eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.5هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* در مکتب شهادت در محضر شهدا اكبر از پاكسازی ميادين مين به دفاع از حرم رسيد؛ رزمنده تخریبچی تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه در دوران دفاع مقدس؛ شهيد به قدری در پاكسازی ميدان مين تبحر داشت كه اين كار را با چشم بسته هم می توانست به خوبی انجام دهد. ايشان سال‌ها مين‌هايی را كه با كمك اسرائيل و امريكا در خاك كشور تله گذاری شده بود پاكسازی كرده بود. برای همين وقتی شنيد بار ديگر اسرائيل مين و تله‌های انفجاری در اختيار داعش قرار داده تاب نياورد. از طرفی وقتی خبر شهادت جوانان ۲۰ تا ۲۵ ساله مدافع حرم را بر اثر انفجار مين‌ها و تله‌های انفجاری می شنيد بسيار ناراحت می شد. بارها و بارها به مسئولان مربوطه نامه زد كه من و امثال من كه جنگ را ديده و تخصص لازم را داريم بايد راهی شويم. اما چون نامه‌هايش بی پاسخ ماند برای همين ابتدا استعفا كرد و بعد راهی شد. اكبر آقا به عنوان تك تيرانداز رفت. در اين امر هم تبحر ويژه‌ای داشت به طوری كه لقب چشم عقاب را به ايشان داده بودند. همسرم در منطقه مسئول تخريب بود. به روایت همسر محترمه شهادت: ۲۸ آذرماه ۱۳۹۴ ،سوريه
*﷽* در مکتب شهادت درمحضر شهدا تا وارد اتاق شدم از خواب پرید... رو پیشونی اش عرق نشسته بود ، گفتم :چی شده داداش؟! گفت : یک ساعت بود با حضرت زهرا (س)حرف میزدم. ادامه داد: فقط از خدا میخوام که روز شهادت بی بی شهید شم... روز شهادت حضرت زهرا (س) بود ،قنوت نماز صبح بود که ترکش خورد به پهلوش...💔🕊
*﷽* 🌷 حسین رفته بود دوره آموزش دافوس. در نبود حسین، از طرف سپاه یک قطعه فرش برای مان آورده بودند. وقتی حسین آمد مرخصی و داستان فرش را به او گفتم ناراحت شد. گفت: زهرا خانم! از این به بعد هر وقت من نبودم و از طرف سپاه چیزی آوردند قبول نکنید. نمی خواهم چیزی از سپاه بگیرم. گفتم: عیبی ندارد. بگویید پولش را از حقوقمان کم کنند. گفت: اما بهتر است از این به بعد چیزی از سپاه قبول نکنید. من هم قبول کردم. 📚:نیمه ی پنهان ماه، ج 32 🌷
*﷽* درمکتب شهادت در محضر شهدا دکتر خیلی به حضرت فاطمه (س) ارادت داشت. می خواستیم تابلوهای با عنوان "یا فاطمة الزهرا" نوشته و به اتاق های دانشکده نصب کنیم. بعضی دانشجوها می گفتند: "این کارها جاش اینجا نیست". دکتر موافق نبود، می گفت: "اتفاقا جاش همین جاست. باید این دانشگاه را با اهل بیت (ع) ضمانت کنیم". دکتر خیلی روی زمان کلاس حساس بود و اصرار داشت که ۹۹ درصد ۱۲۰ دقیقه را درس بدهد. اما روزهایی که به نام اهل بیت (ع) گره خورده بود، قاعده اش فرق می کرد. روز شهادت حضرت زهرا (س) چند کتاب عربی و فارسی همراه خود آورده بود و نیم ساعت درباره حضرت صحبت کرد. نمی دانم آن روز در ذهنش چه گذشت که شروع کرد با صدای بلند گریه کردن. های های گریه می کرد و ما هاج و واج دکتر بودیم و فقط نگاهش می کردم. 📚: شهید علم 🌷
*﷽* وصیت💌 🌷 چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی می‌کنند است. پس سعی کنید تا حد توان‌تان نمازهای‌تان را سر وقت بخوانید‌.
