصی خودم است و هرگز، جنبهی نهادی و دستگاهی ندارد. در این مجموعه، تنوع و تکثر وجود دارد و من نماینده و سخنگو و برآیند آن نیستم. مسئولیت همهی مواضعم، فقطوفقط بر عهدهی خودم است و نمیخواهم هزینه و عواقب آن، نصیب دیگران بشود. شما با یک چریک معرفتی مواجه هستید، نه یک سازمان. مرا عامدانه منتسب میکنند تا از طریق فشار سازمانی، کلماتم را به زنجیر بیفکنند و صراحتها و تلخیها و فریادها را زیر آوار دیوانسالاری و ادارهمآبی، دفن کنند. تکیهگاه من، ایمان است و محتاج حمایت خاص نیستم. مرا زیر سایهی دیگران ننشانید و شکایت از قلمم را نزد آنها نبرید.
۴. نه سفارش میگیرم و نه پول. وامدار و بدهکار کسی نیستم و قلمفروشی نمیکنم. جهاد تبیین، عرصهی مبارزه و جنگ و روشنگری است، نه معامله و دادوستد و سیاستبازی. به تکلیف آمدهام و به تکلیف میروم. هیچ پشتصحنهای در میان نیست. ازاینرو، دگراندیشان سکولار در عرصه رسمی و غیررسمی، گمان نکنند که تیغ نقادی و واسازی، کند میشود و حقیقت به حاشیه خواهد رفت. مبارزه، ادامه دارد و تیغی که از نیام بیرون آمده، چوبی نیست. یک نزاع و معارضهی واقعی در میان است و هیچ حساسیتی جز اصالتهای انقلابی، تعیینکننده نیست. اگر واگراییهایی دههی هفتاد را در پیش بگیرند و عهد تاریخی سکولاریسم رسمی را تجدید کنند، تردیدی در مواجههی چالشی نخواهیم داشت و مرگ سرخ را با اشتیاق، در آغوش خواهیم کشید. هر خط و جریانی که استحالهی انقلاب را دستورکار قرار بدهد و بخواهد نظام را از انقلاب، تهی کند، با این لایهی چریکی و حرفهای و شجاع، روبرو خواهد بود. ما خود را برای چنین روزهایی آماده کردیم و با قواعد نبرد هویتی و گفتمانی، زندگی کردهایم. امانت امام راحل و شهیدان مظلوم را رها نمیسازیم و مجال نمیدهیم که میدان برای معارضان برانداز و دگراندیشان هویتسوز و انقلابیهای پشیمان، فراهم شود. باید ایستاد و تا آخر ماند.
مهدی جمشیدی
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻منطق سرخ حسین و منطق بیرنگ ما:
ارادت دینی، ارادهی انقلابی
🖊مهدی جمشیدی
۱. روزگار عجیبیست که در آن، کسانی کربلا را در سال شصتویک هجری متوقف کردهاند و برای امام شهید، حسین -علیهالسلام- ناله سر میدهند، اما حاضر نیستند که در کربلای امروز، سر بدهند. همراهیشان با حسین، از سوگواری و گریه فراتر نمیرود؛ چنانکه اشکهای کوفیان نیز پس از کربلا جوشید، اما قیامی از آن نخروشید. نشستهاند و به گذشته مینگرند و اکنونشان، شبیه میلیونها نظارهگر سال شصتویک هجری است. نه این سو هستند و نه آن سو. در هنگامهی کربلا، خاموش و بیطرف هستند و پس از کربلا نیز، جز عزا و مویه و فغان نمیدانند. دلدادهی عزای حسین هستند و نه خط حسین. میگریند، اما فریاد برنمیآورند. تشنهی چای روضه هستند، اما از شمشیرهایی که تشنهی خونشان هستند، هراس دارند. با خون، عهد نبستهاند و جان خویش را عزیزتر از راه حسین میشمارند. از کربلا، یک داستان غمانگیز ساختهاند که فقط باید در سوگ آن گریست و محزون بود، اما اکنونشان و انتخابهای اکنونشان را به آن عرضه نمیکنند. در این روایت، کربلا نمیتواند خودآگاهی تاریخی ایجاد کند و مسئولیت اجتماعی بیافریند، بلکه در احوال و نقلیات شخصی، محدود میماند و از درس و عبرت تاریخی، تهیست. برایناساس، خط مقاومت و مخالفت و تضاد و عصیان از درون آن برنمیخیزد که هزینهدادن برای آن، معنا پیدا کند.
