eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے
2.4هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
8.3هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات کانالهای دیگر ما #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾 ⭕️ 🔶قسمت هفتاد وچهارم 🔶 خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم. اما مشکل پدر و مادرم بودند. به پدر و مادرم نگفتم كه به سفر زيارتی فرهنگی ميرويم. بلکه گفتم به يك سفر سياحتی كه از طرف مدرسه است ميرويم. اما باز مخالفت كردند. دو روز قهر كردم و لب به غذا نزدم. ضعف بدنی شديدی پيدا كردم. 28اسفند ساعت سه نيمه شب بود. هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادر به ذهنم نرسید. با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم. كتاب دعا را برداشتم و شروع كردم به خواندن. هر چه بيشتر در دعا غرق ميشدم احساس ميكردم حالم بهتر ميشود. نميدانم در كدام قسمت از دعا بود كه خوابم برد. در عالم رؤيا ديدم در بيابان برهوتی ايستاده ام. دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و به من گفت: زهرا، بيا، بيا! بعد ادامه داد: ميخواهم چيزی نشانت بدهم! با تعجب گفتم: آقا ببخشيد من زهرا نيستم، اسم من ژاكلينه ولی هر چه ميگفتم گوشش بدهكار نبود. مرتب مرا زهرا خطاب ميكرد.راه افتادم و به دنبال آن مرد رفتم. در نقطه ای از زمين چاله ای بود، اشاره كرد به آنجا و گفت داخل شو!گفتم اين چاله كوچك است، گفت، دستت را بر زمين بگذار تا داخل شوی. به خودم جرأت دادم و اين كار را كردم! آن پايين جای عجيبی بود. يك سالن بزرگ كه از ديوارهای بلند و سفيدش نور آبی رنگی پخش ميشد. آن نور از عكس شهدا بود كه بر ديوارها آويخته بود. انتهای آن عكسها، عكس رهبر انقلاب آقاسيد علی خامنه ای قرار داشت. به عكسها كه نگاه كردم ميديدم كه انگار با من حرف ميزنند! ولی من چيزی نمی فهميدم. تا اينكه رسيدم به عكس آقا. آقا شروع كرد با من حرف زدن. خوب يادم است كه ايشان گفتند: شهدا يك سوزی داشتند كه همين سوزشان آنها را به مقام شهادت رساند. مانند: شهيد جهان ّ آرا، همت، باكری، علمدار و... همين كه آقا اسم شهيد علمدار را آورد؛ پرسيدم ایشان كيست!؟ چون اسم بقيه شهدا را شنيده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود. آقا نگاهی به من انداختند و فرمودند: علمدار همانی است كه پيش شما بود. همانی كه ضمانت شما را كرد تا بتوانی به جنوب بيايی. به يكباره از خواب پريدم. خيلی آشفته بودم. نميدانستم چكار كنم. هنگام صبحانه به پدرم گفتم كه فقط به اين شرط صبحانه ميخورم كه بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت؛ به اين شرط كه بار اول و آخرت باشد. باورم نميشد. پدرم به همین راحتی قبول کرد! خيلی خوشحال شدم، به مريم زنگ زدم و اين مژده را به او هم دادم.