eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.5هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
داهاش مجیدسوزوکی رو میشناسی؟ همون که اصلا تو خط نبود و اومد توی خط همون که تهش پاشد اومد وسط میدون اومد و محکم گفت من میرم پشت سرم بیاین...! ، توی جنگ به این اینجور آدما میگن 'تخریبچی' داهاش مجید تخریبچی فیلم بود و بس اما تخریبچی های دیگه ای بودن که مال دنیای حقیقی بودن، ، بهشون میگفتن 'لوتی' از اون جرات دار های بامرام از اونا که باید خطو بشکنن، بی ترس! باید فقط مرام بذارن و بیان وسط،..... ، دوکوهه که بری یه حسینیه داره به اسم 'حاج ابراهیم همت' همه ی رزمنده ها همش اونجا جمع میشدن، اما لوتی های قصه ما محفلشون یجای دیگه بود!.... ، بغل حسینیه حاج همت یه باریکه راهی بود که میرفت و میرفت تا میرسید به پاتوقِ لوتیا 'حسینیه گردان تخریب' گویی که باید تو این حسینیه ی دور از همه، خاص و مخلص میشدن و پر میکشیدن ، دور بودن از همه، خاص بودن نسبت به همه خاص بودن پیش خدا ✍ @seedammar
🌺یه وقتایی دلت میخواد شهدا یه کمک بزرگ بهت بکنن...! مثلا بلندت کنن از زمین... ببرن یه جایی که بوی خدا بیاد... یه جایی که مث جبهه ها باشه... یه جایی که حس نشاط صبح گاه دوکوهه همه وجودتو بگیره... @seedammar
🔰آنگاه که حاج احمد نرمش میدهد!!! همه باید صبحگاه می‌آمدند و در ورزش شرکت می‌کردند. حاج احمد تأکید داشت که همه بچه‌ها باید مرتب باشند، هیچ فرقی هم بین نیروها نمی‌گذاشت. شهید همت و شهید شهبازی که جانشین و رییس ستاد تیپ بودند و حتی خودش هم باید در صبحگاه شرکت می‌کردند. قرار شد که روز سوم یا چهارم که در دوکوهه مستقر بودیم، صبحگاه انجام دهیم. برادران برای صبحگاه جمع شدند. باران هم به‌شدت می‌بارید. لباس‌ها و پوتین‌ها خیس شده بودند. حاج احمد پس از دویدن پشت میکروفون رفت تا از بالا نظارت کند. گودال‌های زمین صبحگاه پر از گِل و آب بود. حاج احمد گفت نیروها سینه‌خیز بروند. همه می‌دانستند که وقتی حاج احمد دستوری می‌دهد باید انجام شود. حدود 8 نفر از جمله بنده، شهید دستواره، شهید همت، شهید علی تهرانی، سید باقر حسینی، شهید محسن نورانی و چند تن از برادران که از مریوان به‌همراه حاج احمد آمده بودند داخل ساختمان مانده و به صبحگاه نرفتیم. حاج احمد وارد ساختمان شد و از هر فرد سؤال می‌کرد که "چرا به صبحگاه نیامدید؟". شهید دستواره که جثه کوچکی داشت در قفسه داخل کمد و آقای میرکریمی هم پشت در پنهان شدند. در آن لحظه نمی‌دانستم چه‌کار کنم، یک کتری را که برای پذیرایی تهیه کرده بودیم و آبی داخل آن نبود به‌همراه یک لیوان پلاستیکی در دست گرفتم. حاج احمد گفت "برادر مجتبی، چرا به صبحگاه نرفتی؟" گفتم "بساط صبحانه را آماده می‌کردم". پاسخ داد "ابتدا صبحگاه را برو بعد بساط صبحانه را آماده کن. حالا یک چایی برای من بریز." لیوان را از دست بنده گرفت. هرچه کتری را کج کردم آبی از آن خارج نشد. حاج احمد، شهید دستواره و حاج همت و بقیه را جمع کرد. به ما که در ورود به صبحگاه تأخیر کرده بودیم، گفت "از همین جلوی درب ساختمان سینه‌خیز بروید". از نظر سن، من تقریباً از حاج احمد، شهید همت و محمود شهبازی بزرگ‌تر بودم. حاج احمد و بقیه بیشتر به من احترام می‌گزاردند. احساس کردم که دیگر به من چیزی نمی‌گوید. بچه‌ها برای این که گِلی نشوند، سینه‌هایشان را نمی‌کشیدند با دست و پا می‌رفتند. حاج همت داشت برای اینکه گِلی نشود چهار دست و پا می‌رفت. حاج احمد پایش را پشت کمرش گذاشت و گفت "روی زمین بخواب". در نهایت حاج همت با وضع ناجوری خارج شد. محمود شهبازی وقتی وضعیت را دید، خودش روی زمین افتاد. من هم تصمیم گرفتم تا به من نگفتند خودم دراز بکشم. بعدها حاج احمد به من گفت "برادر همدانی، اگر آن لحظه سینه‌خیز نمی‌رفتید شما را بیشتر از بقیه راه می‌بردم". برای اینکه غرور بچه‌هایی که از پاوه آمده بودند شکسته و بچه‌های مریوان خوشحال نشوند، حاج احمد روی گِل خوابید و سینه‌خیز رفت. این مردانگی حاج احمد را نشان می‌دهد. @seedammar