۲. و کاش فقط نظارهگر بودند و بیرون از معرکه، در مرداب زندگی شخصی خویش فرومیرفتند، اما بسیاری، با کربلای دیروز، همدردی میکنند و با کربلای امروز، نامردمی. زخم زهرآگین بر قلب خط مقاومت و مبارزه و انقلابیگری مینشانند و جبههی سازش و تسلیم و انقیاد را برمیگزینند. از راه رفته، بازمیگردند و تجربهی گرهگشای مقاومت را کنار مینهند. مقاومت را باطل و بیفرجام میشمارند و بیاعتنا به خط حسین، به سوی قبلهی مذاکره و التماس و ذلت، سجده میکنند. وعدهی همراهی میدهند اما اندکی بیش، دوام نمیآورند و به جبههی مقابل میگریزند. برای غربت حسین، بر سینه میکوبند، اما برای تداوم راه حسین، قدم برنمیدارند. منطق حسین را دفن کرده و قیام خونینش را به یک خاطرهی محزون فروکاهیدهاند که بازخوانی سالیانهاش، حاصل عملی و عینی ندارد. در طلب ثواب شخصی هستند نه صواب جمعی. حق را میبینند و مییابند، اما جانب لذت و منفعت و تعصب را میگیرند. هماشک و همدرد حسین هستند، نه همراه و هممنطق او. حقیقت را تنها نهادهاند و سر در لاک زندگی شخصی فروبردهاند. جز به خود نمیاندیشند و نصیبی از بیتعلقی نبردهاند. حسین را برای محرم و هیأت میخواهند و نه برای همیشه و جامعه. حزن را بر حماسه ترجیح میدهند و مذاکره را بر مقامت. به میدان رفتن حسین را میستایند، اما خودشان، دیپلماسی را برمیگزینند و حتی از احتمال جنگ میهراسند. آداب تقیه میدانند و با مبارزه بیگانهاند. برای حسین، قیام را میپسندند و برای خویش، تقیه را. از حسین، توقع خون دارند و از خویش، توقع اشک. در پوستهها و ظواهر، متوقف ماندهاند و خط و مرام و منطق حسین را دور افکندهاند. همعهد با عافیت هستند و تن به بلا نمیسپارند. رفیق منفعت هستند و نارفیق مصیبت.
۳. چه کنیم با این تعارضها و تهافتها؟! چه کنیم با این تذبذبها و تلاطمها؟! چه کنیم با این فهم تاریخیشده از حسین؟! چه کنیم با ناهمسازی ادعا و عمل؟! چه کنیم با این ارادتهای منهای ارادهی انقلابی؟! تشنگی حسین کجا و خوف اینان از تحریم کجا؟! معاملهگری اینان کجا و مقاومت حسین کجا؟! او برای دین، هم نان میدهد و هم جان، و اینان برای دنیا و لذت، دینفروشی میکنند. از دین خویش میفرسایند برای طلب دنیا. دنیایشان تا آنجا دینیست که هزینه ندارد. دینداریشان، بیهزینه و عافیتطلبانه و کاسبکارانه است. دکان گشودهاند و کیسه دوختهاند، اما حسین نیزهنشین را میستایند. هرکه به مکتب و مرام حسین، نزدیکتر باشد را افراطی و تندرو میخوانند؛ چنانکه در زمانهی حسین نیز، او را خارجی شمردند. اهل دنیا، در طلب زندگی هستند و نه مبارزه.
و حسین، چه زیبا و موجز، این حقیقت تلخ را در قالب کلمات ریخت و فرمود: «إنَّ الناسَ عَبيدُ الدُّنيا و الدِّينُ لَعقٌ على ألسِنَتِهِم يَحوطُونَهُ ما دَرَّت مَعائشُهُم، فإذا مُحِّصُوا بالبلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ؛ همانا مردمان، بندهی دنيايند و دين، لقلقهی زبان آنهاست، و هر جا منافعشان بهوسيلهی دين، بيشتر فراهم آید، زبان مىچرخانند و چون به بلا آزموده شوند، آنگاه دينداران، اندكند.» این سخن حسین، اعتراض صریح و گزندهی او به جامعهای است که دین را در سایهی دنیا میطلبد و هر آنگاه که زمینهی امتحان و ابتلاء فراهم گردد و میان این دو، تزاحم رخ بدهد، دین را به کناری میافکند و دنیا را بر صدر مینشاند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻آنچه نادیدنیست ...
