نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
کوچه، مشتاقِ گامهایت ماند
خانه چشم انتظارِ در زدنت
مثل اینکه همین پریشب بود
آمدی با پسرعموهایت
خندههایت درست یادم هست
بس که آشفته بود موهایت
رو به من، رو به دوربین با شوق
ایستادید سر به زیر و نجیب
آخرین عکس یادگاریتان
بین این قابها چقدر غریب!
هیچ عکاس عاقلی جز من
دل به این عکسها نمیبندد
تازه آن هم به عکس سادهی تو
که سیاه و سفید میخندد
دور تا دور این مغازه پُر است
از هزاران هزار عکس جدید
تو کجایی؟ کجا؟ نمی دانم!
آه! ای خندهی سیاه و سفید!
تو از این قابها رها شدهای
دوستانت اسیرتر شدهاند
تو جوان ماندهای، رفیقانت
نوزده سال پیرتر شدهاند
▪️
صبحِ شنبه، چه صبح تلخی بود
از خودم پاک ناامید شدم
قاب عکس تو بر زمین افتاد؛
به همین سادگی شهید شدم
#سعید_بیابانکی
#چارپاره
@Selectedpoems
عمری خطاب کردند ناخورده مست مارا
آویختند چون تاک از داربست ما را
آیینهوار بودیم؛ همراز سینه صافان
آن آهنیندل آمد، درهم شکست مارا
دلبستهی نگاهِ آن آتشیننگاهیم
بگذار تا بنامند «آتش پرست» مارا!
دزدانه تا کی و چند این پرده را بر انداز
بگذار تا ببینند ساغر به دست مارا
بی حد زدند مارا؛ از حد گذشته بودیم
شادیم از آنکه دیدند هشیارو مست، ما را!
#سعید_بیابانکی
#غزل
@Selectedpoems
شبی نشستم و گفتم: «دو خط دعا بنویسم،
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم،
ز همدلان سفر کردهام سراغ بگیرم،
به کوچهکوچهی زلف تو نامهها بنویسم...»
دعا و شکوه به هم تاب خورد و من متحیر!
_کدام را ننویسم کدام را بنویسم؟
هر آنچه را که نوشتم مچاله کردم و گفتم:
«قلم دوباره بگیرم از ابتدا بنویسم.»
دو قطره خون ز لبت در دوات تشنهام افتاد
که من به یاد شهیدان کربلا بنویسم...
صدای پای قلم را شنید کاغذ و گفتم:
«قلم به لیقه گذارم که بی صدا بنویسم!»
تو بینشانی و کاغذ در انتظار رسیدن
که من نشانی کوی تو را کجا بنویسم؟
تو خود نشانی محضی تو خود دعای مجسم
برای چون تو عزیزی چرا چرا بنویسم...
#سعید_بیابانکی
#غزل
@Selectedpoems
افتاده در این راه، سپرهای زیادی؛
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی...
بیهوده به پرواز میندیش کبوتر!
بیرون قفس ریخته پرهای زیادی
این کوه که هر گوشه آن پاره لعلی است
خورده است بدان خون جگرهای زیادی
درد است! که پرپر شده باشند در این باغ
بر شانهی تو شانه به سرهای زیادی
از یک سفر دور و دراز آمده انگار
این قاصدک آورده خبرهای زیادی
راهی است پر از شور، که میبینم از این دور
نی های فراوانی و سرهای زیادی
هم دربهدری دارد و هم خانهخرابی
عشق است و مزیّن به هنرهای زیادی!..
بیچاره دل من! که در این برزخ تردید
خورده است به اما و اگرهای زیادی
جز عشق بگو کیست که افروخته باشند
در آتش او خیمه و درهای زیادی؟..
#سعید_بیابانکی
#غزل
@Selectedpoems
دور تا دور حوض خانهی ما
پوکه های گلوله گل داده ست
پوکه های گلوله را آری!
پدر از آسمان فرستاده ست
عید آن سال، حوض خانهیما
گل نداد و گلوله باران شد
پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوکههای گلوله گلدان شد
پدرم -تکه تکه- هر چه که داشت
رفت همراه با عصاهایش
_سال پنجاه و هفت چشمانش
_سال هفتاد و پنج پاهایش
پدرم کنج جانماز خودش
بی نیاز از تمام خواهشها
سندی بود و بایگانی شد
کنج «بنیاد حفظ ارزش ها»
روی این تخت رنگ و رو رفته
پدرم کوه بردباری بود
پدر مرد من به تنهایی
ادبیّات پایداری بود...
#سعید_بیابانکی
#چارپاره
@Selectedpoems
یخچال آب سرد پر از یخ
لم داده بود کنج خیابان
ره میسپُرْد تشنه و خسته
شاعر، قدم زنان و پریشان
شاعر میان قحطی مضمون
گویا رسیده بود به بنبست
یخچال آب سرد به او داد
یک کاسهی طلایی و یک دست
سر زد میان آینهی آب
یک صید دست و پازده در خون
یک کشتی نشسته به صحرا
یک «کُشتهی فتاده به هامون»
گل کرد یک تغزل خونین
مثل عطش میان دو لب هاش
آن کاسهی طلایی... یک دست
شد آفتاب روشن شبهاش
▪️
ره میسپُرْد تشنهتر از پیش
شاعر، میان نم نم باران
یخچال آب سرد پر از یخ
لم داده بود کنج خیابان...
#سعید_بیابانکی
#چارپاره
@Selectedpoems
عمری ست خو گرفته دلم با ندیدنت؛
عمری
نمانده است،
الهی ببینمت...
#سعید_بیابانکی
#تک_بیت
@Selectedpoems
بگذار چشم مست تو افسونگری کند
شب را شمیم زلف تو نیلوفری کند
بگذار گیسوان سیاهت بریزد و_
انگشتهای سرد مرا جوهری کند
پروانهای سیاهم و ای کاش آتشی
یک شب مرا بگیرد و خاکستری کند
تنها شراب چشم خمار تو قادر است
میخانه را دوباره پر از مشتری کند
تلخ است این زمانه که باید شبانهروز
خنجر میان ما رفقا داوری کند
ما آهنیندلان به همین چرم، دلخوشیم
تا کاوهای بیاید و آهنگری کند
گهوارهای رها شدهام، کاش نیل غم
در حق من جفا نکند، مادری کند
پنداشت اینکه مثل خودش صاف و سادهام
سنگی مرا به آینه یادآوری کند!
#سعید_بیابانکی
#غزل
@Selectedpoems