هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
قسمت سوم: #اینک_شوکران انقلاب پیروز شد و من هم سرم خیلی شلوغ بود. درس می خوندم، کلاس زبان می رفتم و
قسمت چهارم:#اینک_شوکران
...بعد عقد دیدم هر چی بهش تعارف می کنم می گه: روزه ام! 😟
گفتم:تو چرا اینقدر روزه می گیری؟
گفت: ببین فرشته من 2 بار به خاطر نجات جون تو دستت رو گرفتم.
حالا با خودم عهد کردم 6 ماه روزه بگیرم و تو این مدت حتی دستم به سر ناخن تو هم نخوره!!!😑😑😑
چون من #دینم و #عشقم به خدا رو مفت به دست نیاوردم که حالا به این را حتی از دستش بدم!!!
➖بعد از ازدواجمون تا یک سال گفت:
بیا غذای پختنی #نخوریم.
نون پنیر می خوردیم برای اینکه تنوع هم داشته باشه، یه روز با گردو،یه روز با خیار و...
بعد از یکسال گفت: حالا پختنی بخوریم ولی بدون گوشت🍗،
پختنیمان هم یه برنج ساده بود یا...،
نه پلو و خورشت و... .
می گفت:باید جسم و روح و ذهن رو با هم ساخت.
#جنگ که شد رفت #کردستان.
بعضی اوقات ماهی یک بار هم فرصت نمی کرد زنگ بزنه.
می گفتم: آخه #منوچهر، من دلم تنگ می شه.
گفت: فرشته می دونی که من وقت ندارم.
بیا یه کاری کن.
بعد از نماز مغرب، تسبیحات رو که گفتی سر جانمازت بشین ذهنت رو بفرست پیش من. اینطوری می تونیم با هم حرف بزنیم.
چند شب همین کار رو کردم ولی اصلاً نمی تونستم تمرکز کنم، 😒
حواسم به همه چیز بود الا #منوچهر.
چند وقت که گذشت منوچهر زنگ زد گفت: نیستی؟!
گفتم: منوچهر نمی تونم، حواسم پرت می شه.
گفت: از خدا هم کمک خواستی؟
گفتم:نه.
همون شب بعد نماز شروع کردم به
#یا الله گفتن،
ولی دیگه محو خدا شدم.
اینقدر #یا الله گفتم که یادم رفت به فکر منوچهر بیفتم!!
فردا شب از ذکر #الله زود گذشتم و رفتم سراغ #پیامبر.
باز اینقدر محو ایشان شدم که منوچهر رو یادم رفت!
همین طور 14 معصوم رو نام بردم و
هر شب منوچهر رو فراموش می کردم!
شب آخر بعد از اینکه نام #امام_زمان(عج) رو صدا زدم
یک لحظه احساس کردم دلم برای منوچهر تنگ شده.
بدون اینکه صداش کنم احساس کردم سرم زیر برف هاست.
سرم رو بلند کردم و دیدم منوچهر بالای یه تپه داره با دوربین📷 شناسایی می کنه.
وقتی از اون حالت خارج شدم یکی از دوستان آمد خانه مان.
دستم رو که گرفت، گفت:چقدر سردی،انگار دستت زیر برف بوده!
➖چند سال پیش با تبلیغات #غرب این فکر بین مردم رایج شده بود که
💥 #شهدا یک عده آدم ،بی رگ و ریشه و
بی احساس بودن که از سر کمبود و بیچارگی به #جبهه ها پناه آوردن!
به ما گفتن: شما بیایید خاطراتتون رو برای مردم تعریف کنید تا مردم اون جنبه دیگه زندگی بچه های جنگ رو هم بشناسن.
✔ این خاطره رو من اونجا تعریف کردم:
یه رو داشتیم با ماشین می رفتیم یکی از جلسات #سپاه. سر یه چراغ قرمز پیرمرد گل فروشی با یه کالسکه ایستاده بود.
منوچهر داشت از برنامه ها و کارهایی که داشتیم می گفت،ولی من حواسم به پیرمرد بود (شاید چون من رو یاد پدربزرگم می انداخت) منوچهر وقتی دیده بود حواسم به حرفهاش نیست،نگاهم رو دنبال کرده بود و فکر کرده بود دارم به #گل ها نگاه می کنم.توی افکار خودم بودم که احساس کردم پاهام داره خیس می شه!!
نگاه کردم دیدم منوچهر داره گل ها رو دسته دسته می ریزه رو پاهای من!
همه گل ها رو خرید!!
بغل ماشین ما ، یه خانوم و آقا تو ماشین بودن. خانوم خیلی #بد_حجاب بود، به شوهرش گفت:
خاااااک بر سرت!!! این #حزب_اللهی ها رو ببین همه چیزشون درسته!
منوچهر یه گل برداشت
گفت: اجازه هست؟
گفتم: آره،
داد به اون آقا و گفت: این رو بدید به اون خواهرمون!
اولین کاری که اون خانوم کرد این بود که رژ لبش رو پاک کرد و روسریش رو کشید جلو!!! به اندازه 2-3 چراغ همه داشتند ما رو نگاه می کردن!!!
....
...ادامه دارد...
#اینک_شوکران
#شهید_دفاع_مقدس_منوچهر_مدق
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
قسمت چهارم:#اینک_شوکران ...بعد عقد دیدم هر چی بهش تعارف می کنم می گه: روزه ام! 😟 گفتم:تو چرا اینقدر
قسمت پنجم:
#اینک_شوکران
بعد از جنگ ،غیر از ترکش هایی که با جراحی از تن منوچهر خارج شده بود
بیشتر از 80 تا ترکش تو بدنش بود،
از فرق سر تا نوک پا.