🖊مهدی جمشیدی
۱. اغلبِ آنچه که ما دربارۀ عاشورا میشنویم و میخوانیم، معطوف به لایۀ ظاهری و بیرونیِ این واقعه است و نه جوهر و گوهر آن. هم عوام، متوقف در پوستۀ این واقعۀ قدسی و ملکوتی هستند و هم بسیاری از علما. این سخن، حاصل تأمّل من نیست که بسی فروتر و حقیرتر از آنم که بخواهم از لُبّ و مغز این واقعه بگویم و ادعای فهم و فضل نسبت به دیگران داشته باشم؛ بلکه نکتهایست که از مطالعۀ پارهای از آثار علامه سیّدمحمدحسین طهرانی –رضواناللهتعالیعلیه- فراگرفتهام و در اینجا، میخواهم ضمیر مخاطب را به یافتۀ قلبیِ خویش – که حاصل اقتباس ناشیانه از اشارات مندرج در آثار آن ولیّ الهی است - متوجّه سازم. علامه در بیان مقام برخی علما، تعبیر علمای ظاهری را به کار میبرد؛ چراکه بر این باور است که فهم حقیقت دین، از معبر عرفان و سلوک و توحید، میسّر است و باقی، در همان علوم دینیِ ظاهری، متوقف میمانند و به سر منزلِ مقصود دست نمییابند. باطن دین، ولایت است و وصول به این باطن، مستلزم طی طریقِ عبودیّت است و عبودیّت در مرتبۀ اعلاء و کمال، از رهگذر سلوک توحیدی، ممکن و مقدور است. ازاینرو، نگارندۀ این سطور و کسانی همچون او، به قشرِ دیانت بسنده کردهاند و از غایت و مغز آن بیخبرند. کمالِ صیرورتِ معنویِ انسان، علمی و عقلی نیست، بلکه این شدن، امریست از سنخ حیات باطنی که به تقرّبالیالله میانجامد. استاد شهید، آیتالله مطهری -رحمهاللهعلیه- نیز در دهۀ پایانی زندگانیاش و در اثر قرارگرفتن در مدار سلوک عارفانهای که جناب علامه برای وی در نظر گرفته بود، توانست دیانت را به عمق قلب و ضمیر خویش وارد سازد و طعم فهم و مشاهدۀ ملکوتی را بچشد. این فضلی بود از ناحیۀ خدای متعال به آن متفکّر ربّانی که از این جهت، خام و نارس از دنیا هجرت نکند و مراتب و درجات توحیدی را در جان خویش بنشاند. بههرحال، مسأله این است باید بکوشیم در سایۀ مساعدت اولیای الهی، به فهم بصری و مشاهدهای از حقیقتِ قدسیِ نهفتۀ عاشورا دست بیابیم و ایمان بیاوریم که هیچ خوانشی همچون خوانش عارفانه، قادر به گشودن حقیقت و ماهیّت این واقعه نیست و بیشترین نصیب از این واقعه را چنین افقی در پی میآورد و بس.
۲. از جمله لطایف عارفانهای که در اشارات موجزِ علامه طهرانی به چشم میخورد، یکی این است که عالَم کربلا، عالَم اتّحاد ارواح بوده و همۀ اصحاب امام شهید در آن روز، به مقام معیّت با ایشان رسیدند. مقام معیّت، نوعی حیات است که در آن، دلها و جانها، قریب و حتّی مماس به یکدیگر میشوند و یکی و متّحد میگردند؛ بهگونهای که همۀ کثرات و تنوّعات در پرتو این وحدت، زائل و برچیده میشوند و نور واحد پدید میآید. جناب سیّدالشهداء، غلام سیاهی داشتند به نام جَون که در کربلا، همراه حضرت شد. او نیز به مقام معیّت با حضرت رسید؛ حتّی در همین دنیا و در قالب جسم مادّی؛ چنانکه پس از واقعۀ عاشورا، پیکر وی را دیدند که بوی عطری بیمثال از آن پراکنده میشد و بدنش نیز همچون نقرۀ خام، میدرخشید. این وضع، اثرات بیرونی و محسوس آن معیّت باطنی است که اهل دنیا با چشم ظاهر، مشاهده میکنند، اما مقامات و مراتب آنجهانی، از دیدۀ ما پنهان است. عالَم معنی، سرشار از واقعیّتهایی است که در محاسبۀ عقلِ مادّی و جزوی ما نمیگنجد.