*﷽* در مکتب شهادت درمحضرشهدا سردار شوشتری حتی به خانواده‌های اعدامیان هم خدمت می کرد و می‌گفت: اگر کسی اعدام شده ، خانواده اش چه گناهی کرده‌اند؟ ایشون به خانوادۀ فقـرا هم سـرکشی، و مشکلاتشون رو برطرف می‌کردند، به طوری که بعد از شهادتشون به هر روستایی می‌رویم ، تا اسم شهید شوشتری آورده میشه ، مردم زار زار گریه می‌کنند و میگن: ما پـدر خود را از دست دادیم... 🎤: سردار جاهد
*﷽* در مکتب شهادت درمحضرشهدا خبرنگار ژاپنی پرسید:شما تا ڪے حاضرید بجنگید؟ خلبان شیرودی خندیـد و گفت: « ما برای خاڪ نمےجنگیـم ما براے اسلام مےجنگیم تا هر زمان کہ اسلام در خطر باشد.» این‌را گفت و بہ‌راه افتاد و آستین هایش‌را بالا‌ زد چند نفربہ زبان های مختلف از هم مےپرسیدند: ڪجا؟ خلبان شیرودی بہ ڪجا مے رود!! هنوز مصاحبه تمـام نشده... شیرودی خندید و بلند گفت: نماز! صدای اذان...
*﷽* درمکتب شهادت درمحضرشهدا احساس کردم در جامعه اسلامی ما نیاز است که علوم دینی رواج بیشتری پیدا بکند، به همین خاطر تصمیم گرفتم دنبال درس حوزه بروم. اما دیدم طاقت نمی آورم و جبهه بر همه چیز مقدم تر است. 📚: فرمانده قلب ها
*﷽* درمکتب شهادت درمحضرشهدا ✍فرزندم هیچ وقت به خاطر مقام و مال و ثروت به دیگران احترام نگذار. پشتیبانت خدا باشد و امیدت به تلاش و کار خود. ایشان با قرآن و نهج‌البلاغه و با ائمه معصومین علیهم‌السلام مؤانستی خاص داشت و شور عشق فرزند زهرا، خمینی کبیر، چنان در تار و پودش ریشه دوانده بود که در این باره می‌نویسد؛ خداوند به شما منت نهاد و این چنین رهبری را به سوی شما گسیل داشت تا به پیروی از مکتب اسلام این چنین از خود دفاع کنید و بر ظلم و باطل بشورید که به سعادت برسید.
*﷽* به قول شهید ابومهدی المهندس، آمریکا به دست ترامپ نابود خواهد شد. أللّهُمَّ اشغَلِ الظّالِمِینَ بِالظّالِمِین
*﷽* در مکتب شهادت در محضرشهدا مصطفی به همه‌ی ما یاد داد برای شهادت و مبارزه نیاز نیست حتما در میدان جنگ باشی!! همین که در جایی که هستی خوب و کامل باشی، مزدت را از خدا خواهی گرفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*﷽* 🎥 سبک زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی متاسفانه جوانها با سبک اشتباه در آغاز زندگی، خود یا خانواده را مقروض می کنند.
یاران حاج قاسم توکل عجیبی داشت و خونسرد بود. در عملیات خیبر با تعدادی از دوستان و همرزمان خود در محاصره دشمن بعثی قرار گرفته بودند. برای شکستن محاصره هر کدام از برادران چیزی میگفتند و اوضاع خیلی بدی بود. رشیدی با خونسردی کامل می گفت، به یاد خدا باشید و به یاد فرمانده خودتان مهدی فاطمه (عج) باشید و از او کمک بگیرید. و بالاخره با توسل به امام زمان (عج) با توجه به تنگی محاصره و شدت آتش دشمن توانستند مقاومت کرده و از محاصره بیرون آیند..... 📕: ستارگان خاکی 🌷
*﷽* یاران سردار مرتضی در منطقه هر روز صبح به فاصله ۷۰، ۸۰ متری عراقی‌ها روی خاکریز می‌ایستاد و دست‌هایش را دور دهان حلقه و برای عراقی‌ها سخنرانی می‌کرد. صحبت‌هایش را اینگونه آغاز می‌کرد: اشلونک یا اخی. صباح الخیر! (یعنی رنگ و روت چطوره؟ حال و روزت چطوره؟) آنها را به نجنگیدن و ملحق‌شدن به جبهه خودی دعوت می‌کرد. مرتضی دست‌بردار نبود. جلوی چشم عراقی‌ها روی خاکریز می‌رفت و برای دشمن کلاس عقیدتی می‌گذاشت. گاهی هم از پشت بلندگو سوره واقعه را می‌خواند اما جواب عراقی‌ها توپ و تفنگ بود. 📚: تپه‌های جاویدی و راز اشلو