بدترینش چند تا بود که دور #قلبش فرو رفته بود و با کمی حرکت می تونست بکشتش!
چند تاش هم خورده بود تو #ریه چپش و سوراخ سوراخش کرده بود.
از طرفی هم وقتی تو #شلمچه ،شیمیایی زدن منوچهر با اینکه شکمش پر ترکش بوده و خونریزی داشته، ماسکش رو در میاره و می گذاره رو صورت یه #بسیجی مجروح و اون رو تا دم ماشین کول می کنه و بعد خودش بیهوش می افته.
همونجا بود که شیمیایی شد و به خاطر جراحت شکمش بعداً دچار 3 تا #سرطان شد.
#سرطان ریه،
#سرطان دستگاه گوارش و
#سرطان خون!
این ها هر کدومش به تنهایی می تونه یکی رو از پا در بیاره چه برسه به اینکه 3 تاش با هم باشه!!!
10 سال تحمل درد بدون حتی یک ناله!
10 سال نه می تونست مثل بقیه آدم ها بخوره،
نه بخوابه،
نه حتی نفس بکشه!
10 سال نشسته خوابید و
از شدت سوزش و تورم آب هم نمی تونست بخوره.
تو این مدت نشد که یک بار نفس بکشه و بازدمش #خون نباشه و با این همه باز هم ناله نکرد!!!
پای عهدش ایستاده بود و با خدای خودش عشق بازی می کرد.
من هم سعی می کردم صبر کنم و محکم باشم!
تا شب آخر هیچ وقت جلوش گریه نکردم! همه زندگی من منوچهر بود و زندگی بدون منوچهر #مـــــرگ!!!
نمی خواستم ناامیدش کنم،
باید بهش روحیه می دادم.
چون بوی سرخ کردنی براش ضرر داشت به بهونه سرخ کردن پیاز رو پشت بوم می رفتم و گریه می کردم!! ...
...ادامه_دارد
#اینک_شوکران
#شهید_دفاع_مقدس_منوچهر_مدق
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
قسمت پنجم: #اینک_شوکران بعد از جنگ ،غیر از ترکش هایی که با جراحی از تن منوچهر خارج شده بود بیشتر ا
قسمت ششم:
#اینک_شوکران
بعد ازشهادتش تا چند وقت فریزر ما پر پیاز سرخ کرده بود.
اواخر به من می گفت:
فرشته، این پیاز ها خوردن داره چون با اشک چشم های تو قاطی شده!!!
همیشه به خدا می گفتم:
خدایا! من تحمل هر سختی رو دارم غیر از نبودن منوچهر، منوچهر رو از من نگیر!
همیشه دعا می کردم #شهید_نشه.
شب آخر به من گفت:شاید مردم به امثال من مدیون باشن اما ماها خیلی به شما بدهکاریم، خیلی به خاطر من سختی کشیدی.
گفت: فرشته من یه معامله ای با خدا کردم، حالا اون معامله کامل شده.
فقط تو #مانع_شهادت منی،
از من دل بکن!!😔
👈 تو راضی بشی من دیگه شهید می شم! گفتم:این حرف ها چیه منوچهر؟
ما همه سختی ها رو با هم گذروندیم این یکی رو هم می گذرونیم.
گفت:نه فرشته!دیگه خسته شدم!😔
منوچهر فقط
از #دولت و #مسئولین دلگیر نبود،
#بی_وفایی مردم عذابش می داد!
می گفت: فکر نمی کردم مردم به این زودی بهمان پشت کنند!
می گفت:
چرا برای مردم سهمیه فرزندان شهید مشغولیت است
❌ ولی سهمیه ورزشکاران مشغولیت نیست؟!!
چرا مردم از دیدن عکس شهدا خسته می شوند ❌ولی از دیدن عکس ورزشکاران نه؟!
مگر ما کمتر از ورزشکاران برای این پرچم زحمت کشیدیم؟😔
کمتر از اون ها باعث سرافرازی ایران شدیم؟😔
گفت: فرشته خستــــــــــــه ام! 😓
اگر تو راضی بشی من می رم!
گفتم:آخه چطور؟
چطور از تو دل بکنم؟؟
تو همه زندگی منی،
من فقط یاد گرفتم به تو دل ببندم،
دل کندن رو یادم ندادی منوچهر!!
ولی به خودم گفتم: این خود خواهیه.
تو که ادعای عاشقی می کنی،
حاضری منوچهر باشه، ولی درد بکشه؟
به خدا گفتم: خدایا! من می خوام منوچهر راحت باشه.
اما خودم رو گول می زدم، چون می دونستم راحتی منوچهر تو این دنیا امکان نداره.
👈راضی شدم به رفتنش،
❌ اما هنوز هم نمی فهمم چطور؟؟؟!!!
آخه نمی تونستم دوریش رو تحمل کنم، هنوز هم بعد از این همه سال نمی توانم!!!!!!!
می گفت: وقتی من را گذاشتید توی قبر،
یک مشت خاک بپاش به صورتم
پرسیدم چرا؟
گفت: برای اینکه به خودم بیایم و ببینم دنیایی که بهش دل بسته بودم و به خاطرش معصیت می کردم یعنی: همین.
#پایان..
#اینک_شوکران
#شهید_دفاع_مقدس_منوچهر_مدق