۳. دیگر اینکه علامه میفرماید بهیقین، جناب علیاصغر –علیهالسلام- با وجود اینکه طفل رضیع بوده است، اما به اراده و اختیار خویش، شهادت را برگزید و در حقیقت، ندای سیّدالشهدا را لبیک گفت. این طفل، دارای ادراک و اختیارِ خاص و قوّۀ جاذبه و دافعۀ معنوی بوده و هرگز چنین نبوده که شهادت ایشان، یک حادثۀ اتّفاقی بوده باشد. او انتخاب کرد که به قافلۀ شهدای کربلا متّصل شود و خونش به خون مبارک و مطهر پدرش، ملحق گردد. هر چند فعلیّت این نفس، به کمال نرسید و در این واقعه، او از حیات دنیوی برید، اما بقیۀ مراتب فعلیّت و ظهور قوّۀ نفسانیِ خویش را در عالَم دیگر، طی خواهد کرد. اینکه سیّدشهداء، این طفل را به معرکه بردند تا شاید دل دشمن به رحم آید، صورت ظاهریِ ماجراست، اما در باطن، آن طفل، بهطور مستقل، چه طلبیده است، از دسترس نقلیّات تاریخی و پوستۀ مادّی وقایع، خارج است. این اشارت عارفانه و ملکوتی، پرده از این صورت ظاهری برمیدارد و نشان میدهد که این طفل شیرخوار، تمنّای شهادت و هجرت از عالَم مادّه داشته و نمیخواسته مسافر شام باشد...
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻دیانت در نسخۀ لیبرالهای مذهبی -۱
🖊مهدی جمشیدی
۱. لیبرالهای مذهبی، هویّت پیچیدهای دارند: تودرتو و چندلایهاند و همچون یک متنِ ناخواسته، محمل تأویلهای متعدّد قرار میگیرند و برداشتهای متفاوت را برمیتابند. هر کسی میتواند از زاویهای و به اعتباری به آنها بنگرد و فهم خاصی را ارائه کند. اما حقیقت این است که اینان، باطن «دین» را به نفع «تجدّد»، مصادرهبهمطلوب میکنند و پوستهای بیخاصیّت و شعاری و ظاهری از دین را به عوام عرضه میکنند تا نشان بدهند که میان دین و تجدّد، جمع کردهاند. عوام نیز که دلبستۀ دین هستند و البته به دلیل غربزدگی تاریخی، بیشوکم نیز سودای تجدّد دارند، فریب اینان را میخورند و «نسخۀ متناقض»شان را میپذیرند. نخستین نسل از لیبرالهای مذهبی، در روشنفکران دورۀ مشروطه متولّد شد و اینجا، نقطۀ آغاز روایت لیبرالی از اسلام بود. التقاط در رویکرد متمایل به عالَم تجدّد، در این برهۀ تاریخی تحقّق یافت و به یکی از چالشهای معرفتیِ جامعۀ ایران تبدیل شد.
۲. اگر از تحوّلات و تطوّرات نیم قرنِ پس از این بگذریم، به نهضت آزادی و مهدی بازرگان میرسیم که ظهورشان در دولت موقت، در عمل و عین نشان داد که لیبرالهای مذهبی، چه اوصاف و احکامی دارند. اینان، چنان مسألهدار و زوایهمند شدند که امام خمینی، چارهای جز حذف و طردشان ندید و قاطع در برابر حضور و حیاتشان در حاکمیّت ایستاد. نسخههای «اصلاحی» و «اعتدالی» از لیبرالیسم مذهبی، در دهههای بعدی سر از خاک التقاط بیرون آورد و برخلاف بازرگان که منتقدِ حاشیهنشین و غیررسمی بود، اینان به عرصۀ «قدرت رسمی» راه یافتند و دههها، نهادهای اصلی و عمدۀ حاکمیّت را در اختیار گرفتند. بهاینترتیب، مرزهای هویّتیای که امام خمینی در دهۀ شصت بر آنها اصرار میورزید، بهتدریج درهمشکسته شدند و اختلاط سیاسی در ساحت قدرت رسمی به وقوع پیوست؛ چنانکه یکی از بحرانهای نظام جمهوری اسلامی در دهههای گذشته، نزاع دامنهدار و دشوار بر سر «تداوم هویّت انقلاب» و ایستادن در مقابل خط «استحاله» و «مسخ» آن بوده است.
