خواب ابنبطوطه در شهر فَوّا
شبی خوابی دیدم که بر بال پرنده بزرگی نشستهام و آن پرنده در سمت قبله پرواز میکند. پرنده پس از چندی جهت خود را تغییر داد و در سمت راست متمایل شد. و آنگاه به سوی مشرق رو کرد و سرانجام به سمت جنوب درآمد سپس مدت درازی رو به سمت مشرق رفت و در زمین تاریک سرسبزی فرود آمد و مرا فرو گذاشت. من از این رویا سخت در عجب ماندم و باخود گفتم اگر شیخ (ابوعبدالله مرشدی) بتواند رویای مرا کشف کند، این حرفها که دربارهاش میزنند درست است.
📚سفرنامه ابنبطوطه
🖨نشر کارنامه
#کتاب
#سهکتاب
#سفرنامه_ابنبطوطه
#نشرکارنامه
#باما_بخوانید
احمق کسی باشد که دل در این گیتیِ غَدٌارِ فریفتگار بندد.
📚تاریخ بیهقی
✍🏻ابوالفضل بیهقی
🖋️تصحیح جعفر مدرس صادقی
🖨نشر مرکز
📄فروگرفتن علی امیرنشان
#تاریخ_بیهقی
#نشر_مرکز
#سه_کتاب
@seketaab سه کتاب؛ یک اتوبوس جادویی
تعبیر خواب و کرامات شیخ ابوعبدالله مرشدی :
من مشغول تسبیح چاشت بودم که شیخ مرا بخواند و از خواب دیشبم خبر داد. ماجرا را با او در میان نهادم. فرمود:
تو بزودی به زیارت خانه خدا و قبر پیغمبر (ص) میروی و در بلاد یمن، عراق، ترک و هند مسافرت میکنی و مدت درازی در آنجا میمانی و برادر من دلشاد هندی را ملاقات خواهی کرد و او تو را از گرفتاری که پیدا خواهی کرد نجات میدهد.
از آن روز باز در سفرها جز خیر ندیدم و برکات شیخ بر من ظاهر شد و کسی را جز سیدی محمد موله در هند مانند او ندیدم.
📚سفرنامه ابنبطوطه
🖨نشر کارنامه
#کتاب
#سهکتاب
#سفرنامه_ابنبطوطه
#نشرکارنامه
#باما_بخوانید
و بزرگا مردا که او دامن قناعت تواند گرفت و حرص را گردن فرو تواند شکست.
📚تاریخ بیهقی
✍🏻ابوالفضل بیهقی
🖋️تصحیح جعفر مدرس صادقی
🖨نشر مرکز
📄فروگرفتن علی امیرنشان
#تاریخ_بیهقی
#نشر_مرکز
#سه_کتاب
@seketaab سه کتاب؛ یک اتوبوس جادویی
🔹مراسم رويت هلال ماه رمضان در مصر:
ابیار شهري قديمي و دلگشا و بسيار زيباست در مصر است و مسجدهاي زياد دارد.
در ابيار قاضي شهر عزالدين مليحي شافعي را ملاقات كردم. وي مردي كريم و بزرگواربود و يكبار كه به منزل او رفتم مصادف با يوم الركبه (روزي كه هلال ماه رمضان رويت ميشود) بود.
رسم آن نواحي چنين است كه روز بيست و نهم شعبان وجوه طبقات و فقهاي شهر در خانه قاضي گرد ميآيند و نقيب المتعممين (رئيس دستار بندان) كه جامه مخصوص و وضع مرتبي دارد در جاي مناسبي ميايستد و هريك از فقها يا اعياني كه وارد ميشود نقيب پذيره را پيش ميرود و آواز ميدهد: «سيدنا فلان الدين» چنانكه قاضي و ديگران بشنوند و به احترام تازه وارد بر پاي خيزند، آنگاه نقيب او را در جائي كه فراخور مقامش باشد مينشاند، و بعد از تكميل عده حضار، قاضي و همراهان سوار ميشوند و مردم شهر از زن و مرد و بزرگ و كوچك به دنبال آنان روان ميگردند و به محل مرتفعي در بيرون شهر كه مخصوص رويت هلال است و آن را از پيش فرش كردهاند ميروند و پس از نماز مغرب از آنجا بسوي شهر بازمي گردند.