*﷽* درمکتب شهادت در محضرشهدا یک روحانی در ایام محرم به روستای دوساری رفته بود و مردم استقبال گرمی از مجالس او نکرده بودند. با گله مندی موضوع را با رضا در میان گذاشت. رضا بلندگویی روی لنکروز جهاد سوار کرد و در روستا شروع به صحبت نمود و گفت: اگر از بلندگو اعلام می شد که می خواهیم برایتان آب و برق بیاوریم، فورا جمع می شدید؛ چرا برای اصلاح دینتان جمع نمی شوید؟! پس از صحبت های رضا، مردم دسته دسته به سوی مسجد روان شدند. 📚: ماهنامه دفاع مقدس، شمیم عشق
*﷽* در مکتب شهادت در محضر شهدا دو سال مانده بود بازنشسته بشود که فيلش ياد هندوستان کرد. آمد گفت: ميخوام برم جنگ، ميخوام برم سوريه. ناله‌کنان گفتم: کی بازنشسته ميشی من راحت بشم؟!  گفت: خانم وقتی دنيا پُر از جنگه، بازنشستگی چه معنايی ميده؟ تازه من فردای قيامت، جواب حضرت زهرا رو چی بدم اگر گفت چرا فرزند من رو تنها گذاشتی؟ امام زمان امروز سرباز ميخواد. ما اهل کوفه نيستيم که علی تنها بمونه. زبانم را بست با اين حرف‌هايش و رفت سوريه. 🎤 :همسر شهید  📚: اسناد موجود در موسسه فرهنگی حماسه 17
*﷽* درمکتب شهادت درمحضرشهدا 💌 مجالس اهل بيت عليهم السلام را جدی بگيريد (چه ميلادهای نورانی و چه شهادت ها) و توشه آخرت خود را از اين مجالس به ويژه مجالس سوگواری حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و شهدای كربلا و اسارت عمه سادات خانم زينب سلام الله عليها فراهم آوريد و بدانيد كه بهشت حقيقی را می توانيد در همين مجالس جست و جو كنيد. حسين گونه و زينب وار زندگی كنيد و با همين حال به ديدار خدايتان برويد. ذكر و ياد مولايمان حضرت بقيه الله ارواحنا فداه را هرگز فراموش نكنيد و توسل به مادر سادات خانم زهرای اطهر را كار هر روزتان قرار دهيد. نيكی به مادرتان را فراموش نكنيد. او برای استحكام خانواده و تربيت شما خون دل ها خورد و استقامت ها كرد.
*﷽* وقتی تو ڪار بهـمون فشار می‌اومد یا خســـــته میشدیم بهمون میگفت:) ثــــواب ڪار رو هــدیه ڪنید به یڪی از اهـــل بیت (ع)خستگـــی بهـتون غلبه نمیڪنه و شــما بهـش غلبه میڪنید.
*﷽* درمکتب شهادت در محضرشهدا همسرم هر سال 22 بهمن، بچه‌های فامیل را جمع می‌کرد و برایشان بادکنک و کلاه  می‌خرید و با هم به راهپیمایی می‌رفتند. عاشق بچه‌ها بود. از خندیدن و خوش گذراندن بچه‌ها لذت می‌برد. می‌گفت: باید با مهربانی بتوانیم این بچه‌ها را جذب کنیم. خیلی بر شرکت در راهپیمایی تاکید داشت. می‌گفت: باید شرکت کنیم تا دشمن از عظمت ملت ایران بترسد؛‌ تا خون شهدا پایمال نشود.
*﷽* درمکتب شهادت درمحضرشهدا خیلی کم پیش می آمد، اما اگر توی جمع دانشجوهای تربیت معلم کسی درباره ی انقلاب حرف نامربوطی می زد، محمدرضا نمی توانست طاقت بیاورد و با جدیت از مواضع انقلاب دفاع می کرد. با چهره ی برافروخته و رگهای ورم کرده ی گردن درباره ی انقلاب حرف می زد و مواضع انقلاب را تشریح می کرد. فرستادن دانشجوهای مرکز تربیت معلم به جبهه، برایش  شده بود یک رسالت که حتما می بایست آنرا انجام بدهد؛ برای همین هم از کوچکترین فرصتی استفاده میکرد که بچه ها را تشویق کند برای جبهه رفتن. 📚: کتاب معلم
*﷽* درمکتب شهادت درمحضرشهدا عبدالحمید، یکی از ارادتمندان واقعی و مخلصین، آقا امام زمان(عج) بود. کسانی که با ایشان در جبهه بودند این حالت و ارادت را به خوبی دیده اند. دعای فرج ورد زبانش بود، همیشه توصیه می کرد در قنوت نماز بخوان: "اللهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج)." یک بار وقتی برای مرخصی از جبهه به شهر آمده بود در مسجد از عنایات خاص امام زمان(عج) به جبهه ها و رزمندگان سخن گفت از جمله اینکه: من این را مطمئن هستم، آقا می آیند و رزمندگان تشنه ما را به هنگام شهادت سیراب می کنند.