۳. در ترکیب لیبرالهای مذهبی، مسألهای که در نسبت با عوام موضوعیّت دارد، همین لفظ مذهبی است. لیبرالها، چهرۀ عریان ندارند و آشکارا، منطق سکولار خویش را بیان نمیگویند، بلکه نقاب دیانت بر چهره دارند و حتی با ادبیات دینی، تجدّد را به جامعه القا میکنند. اگر میان «وجه لیبرالی» و «وجه دینی»، تفکیک و تمایز ایجاد کنیم و مجال ترکیب و تلفیق ندهیم، نقشۀ اجتماعی اینان، فرو خواهد ریخت. پس باید در پی واسازی و تجزیه بود و تعارضهای درونی و تضادهای نهفته را در برابر دیدۀ عوام نهاد تا پوشش تزویر، برافتد؛ از جمله باید نسبت هویّتیِ آنها را با عاشورا فهم کرد.
۴. لیبرالهای مذهبی، «انقلاب حسین» را میستایند، اما برای اکنون، «انقلاب» و «انقلابیگری» را برنمیتابند و نسخۀ اصلاح میپیچند. میگویند انقلاب، سرنوشت نامشخص دارد و طرحی است که به دلیل وسعت آرمانها، محاسبهناپذیر است. به تبعیّت از کارل پوپر، بر این باور هستند که انقلاب، وعدۀ بهشت میدهد اما در عمل، جهنم میآفریند. ازاینرو، باید از انقلاب بر حذر بود و دچار خاماندیشی و بلندپروازی نشد. اگر هم جامعهای، سودایی شد و هوس انقلاب در سر پرورانید و انقلابش نیز به سرانجام رسید، باید انقلاب را یک «نقطه» و «لحظه» بداند و بیدرنگ پس از این، انقلاب و انقلابیگری را کنار بنهد و از «نهضت» به «نهاد» عبور کند. نظریۀ «نظام انقلابی»، خیال اندر خیال است و هیچگاه میان انقلاب و نظام، همافقی و همنشینی پدید نمیآید. باید میان این دو، یکی را انتخاب کرد و دیگری را وانهاد. و اقتضای عقل و ضرورت زمانه این است که «آرمانخواهیِ انقلابی» را به فراموشی بسپریم و یک «نظام واقعبین» را صورتبندی کنیم. ایدئولوژی انقلابی، فقط تا هنگامۀ وقوع انقلاب، کارکرد دارد و پس از آن، با سر به دیوار سختِ واقعیّت برمیخورد و انقلابیها در اثر این حادثه، درمییابند که منطق انقلابی، فقط به کار ویرانکردن نظم سیاسی میآید و نمیتوان با منطقی که انقلاب میکنند، حکومت کنند. راه «حکومت» از «انقلاب» جداست و نظریۀ نظام انقلابی، خیالپردازیِ شبهنظری است. بهاینترتیب، باید «سرمایۀ انقلابی» را نیز کنار نهاد و به «سرمایۀ اجتماعی» رو آورد. باید در پی «عادیسازی» بود؛ به این معنی که وضع انقلابی، اضطراری و موقتی و نابخردانه است و نباید در آن ماندگار شد، بلکه باید شتابان، به سوی وضع عادی و بهنجار حرکت کرد و رویکردها و انگیزهها و اندیشههای انقلابی را به تاریخ سپرد. باید «نظام» و «اصلاح» را جایگزین «انقلاب» کرد و از انقلاب، یک خاطرۀ تاریخیشدۀ استثنایی ساخت. واقعۀ کربلا نیز با همۀ عظمتش، یک استثناست که قابل اقتباس و اخذ نیست.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻دیانت در نسخۀ لیبرالهای مذهبی -۲
🖊مهدی جمشیدی