ازدل خاک فکه،شهيدي يافتند ,در جيب لباسش برگه اي بود: «بسمه تعالي.جنگ بالاگرفته است. مجالي براي هيچ وصيتي نيست. تاهنوزچندقطره خوني دربدن دارم،حديثي ازامام پنجم مينويسم: «بتوخيانت ميکنند،تومکن. توراتکذيب ميکنند،آرام باش. توراميستايند، فريب مخور. تورانکوهش ميکنند، شکوه مکن. مردم شهر ازتوبدميگويند،اندوهگين مشو. همه مردم تورانيک ميخوانند، مسرورمباش آنگاه ازماخواهي بود»… ديگر نايي دربدن ندارم 🔶؛خداحافظ دنیا 🔶"یازهرا @seedammar
روایتگری فکه-ترابیان .mp3
5.67M
🎧 روایت حجت الاسلام ترابیان از فکه و کانال کمیل ⬅️همراه با صوت اذان و مداحی شهید ابراهیم هادی 🌴این پادکست رو فقط تو خلوتت گوش بده @seedammar
قبل از رسیدن به گودال قتلگاه فکه باید از یادمان و محل شهادت سید مرتضی آوینی عبور کرد و صد افسوس که اکثر کاروان ها با غفلت تمام از کنار مقتل آوینی عبور می کنند بدون اینکه از آوینی بشنوند و راه تا خدا رفتن را بیاموزند. مقتل شهید آوینی، فقط محل شهادت او نیست بلکه نماد یک تفکر و اندیشه متعالی و سبک زندگی ذیل نظام ولی حق جامعه است. در مقتل آوینی باید از خصوصیت بارز آوینی سخن گفت و درس آموخت، خصوصیتی که پای رهبر انقلاب را به تشییع پیکر او در خیابان های تهران باز کرد. آوینی پیش از انقلاب،متفکری کاملا غرب زده به حساب می آمد؛کسی که معماری و هنر خوانده است و ظاهر روشن فکری دارد، سبک زندگی روشن فکری غربی دارد،علاقه ای هم به اسلام و انقلاب ندارد. قبل از انقلاب مرتضی آوینی چنین آدمی است. خودش می گوید که بعد از انقلاب شروع می کند به بازخوانی فضایی که در آن حضور داشته است.اگر نیهلیسیم و پوچ گرایی را در مقاله《آخرین دوران رنج》نقد می کند،دارد خودش را نقد می کند.چون خودش فی الواقع نیهیلیست بوده و آن فضا را درک کرده است. او ده سال را در این فضا سپری کرد و پس از آن در صدد نقد این دوره برآمد. خصوصیت بارز آوینی این بود که از راه طی شده بازگشته بود و به حکم کریمه 《و من یکفر بالطاغوت و یومن بالله》؛اول به طاغوت کافر شد و سپس به امام ایمان آورد. بر خلاف خیلی که میان ایمان به خدا و ایمان به طاغوت جمع کرده اند! انقلابی است ولی از آمریکا نفرت ندارد. برخی گمان می کنند که آوینی سال 72در فکه تمام شده است! این طور نیست.آوینی مزیتی داشت که سبب شد بسیاری بعد از او تحت تاثیرش باشند؛اما با کمال تاسف باید اقرار کنیم که جنبه هنری و سینمایی و رسانه ای آوینی حجابی بر اندیشه او شده است. آوینی در مسائلی که امروز با آن درگیریم؛در حوزه فرهنگ،اقتصاد، انسان شناسی،سینما و رسانه و.... مثل پارتیزان ها نیروی واکنش سریع بود و سریعا به تحولاتی که اطراف او را گرفته بود،واکنش نشان می داد،که اکثر این مباحث در کتاب《توسعه و مبانی تمدن غرب》از او به یادگار مانده است. @seedammar
❇️ اولین کتابی که سیره و زندگی شهدا رو خوندم کتاب سلام بر ابراهیم بود چه قدر مجذوب رفتار شهید شده بودم...ایمانشون،رفتارشون همشون من رو مشتاق کرده بود که سفر پیششون برم . . . . از چی بگم؟،از اینکه شهدا زنده ان،یا اینکه همیشه حواسشون به ماها هست صدای یکی از بچه ها می اومد که تو اتوبوس میگفت رفقا میخوایم بریم کانال کمیل دل تو دلم نبود من کجا؟کانال کمیل کجا؟ سریع وسایلم رو جمع کردم تا زودتر برسم انگار رو هوا معلق بودم و چیزی متوجه نمیشدم فقط میخواستم خودمو برسونم نردیک و نزدیک تر میشدیم قلبم با شدت زیادی کوبیده میشد به سینم لحظه رسیدن به یار عجب حال و هوایی دارد... باورم نمیشد دارم رو خاکی راه میرم، که شهید هادی روی این خاکا راه رفته تو هوایی نفس میکشم که شهید نفس کشیده اشک امونم رو بریده بود تمام دردهامو تو قلبم نگه داشتم تا بتونم اخر سالی به اقا ابراهیم بگم تا قلبم یه کم سبک تر شه...گفتم گفتم گفتم تا روحم آروم گرفت پاشدم دو رکعت نماز خوندم به نیت تمام رفقایی که التماس دعا گفتن عهدمو محکم تر بستم قولامو جدی تر گفتم با کوله باری از گناه اومده بودم اما دعوتم کرده بود آخ شهدا گاهی نگاهی به این دل پر گناه ما... ✍
ابراهیم هادی-تاجیک.mp3
2.31M
🎧روایت برادر جواد تاجیک از عنایت شهید ابراهیم هادی به یک جوان ⬅️ واقعه ای که دو سال پیش اتفاق افتاد. @seedammar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 بشنو... برای تو نوشته است... برای تو که الان کنج اتاقت، گوشه خانه ات ، ماتم گرفته ای و به خراب شدن تعطیلات عیدت بخاطر ... و به نزدیک شدن مرگت فکر می‌کنی... می‌شنوی...؟ ✍...عطش همه را هلاک کرده است... @seedammar