اينگونه بود كه بخاطر شهيد علمدار رفتم برای ثبت نام. موقع ثبت نام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم: زهرا، من زهرا علمدار هستم. ّ بالاخره اول فروردين 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسيجيها و مريم عازم جنوب شديم. كسی نميدانست كه من مسيحی هستم به جز مريم. در راه به خوابم خيلی فكر كردم. از بچه ها درباره شهيد علمدار پرسيدم، اما كسی چيزی نميدانست. وقتی به حرم امام خمينی ره رسيديم. در نوارفروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهيد علمدار شدم. كم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. چند نوار مداحی خریدم. در راه هر چه بيشتر نوارهای او را گوش ميدادم بيشتر متوجه ميشدم كه آقا چه فرمودند. در طی چند روزی كه جنوب بوديم. تازه فهميدم اسلام چه دين شيرينی است و چقدر زيباست. وقتی بچه ها نماز جماعت ميخواندند. من كناری مينشستم، زانوهايم را بغل ميگرفتم و گريه ميكردم. گريه به حال خودم که با آنها از زمين تا آسمان فرق داشتم. شلمچه خيلی باصفا بود. حس غریبی داشتم. احساس ميكردم خاك شلمچه با من حرف ميزند. با مريم كه آنجا فهمیدم خواهر سه شهيد است، گوشه ای ميرفتيم و شروع به خواندن زيارت عاشورا كردیم. او با سوز عجیبی ميخواند و من گوش ميدادم، انگار در عالم ديگری سير ميكردم. يك لحظه احساس كردم شهدا دور ما جمع شده اند و زيارت عاشورا ميخوانند. منقلب شدم و یکباره از هوش رفتم. در بيمارستان خرمشهر به هوش آمدم. مرا به كاروان برگرداندند. صبح روز بعد هنگام اذان مسئول كاروان خبر عجيبی داد؛ تازه معنای خواب آن شبم را فهميدم. آن خبر اين بود كه امروز دوباره به شلمچه ميرويم؛ چون قرار است امام خامنه ای به شلمچه بيايند و نماز عيد قربان را به امامت ايشان بخوانيم. از خوشحالی بال درآورده بودم. به همه چيز كه در خواب ديده بودم رسيدم؛ جنوب، شهدا، شلمچه، شهيد علمدار و حالا آقا. چقدر انتظار سخت است، هر لحظه اش برايم به اندازه يك سال ميگذاشت. از طرفی انتظار شيرين بود؛ زيرا پس از آن، امامم را از نزديك ميديدم. ساعت 30:11 دقيقه بود كه آقا آمدند. همه با اشك چشم به استقبال ايشان رفتيم. بی اختيار گريه ميكردم. باديدنش تمام تشويشها و نگرانيها در دلم به آرامش تبديل شدند.
وقتی كه ميرفت دوباره همه غمها بر جانم نشست. با رفتنش دلهای ما را با خود برد. ای كاش جای خاك شلمچه بودم. بايد به خودش ببالد از اينكه آقا بر آن قدم گذاشته است. پس از اينكه از جنوب برگشتم تمام شكهايم تبديل به يقين شد. آن موقع بود كه از مريم خواستم راه اسلام آوردن را به من ياد بدهد. او هم خيلی خوشحال شد. وقتی شهادتين ميگفتم، احساس ميكردم مثل مريم و دوستانش شده ام. من هم مسلمان شدم. 🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
✍️وصیت شهدا 🌍ان شاءالله در خط ولايت بمانيد و راه نا تمام مرا ادامه دهيد.ان شاءالله شما هم زندگى دنيوى و اخروى با سعادت داشته باشيد. 👑بدانيد روزگار خود را آرايش به زيور هاى دنيوى مى كند و شما سعى كنيد كه فريب اين زيورهاى دنيوى را نخوريد. 💎مردان رادعوت به حيا و بانوان رادعوت به رعايت حجاب مى كنم كه جامعه سعادتمندشود. 🌷شهید مدافع حرم سید سجاد خلیلی🌷
1_28110059.m4a
4.11M
🌹هرشب این فایل صوتی کوتاه را هنگام خواب گوش کنید
❤️ #قرار_عاشقی ❤️ قرائت دعای فرج به نیابت از شــهید ابــراهیم هــادی🌹 ⏰ قرار هرشب ✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید 🇮🇷 @seedammar
14صلوات امشب هدیه میکنیم به اقا امام زمان عج به نیت 😊👇 غلامرضا لنگری زاده 🍃🌸 @seedammar
بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم 📋 گزاره: جایی برای نگرانی و ترس نیست؛ در نگاه اول ترسناک به نظر می آید. اینکه موسی و هارون با یک عصای چوبی به رویارویی نظام تا دنداد مسلح فرعونی بروند. خودشان هم این نگرانی را داشتند که ممكن است اين مرد قلدر و زورمند كه آوازه خشونت او همه جا پیچیده بود بود قبل از آنکه موسی (عليهالسلام ) و هارون (عليهالسلام ) ابلاغ دعوت كنند، پيشدستى كرده ، آنها را از بين ببرد و این موضوع را به عرض خداوند رساندند. پاسخ خدا اما قوت قلبی بود برای همه مظلومان تاریخ که در بزنگاه های حساس و شرایط نا امید کننده رو به روی جباران و مستکبران قرار گرفته اند: "نترسید، من همراه شما هستم. همه چیز را می بینم و می شنوم." بله! با وجود خداوند توانائی که همه جا با شما است و به همین دليل همه سخنها را مى شنود، و همه چيز را مى بيند و حامى و پشتيبان شما است ، ترس و وحشت معنائى ندارد. 🔷 آیه روز: قَالَا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَى * قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَ أَرَى (طه / آیات 45 و 46) 🔶 ترجمه: (موسى و هارون) گفتند: «پروردگارا! از این مى ترسیم كه بر ما پیشى گیرد (و قبل از بیان حق، ما را آزار دهد); یا طغیان كند (و نپذیرد)!». فرمود: «نترسید! من با شما هستم; (همه چیز را) مى شنوم و مى بینم! 📅 سه شنبه 16 بهمن 1397 ، ، ، ،
Ahd.mp3
2.07M
#دعای_عهد ✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... 🌸امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️ امام زمانی شو👇👇👇👇 #کانال_خواهم_امد http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
Ziyarat-Ashura-Halawaji.mp3
15.21M
زیارت عاشورا با صدای دلنشین اباذر حوائجی قرار هروز صبح😊🌹 @seedammar #کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
. زهرا جان... خرمای نخلستان من خرمای ختـمت شد همسایه ها خوردند و خندیدند و رفتند
بعد از ۳ سال ک پیکر شهید وارد مسجد سادات محله بابلسر شد، بنا ب اصرار پدر شهید،پیکرش رو در اخر مسجد قرار دادند. از پدر شهید پرسیدند ،اینجا چرا آخه؟! پدرش گفت که آخه علیرضا از بچگی آخر مسجد می نشست و صف آخر در همین مکان می نشست😔 آری علیرضا جان❤ به راستی که👇 ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند🌷 راوی:
#شهید_مدافع_حرم🌷 #شهید_حسین_معز_غلامی🌷 #زندگینامه_شهید🌷 _______________________ وصیت شهید بر سنگ مزارش: مرد غسال به جسم و سر من خرده نگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه ی شام سر خود با لبه ی سنگ لحد میشکنم #شهید_مدافع_حرم🌷 #شهید_حسین_معز_غلامی🌷 ______________________ خواهر شهید: هر وقت حسین به سوریه میرفت دست به دامان یک شهید میشدم . بار اول متوسل به شهید آقا محمود رضا بیضایی شدم که حسین سالم بیاید و بار دوم متوسل به شهید آقا جواد الله کرم شدم که حسین سالم بیاید و هر بار نذرم را ادا میکردم. بار آخر شهید سجاد زبرجدی رو انتخاب کردم که حسین سالم برگرده شله زرد بپزم و به نیت ایشان پخش کنم. چند شب قبل از شهادت حسین خواب دیدم شهید سحاد زبرجدی در عالم رویا به من گفتند نذرت قبول شده ادا کن . نذر من قبول نشد چون حسین از من مستجاب الدعوه تر بود. شهید سجاد زبرجدی در اصل بشارت شهادت حسین رو داده بودند. #شهید_مدافع_حرم🌷 #شهید_حسین_معز_غلامی🌷 #ه