۱. موضع اخیر محمدجواد ظریف در رسانۀ ملی که در آن، سخن از ضریبدهی به غیرشیعیان در امر حاکمیّت به میان آورد، شاهدی دیگری بر رویکرد ساختارشکنانۀ لیبرالهای مذهبی است. چیزی شبیه همین موضع در دولت پهلوی نیز به وقوع پیوست و قرار شد بر اساس مصوبۀ دولت، زینپس هر یک از نمایندگان، به کتاب مقدس خودش قسم بخورد؛ طرحی که در ظاهر، موجّه به نظر میرسید، اما امام خمینی، آشکارا و قاطع در برابر آن ایستاد و آن را نقطۀ آغاز «از رسمیّت انداختن مذهبِ رسمی کشور» دانست. در حقیقت نیز، دولت پهلوی، چنین سودایی در سر داشت و میخواست با تکثّر دینی در لایۀ سیاسی و حاکمیّتی، اسلام را تحقیر و تضعیف کند و تفوّق و تسلط را از آن سلب نماید. مخالف بنیانیِ امام خمینی با این طرح، یکی از ریشههای شکلگیری انقلاب اسلامی بود. امروز نیز بهجای «سیاست هویّت»، رهیافت مقابلش را که «سیاست تمایز» است، در دستورکار قرار گرفته و لیبرالهای مذهبی تلاش میکنند، وجهِ دینی و شیعیِ جمهوری اسلامی را هرچه بیشتر، کمرنگ و رقیق سازند. در واقع، امر دینی در ساحت رسمی، در حال ازدسترفتن و خنثیشدن است و دیانت، در نقطۀ «بازگشت به حریم خصوصی» قرار گرفته است. سکولاریسم، در چنین فضا و موقعیّتی، جان میگیرد و معنا پیدا میکند.
۲. در ایران، هیچگاه شکاف دینی و مذهبی، فعّال و مؤثر نبوده و چنین نیست که این رویکردِ لیبرالهای مذهبی، پاسخی به تضادها و اصطکاکهای برانگیخته و تشدیدشدۀ دینی و مذهبی باشد، بلکه مسأله این است که توقع و نارضایتی، از سوی لیبرالهای مذهبی در این لایهها، ایجاد و تقویت میشد. جامعۀ ایران، وجهِ غالبِ شیعی داشته و این وجه، طبیعی و خودجوش بوده و از متن یک انتخاب اجتماعیِ وجدانی و ارادی برخاسته است. در دورۀ پس از انقلاب نیز بر اساس همین وضع اجتماعی، حاکمیّت و نیروهای سیاسی آن، صورتبندی شد. در طول دهههای گذشته نیز اتفاق جدیدی رخ نداده است، جز اینکه لیبرالهای مذهبی در برهههای انتخاباتی و با هدف جذب آرای لایههای دینی و مذهبی، «حس محرومیّتِ سیاسی» را در آنها دمیدهاند و وعدههای ساختارشکنانه دادهاند. تعبیر ساختارشکنانه، بدین جهت است که اینان، نظم سیاسیِ کنونی را برنمیتابند و میخواهند نسبتهای متفاوت و برونگرایانهای در آن به وجود بیاورند. آنچه که لیبرالهای مذهبی در سر دارند، این است که در بلندمدّت، از «نظم سیاسیِ جمهوری اسلامی» به سوی «نظم سیاسیِ لبنان» حرکت کنند و به بهانۀ تکثّر و تعدّد مذهبی و دینی، حاکمیّت را متناسب با وضع اجتماعیِ خیالیِ خویش، بازصورتبندی نمایند. به باور اینان، اگر حزبالله در لبنان، یک اقلیّت سیاسی و دینی است، اکنون نظام جمهوری اسلامی نیز در چنین موقعیّتی قرار گرفته است و باید برای جلوگیری از تضادها و اصطکاکهای مذهبی و دینی، داوطلبانه به سوی قدرتدهی به نیروهای مذهبی و دینی دیگر برود. این در حالی است که نه جامعۀ ایران و نه جمهوری اسلامی، هیچیک شباهتی با آنچه که در لبنان میگذرد، ندارند و کاربست منطق سیاسیِ لبنان در ایران، تنازل و تقلیل موهوم است. در ایران، اکثریّت مطلق از آنِ شیعیان است و پیروان مذاهب و ادیان دیگر نیز، وضع سیاسی را موجّه میدانند و اگر لیبرالهای مذهبی، «تحریکگری سیاسی» را کنار بنهند، ضرورتی برای تغییر عاملیّتی در نظام سیاسی وجود نخواهد داشت.