پيشاپيش جمعيت شمعها و مشعلها و فانوسها ميكشند و دكانداران در دكانها شمع ميافروزند. مردم، قاضي را تا خانه او مشايعت كرده، در آنجا متفرق ميگردند و اين مراسم همه ساله معمول ميباشد.
📚سفرنامه ابنبطوطه
🖨نشر کارنامه
#کتاب
#سهکتاب
#سفرنامه_ابنبطوطه
#نشرکارنامه
#باما_بخوانید
خدای عز و جل تواند دانست ضمیر بندگان را..
📚تاریخ بیهقی
✍🏻ابوالفضل بیهقی
🖋️تصحیح جعفر مدرس صادقی
🖨نشر مرکز
📄فروگرفتن علی امیرنشان
#تاریخ_بیهقی
#نشر_مرکز
#سه_کتاب
@seketaab سه کتاب؛ یک اتوبوس جادویی
چه شد که پیشوای قلندریان ریش خود تراشید:
ابن بطوطه در این بار چنین میگوید:
او مردی زیبا و نیکو روی بود زنی از اهل ساوه خاطرخواه او شد. مککر پیغام به او میفرستاد و سر راه بر او گرفته اظهار عشق میکرد. شیخ امتناع مینمود و از قبول تمنای او خودداری میورزید. زن چون از خواسته خود نومید گردید عجوزهای را برانگیخت تا نامه بر دست در آستان سرائی سر راه شیخ برگرفت و پرسید: آقا خواندن بلدید؟ عجوزه گفت این نامه از پسرم رسیده است و میخواهم آن را برای من بخوانی. شیخ بپذیرفت و چون نامه را بگشود عجوزه گفت: آقا پسرم زنی دارد که در دالان خانه است اگر لطف بفرمائید آن را در کریاس در (هشتی) بخوانید که او نیز بشنود از شما سپاسگذارم.
شیخ پذیرفت و همینکه پای در هشتی نهاد عجوزه در را بست. و آن زن که در کمین بود با کنیزان خود بر سر شیخ ریخته و او را به داخل خانه کشانیدند و زن شیخ را به خود خواند. او که دید راه رهائی نیست گفت: حرفی ندارم اما اول جای طهارت را به من نشان بدهید. نشانش دادند و او با آب داخل طهاتخانه شد و با تیغی که داشت ریش و ابروان خود تراشید و بیرون آمد. زن که او را بدین شکل دید متنفر گشت و فرمود تا او را از خانه بیرون کنند.
خداوند شیخ را از ارتکاب گناه بازداشت و او از آن پس به همان وضع باقی ماند و پیروانش بین خود تراشیدن سر و ریش و ابرو را مرسوم کردند.
📚سفرنامه ابنبطوطه
🖨نشر کارنامه
#سهکتاب
#سفرنامه_ابنبطوطه
#نشرکارنامه
#باما_بخوانید
میگویند شیخ جمال الدین ساوهای پیشوای قلندریان چون به دمیاط آمد در گورستان شهر منزل گزید. روزی قاضی آنجا که ابن عمید نام داشت بزای تشییع جنازه یکی از اعیان به گورستان آمد. شیخ را دید در آنجا نشسته، به او تعرض کرد و گفت:
"تو بدعت گذار هستی
شیخ گفت:
"تو قاضی نادانی هستی سواره از میان گورها میگذری و حال آنکه میدانی احترام مرده و زنده انسان یکی است."
قاضی گفت:
" عمل تو زشتتر است. که ریش خود میتراشی"
شیخ گفت:
"مرا میگوئی؟
شیخ صیحه ای زد و چون سر برآورد ریش سیاه و بلندی بر روی او بود. قاضی و همراهان در شگفت شدند و قاضی از استر فرود آمد. آنگاه شیخ صیحه زد و به حالت اولی خود که ریش تراشیده داشت باز آمد. قاضی دست شیخ را بوسید و شاگرد او شد. خانقاهی برای او ساخت و تا وقتی زنده بود ملازم خدمت شیخ بود. چون شیخ وفات یافت او را در خانقاه خود دفن کردند. قاضی نیز وصیت کرد که بعد از مرگ در آستانه خانقاه به خاک سپرده شود. تا هرکس به زیارت شیخ رود پای بر گور او نهد.
📚سفرنامه ابنبطوطه
🖨نشر کارنامه
#سهکتاب
#سفرنامه_ابنبطوطه
#نشرکارنامه
#باما_بخوانید