*﷽* مکتب_سردار_سلیمانی ما به مراسمی رفتیم در مصلی شهر آمل که قرار بود حاج قاسم آنجا سخنرانی کند. وقتی سخنرانی سردار سلیمانی تمام شد قرار شد برویم با ایشان چند دقیقه ای دیدار کنیم. حاج قاسم تک تک میزها را می رفتند و چند دقیقه ای کنار هر خانواده می نشستند. آن روز حس می کردم تمام دغدغه حاجی همسران و فرزندان شهدا هستند. سردار سلیمانی از پدرشوهرم پرسید: همسر شهید کدام است؟پدر شوهرم مرا نشان داد. حاج قاسم بلافاصله از من پرسید: مشکلی نداری؟ همه چیز خوب است؟ گفتم: الحمدالله. سپس حاج قاسم شروع کرد با بقیه خانواده صحبت کردن. بعد گفتند: دخترم بیا با هم عکس بیندازیم. جایی خالی کرد تا من بین او و پدرشوهرم قرار بگیرم برای عکس انداختن. وقتی بلند شدم بروم به خواهر شوهرم گفتم: آبجی بیا برویم با سردار عکس بیندازیم. بعد حاجی پرسید: با هم دوست هستید؟ با لبخندی گفتم: بله پرسید: خیلی؟ گفتم: بله من آنها را خیلی را دوست دارم. بعد حاج قاسم رو کرد به خواهرشوهرم گفت: شما هم دوستش دارید؟ او هم می گوید: بله حاج قاسم می گوید: دختر خوبی است هوایش را داشته باشید. بعد به دو فرزندم انگشتر هدیه دادند و با آنها هم عکس انداختند. راوی: همسر شهید
*﷽* درمحضرشهدا یک شب در عالم خواب دیدم زنانی با چادر مشکی در یک صف ایستاده اند. به من هم گفتند: برو داخل این صف! پرسیدم: برای چی؟! گفتند: این ها مادران شهدا هستند و عازم کربلا می باشند. بعد از آن بیشتر احترام علی را داشتم. یک بار با تعجب گفت: مادر چرا اینقدر به من احترام می گذاری؟ من را شرمنده می کنی. گفتم: پسرم من تو را شهید زنده می بینم. به من خیره شد و گفت: مادر، وقتی روح از بدن رفت آیا جسم به درد می خورد؟! با تعجب گفتم: نه! گفت: خدا وقتی کسی را دوست دارد جسم و روحش را باهم می برد تا دست افراد گنهکار به بدن او نخورد!! در عملیات والفجر ۸ با نیروهای گردان ابالفضل (ع) به سمت قرارگاه مهم عراقی ها رفت... تانک های دشمن جلو آمدند. یکباره گلوله ای شلیک شد. محلی که حاجی ایستاده بود حفره ای ایجاد شد!! گلوله درست به بدن حاجی اصابت کرد اثری از پیکرش باقی نماند. 📚: شهید گمنام
*﷽* محبوب من ! شھادت را نه برایِ فرار از مسئولیت اجتماعی ، و نه برای راحتے شخصی میخواهم ؛ بلکه از آنجا که شهادت در راس قله کمالات است و بدون کسب کمالات ، شهادت میسر نمی شود، می خواهم. و خوشا به حال آنان که با شهادت رفته اند🌷🕊
با هم قرار گذاشته بودیم، هر کس شهید شد، از آن طرف خبر بیاورد. خوابش را دیدم با التماس و قسم حضرت زهرا (س) نگهش داشتم. گفتم: جعفر! مگر قرار مان یادت رفته؟ گفت: مهدی اینجا قیامتی است. خبرهایی است که شما ظرفیتش را ندارید. گفتم: به اندازه ظرفیت پائینم بگو. گفت: امام حسین (ع) وسط می نشیند و ما دورش حلقه زده و خاطره تعریف می کنیم. گفتم: چه کار کنیم که حضرت ما را هم در جمع شهدا راه دهد؟ گفت: همه چیز دست امام حسین (ع) است. بروید دامن او را بچسبید. وقتی پرونده ای می آید، اگر امام حسین (ع) آن را بپسندد، امضائی سبز پای آن زده، آنگاه او شهید می شود. 🎤: حاج مهدی سلحشور 📚: کتاب خط عاشقی1