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتادوهفتم 🔸 بعد از حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابراهیم همه زندگی من بود خیلی به اودلبسته بودیم. اونه تنها یک برادر، که مربی مانیز بود بارها بامن در مورد حجاب صحبت میکرد چادر یک یادگار حضرت زهرا علیه السلام است ایمان یک زن وقتی کامل میشود که حجاب را کامل رعایت کند و... وقتی میخواستیم از خانه بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم به ما در مورد نحوه برخورد با نامحرم را صحبت میکرد اما هیچگاه امر ونهی نمیکرد موقع نماز صبح هم ما را با شوخی وخنده بیدار میکرد همیشه به دوستان خود در مورد اذان گفتن نصیحت میکرد هرجا هستید حتی اگر سوار موتور هستید توقف کنید وموقع اذان پروردگار را صدا کنید واذان بگویید زمانی که ابراهیم مجروح🤕 بود به خانه آمد خوب به یاد دارم که دوستانش برای دیدار او می آمدند شروع به خواندن این اشعار میکرد اگرعالم همه باماستیزند🌷اگرباتیغ خونم رابریزند اگرشویندباخون پیکرم را🌷اگرگیرندازپیکرسرم را اگربا آتش وخون خوبگیرم🌷زخط سرخ رهبری برنگردم بارها شنیده بودم که از این حرف میگفتند فقط میرویم به جبهه برای شهید شدن و.... اصلا خوشش نمی آمد به دوستانش می گفت همیشه بگوییدما تا جایی که نفس داریم برای و اسلام خدمت میکنیم اگر خدا خواست نمره ما بیست شد آنوقت شهید شویم آنقدر باید با این بدن کار وفعالیت در راه خدا کنیم که وقتی خودش صلاح دید پای کارنامه ما را امضاء کند وشهید شویم 🔸سالها از شهادت ابراهیم میگذشت تا اینکه سال ۱۳۹۰ شنیدم که قرار است نگ یادبودی برای روی قبر یکی از شهدای گمنام در بهشت زهرا علیه السلام ساخته شود. ابراهیم عاشق گمنامی بود در واقع یکی از شهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم می شد این گذشت تا اینکه به مزار یادبود او رفتم و زمانی که برای اولین بار در مقابل سنگ مزار ابراهیم قرار گرفتم بدنم لرزید ورنگم پرید😨 وبا تعجب 😳به اطراف نگاه میکردم به یاد 🤔بعد از عملیات آزادی خرمشر افتادم که پسر عموی مادرم حسن سراجیان به شهادت رسید . آن زمان ابراهیم مجروح🤕 بود وبا عصا راه می رفت اما به خاطر شهادت ایشان به بهشت زهرا علیه السلام آمد . وقتی حسن را دفن کردند ابراهیم جلو آمد وگفت خوش به حالت حسن چه جای خوبی هستی قطعه۲۶وکنار خیابان اصلی هرکی از اینجا رد بشه یه فاتحه برات میخونه وتو رو یاد می کنه بعد ادامه داد من هم باید بیام پیش تو دعا کن من هم بیام اینجا وهمینطور با عصای خود چند قبر آنطرفتر از قبر حسن را نشان داد چند سال بعد شهدای گمنام آن قسمت دفن کردند وبعد به طرز عجیبی سنگ یادبود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
هدایت شده از 
5f858c8d1d00c30f7dd5b936e9c3087b62cf6ee4.mp3
1.3M
آنچه خواهید شنید👆 ✍سه شنبه ها دلمان، بهانه میگیرد، اما؛ می گذرد! دلمان، هوایت را می کند؛ اما؛ بی قرارت نیست! عجیب دردیست، بی دردی؛ که به جانمان افتاده است 😔 = 💯     http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