۳. نظریۀ دولت وحدت ملّی، مبتنی بر پیشفرضهای ناصوابی دربارۀ جامعه و حاکمیّت در ایران است. نخستین خطا این است که جامعۀ ایران، دچار قهر و گسست و شکاف شده است و راه علاج آن نیز این است که دیگریها و اغیار، به حاکمیّت راه یابند. در نظر آنها، ما با یک جامعۀ بهشدّت متکثّر و ناهمساز و چندپاره و تکهتکه روبرو هستیم که دیگر نمیتوان پیرامون روایتهای حاکمیّتی و رسمی، آنها را در کنار هم نشانید، بلکه باید قدرت را توزیع و تقسیم کرد و به هر یک از لایهها، نصیب و بهرهای از قدرت اعطا نمود. اینان از وحدتِ ازدسترفته سخن میگویند و راهحلشان نیز بازآرایی ساختار سیاسی است. این فهم غلط از وضع اجتماعی، «گرۀ اجتماعیِ خیالی» را به «گرۀ سیاسیِ واقعی» تبدیل میکند و بیثباتی و عدمتمرکز و حس محرومیّتِ فزاینده میآفریند. وحدت ملّی، یک سخن غلطانداز برای پنهان نگهداشتن طرحی است که در آن، تشیع بهتدریج از «اعتبار» و «تفوّق» تهی میشود و در عرض ادیان و مذاهب دیگر مینشیند و در نهایت نیز، دین به «متغیّر بیمنزلت» در سیاستِ نظام جمهوری اسلامی تبدیل خواهد شد. این مرحلۀ پایانی، همان «سکولاریسم» است که اگر طرح اینان به جریان افتد، چهبسا در کمتر از یک دهه، تحقّق یابد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻دیانت در نسخۀ لیبرالهای مذهبی -۳
🖊مهدی جمشیدی
۱. روشن است که مهمترین فلسفۀ وجودیِ دولت اسلامی، «استقرار دین در جامعه» است و متدیّنان باید دولت را به خدمت غایات دینی بگمارند و اندیشۀ توحیدی را در لایۀ ساختاری و رسمی، تحقّق ببخشند. بااینحال، لیبرالهای مذهبی وقتی در قدرت قرار میگیرند، تکالیف حاکمیّتی خویش را در وجه عام و سختافزاری خلاصه میکنند و از اجرا و استقرار شریعت در جامعه پروا دارند. اینان در ظاهر، مدعی هستند که نباید دین را با تکیه بر زور و قهر و غلبه بر جامعه حاکم نمود و دین را دولتی کرد و مجال انتخاب و اختیار را از جامعه گرفت، اما این گزارهها، واقعی نیستند و پشتصحنۀ مواضع آنها را بیان نمیکند. حقیقت این است که لیبرالهای مذهبی معتقدند چون بخش عمدهای از جامعه، مایل به اجرای شریعت در جامعه نیست، دولت نباید خود را در برابر خواست اینان قرار بدهد و بدنۀ اجتماعیاش را دچار ریزش کند. ازاینرو، باید به بهانههای مختلف، شریعت را کنار بگذارد و جامعه را با انتخابهای فرهنگیاش رها کند. پس سخن نهانی و ناگفتۀ اینان، نگرانی از تقابل فرضیِ با جامعه و سوختن بدنۀ اجتماعیشان است، نه نحوه و کیفیّت اجرای شریعت در جامعه. بحث دربارۀ «روشها»، غلطانداز و بیراهه است و لیبرالهای مذهبی، در اصلِ «ارزشها» و امکان و ظرفیت اجتماعیِ تحقّقشان، تردید دارند. در واقع، میخواهند به نام دولت اسلامی بر جامعه حکومت کنند، اما از تحقّق اسلام در جامعه بگریزند. لیبرالهای مذهبی، دههها در قدرت بودند، اما هیچگاه روشها و سازوکارها و مسیرهایی که خود را متمایل به آنها نشان میدهند، دنبال نکردند و نشان ندادند که چگونه شریعت را در جامعه مستقر میکنند؛ بلکه برخلاف اقتضای ذاتیِ دولت اسلامی عمل کردند و به نیروها و جریانهای مسألهدار و انحرافی میدان دادند. سیاست فرهنگیِ لیبرالهای مذهبی، «تساهلوتسامح» است که به معنی رهاسازی جامعه از لحاظ فرهنگی و مجالدادن به هویّتهای معارض برای تسخیر جامعه است. دورۀ حاکمیّت لیبرالهای مذهبی در تجربۀ اصلاح و اعتدال، دوره نفوذ و رخنۀ فرهنگی بوده است، نه پیشروی فرهنگی در چهارچوب روشهای خلاقانه.