با سلام خدمت شما سروران 🔷 چند نکته در مورد گروه: 🔹هدف اصلی گروه؛ بیان ایده ها و کارهای فرهنگی میباشد، لذا عزیزان اگه طرح و ایده ای دارن تو گروه مطرح کنند تا مورد استفاده سایرین قرار بگیره ان شاءالله. لطفا در ارسال ایده و طرح خود، از دو هشتک زیر رو در ابتدای پیا خود استفاده کنید👇 💠 این گروه در کنار کانال وقف هادی که به وقف گردشی کتاب پرداخته فعالیت دارد. 🔹 برای ایجاد نظم لطفا ارسال مطالبی که خارج از هدف گروه هستند رو طبق ساعاتی که مشخص میشه انجام بدین...مطالب بعد از ساعت مشخص شده پاک خواهند شد. از ۷ صبح تا ۱۹ عصر 🔸 لطفا در ارسال مطالب دقت کافی رو داشته باشین که وقت عزیزان گرفته نشود. مطالب ناب و مفید. 🔸 از ارسال رگباری پیام جدا خودداری فرمایید. 🔹 از چت کردن بی مورد داخل گروه اجتناب کنید اگه سوالی بود به این آیدی ارسال کنید👇 @taha_00313 🔹 برنامه هایی که داشتیم از جمله پرسش و پاسخ طب و پاسخ به مسائل شرعی رو طبق ساعت و روزی که مشخص میکنیم خواهیم داشت. با تشکر از همکار شما🌹 http://eitaa.com/joinchat/1220673552C2694e69cf5
▪️این داستان #افسانه نیست #روایت دخترشهید #مهدی_قاضی_خانی .... #یک‌ مقنعه با تمثیل پدرشهید امروز برای کاری سرزده رفتم مدرسه نهال خانوم که نهال رو ازمدرسه بیارم ، یهو دیدم تمثیل شهید قاضی خانی روی مقعنه‌ی نهاله گفتم: نهال چرا عکس بابارو زدی به مغنه ات؟؟ با ناراحتی😔 ودرحالی که اشک توچشماش😭 جمع شده بود، گفت: آخه بچه ها هی میگن: توبابا نداری!! عکس بابا رو زدم تا ببینن منم😊 بابا دارم گفت: مامان نمیدونی تو کتابم هم عکس بابا رو زدم ... به نظر شما!؟ من حرفی برام می مونه که به نهال بگم ؟! راوی #همسر شهید مهدی قاضی خانی #عشق_قیمت_نداره #شهید_مهدی_قاضی_خانی
حَرَم #حَضرت_زینب عَجَب حال و هوایے دارد••• #سوریہ #فِیِض_شَهادٺ چہ صفایے دارد♥️ بنویسید✍ بہ روے #ڪفن این شهدا🌷 "" چقدر عمہ ے سادات #فدایےدارد😍 "" #شهید_وحید_فرهنگی_والا #هادی_دلها_ابراهیم_هادی
وصول را ... بہ مقتول #عشـــــق دهند واگر این چنین است ... چه ڪسے عاشـــــق تــر از شهید ... #شهید_وحید #معلم_شهیدم #هادی_دلها_ابراهیم_هادی
👆از امشب به مرور، نظرات افرادی که برچسب های پویش را روی خودروشون نصب کرده اند، منتشر میشه #نظرات_شما #پویش_حجاب_فاطمے 📩برای سفارش برچسب‌های پویش، به آی دی زیر مراجعه کنید : @hemayat_puyesh
ساعت یک و نیم شب با #شهیدهمت از خط مقدم به دوڪوهه آمدیم. آن جا ما با حضور چند نفر از دوستان، جلسه‌ای داشتیم. قبل از شروع جلسه به یکی از بچه‌ها گفتم: ما شام نخورده‌ایم.🙂 او چند دقیقه‌ای از #حاج‌همت اجازه خواست و به مقر رفت☝️ و بعد از مدتی با دو ظرف باقالی پلو و قوطی کنسرو ماهی بازگشت. #حاج‌همت وقتی خواست شام را بخورد به آن دوستمان گفت: «بچه‌ها شام چی داشتند؟» او گفت: همین غذا را، آنها هم باقالی پلو خوردند. #حاجی گفت: «تن ماهی هم؟». گفت: کنسرو تن ماهی را فردا ناهار به آنها می‌دهیم.☹️ #حاجی هم قوطی کنسرو را کنار گذاشت و فقط باقالی پلو خورد و گفت: دوست ندارم غذای من با #بسیجی‌ها فرق داشته باشد. #بسیجےها رو خیــــلےدوستـــ داشت
🍃🌺مدافعان حرم ‼️وقتی می‌خواستند به جبهه اعزام شوند مادرشان اعتراض کردند که: «شما زن و بچه داری...» 👑شهید می‌گوید: «قضیه مثل آن کسی است که دید کسی گریه می‌کند. علت را پرسید. گفت گرسنه‌ام، نان می‌خواهم. آن شخص در جواب گفت نان که نمی‌دهم، ولی هر چه بخواهی با تو گریه می‌کنم» 💠بعد فرمودند: «حالا ما هم مثل آن شخص، حاضریم همیشه برای امام حسین(ع) گریه کنیم، ولی یاری‌اش نکنیم...» گفتم: «شما زن و بچه دارید. بگذارید برادر به جای شما بروند».گفتند: «مگر به جای آدم زنده کسی می‌تواند نماز بخواند؟! هر کسی خودش مسئولیت دارد.» 🌷شهید مسعود عسگری🌷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ 🔶قسمت هفتاد وپنجم 🔶 پسرم پنج ساله بود كه مريض شد. اصلًا غذا نميخورد. دكترها گفتند اگر تا فردا غذا نخورد بايد در بيمارستان بستری شود. همان شب در مسجد چال مراسم داشتيم و سيد مجتبی مداحی ميكرد. ماه مبارك رمضان بود، پيش خودم گفتم: در اين ماه عزيز از سيد بخواهم كه براي پسرم دعا كند. به او گفتم. سيد هم كه ذكر مداحيهايش يا زهرا سلام الله و يا حسين علیه السلام بود برای پسرم در آن مجلس دعا كرد. بعد از مراسم به منزل رفتم. همه ناراحت بودند. گفتم: سيد دعا كرده، انشاءالله خوب ميشود. موقع سحری همه مشغول خوردن بوديم كه پسرم از خواب بيدار شد. بعدگفت: غذا ميخواهم! مقدار زيادی غذا خورد. ما در عين تعجب بسيار خوشحال شديم. رفته رفته حال او خوب شد. به طوری که تا ظهر دیگر مشکلی نداشت. شب بعد موضوع را به سيد گفتم و از او تشكر كردم. ميدانستم اين دعای سيد بود كه كار خودش را كرده. چند سال بعد از شهادت سيد، خداوند به من فرزندی عطا كرد. خيلی از پزشكان خبر بدی به من دادند. لگن فرزندم دچار مشكل بود. خوشحال بودم. اما باز به تمام پزشكان حاذق چه در تهران و چه در مازندران مراجعه كرديم. آنها راهی برای درمان نميديدند. مدتی پسرم را در دستگاه قرار دادند؛ اما بی فايده بود. قرار بود دوباره پسرم را به بیمارستان ببريم وبستری کنیم. شب قبل از آن، در عالم رؤيا سيد را ديدم. چهره ای بسيار نورانی داشت. پيراهن سياه و شالی سبز بر گردنش داشت. من ناراحت فرزندم بودم. به سمت من آمد و گفت: فرزندت شفا گرفته، فرزندت بيمه حضرت زهرا سلام الله شده صبح كه از خواب بيدار شدم، بسيار اشك ريختم. از خدا خواستم به آبروی سيد مجتبی خوابم را به حقيقت تبديل كند.وقتی وارد مطب ميشدم تمام بدنم ميلرزيد. دكتر پسرم را خوب معاينه كرد. بعد از مدتی فكر كردن رو به من كرد و گفت: از نظر علم پزشكی فرزند شما انگار كه شفا گرفته! اثری از بيماری در او نيست من به همراه خانواده بسيار گريه كرديم و خدا را شكر كرديم. بعد از آن ديگر پسرم مشكلی نداشت. من معتقدم سيد مجتبی آنقدر به خدا و ائمه نزديك بود، آنقدر به بی بی فاطمه زهرا سلام الله ارادت داشت كه به واسطه آنها نزد خداوند صاحب آبرو بود كه خداوند درخواست سيد مبنی بر شفا يافتن فرزندم را رد نكرد. 🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
1_28110059.m4a
4.11M
🌹هرشب این فایل صوتی کوتاه را هنگام خواب گوش کنید
❤️ #قرار_عاشقی ❤️ قرائت دعای فرج به نیابت از شــهید ابــراهیم هــادی🌹 ⏰ قرار هرشب ✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید 🇮🇷 @seedammar