۲. لیبرالهای مذهبی، خواستههای فرهنگیِ جامعه را نمایندگی نمیکنند، بلکه خواستهها را تولید و به جامعه القاء میکنند و آنگاه مدعی میشوند که نگاه و رویکردشان، برآیند بخشی از جامعه است. مسأله نیز همین است که بخشهای مهمی از جامعه، دستخوش روایتپردازیها و مجعولات و تحریفهای لیبرالهای مذهبی شده و طوطیوار، گفتههای تلقینی آنها را تکرار میکند. اینکه آیتالله خامنهای با صراحت و گزندگی تمام، از نیروهای تجدّدی در سطح نخبگانی به عنوان «خواصِ جلّال» یاد کردند و آنها را تهدید عمده دانستند، به دلیل همین خصوصیّت اثرگذاریشان است. جامعۀ ایران به طور طبیعی و فطری، در مدار هویّتی خویش است و به راهی میرود که اقتضای تاریخ انقلابی است، اما در این میان، نیروهای تجدّدی با گفتارهای وسوسهانگیز و شبههافکن، جامعه را دچار تلاطم و بیثباتی میکنند و ارادۀ انقلابیِ جامعه را رقیق میسازند. دراینحال، جامعه احساس میکند که میخواهد و انتخاب کرده، اما حقیقت آن است که بهصورت ناخودآگاه، به بازیچۀ لیبرالهای مذهبی فروکاهیده شده و مطالبۀ ساختارشکنانه و تجدّدی آنها را تکرار میکند. بهاینترتیب، اگر بگوییم که بخش عمدۀ مسأله، «بازی روایی» و «ساختشکنی ذهنی» است، سخنی به گزاف نگفتهایم. جریان تحریف، ذائقهیابی نمیکند و در پی شناسایی ارادۀ جامعه نیست، بلکه در طول دهههای گذشته، همواره کوشیده که به جامعه، خط و جهت تجدّدی بدهد و در برابر گفتمان اسلامی و انقلابی، دکان بگشاید و معارضه کند.
۳. در مقابل، ما نیز باید به سراغ «مبادیِ تفکّرِ معارض» رفته و ریشهها و سرچشمههای فتنههای روایی و هویّتی را شناسایی کنیم. علتالعلل، خواص جلّال هستند و اگر در همان ابتدای روایتپردازیهای معارض، فعّال و صریح در میدان باشیم و واسازی و مقابله و منهدم کنیم، ارادههای تجدّدی در عمق جامعه نفوذ نمیکنند و کار بر ما دشوار نمیشود. به بیان استاد مطهری، تجربههای تاریخی نشان میدهند که همواره، فساد و تباهی و انحراف، از لایۀ بالایی جامعه به تودهها و عامّه راه یافته است. این سرآمدان و شهرهگان سیاسی و فکری هستند که بر اراده و خواست جامعه اثر میگذارند و بنیانهای تفکّر انقلابی را در ذهنیّت جامعه، متزلزل میسازند. ما اکنون در مرحلۀ «بازسازی انقلابیِ ساختارِ ذهنیِ جامعه» قرار داریم و باید برای این کلانمسأله، چارهاندیشی کنیم؛ درحالیکه قدرت در اختیار لیبرالهای مذهبی قرار گرفته و ازاینجهت، با چالش مواجه شدهایم. باید عرصۀ عمومی را دریافت و تحوّل را از جامعه آغاز کرد، اما در عین حال، باید خاستگاههای تولید بحرانِ هویّتی را نقطهزنی کرد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60