eitaa logo
اشعار برگزیده
75 دنبال‌کننده
21 عکس
3 ویدیو
1 فایل
🍁 برگی از اشعار معاصران ارتباط با ادمین ⬇️ @Akhavan_e_thaleth
مشاهده در ایتا
دانلود
با دویست‌ و چند تکه استخوانم دوستت دارم [و چندسال باید بگذرد تا استخوان‌های آدم، همه‌چیز را فراموش کنند؟] با من بگو بگو قلب‌ها فراموشکارترند، یا استخوان‌ها؟ با من بگو بگو مثل خواب -که گاهی‌ از دست‌هایم شروع می‌شود، گاهی از پاهایم- پوسیدن از قلبم آغاز می‌شود، یا استخوان‌هایم؟ @Selectedpoems
می‌خواهم جنازه‌ام بر آب بیفتد وَ ساعت‌ها به ابرها خیره شوم مُرده‌ام موج بردارد قایقی باشم که مسافرش را پیاده کرده است وَ حالا بی‌خیالِ هرچیز بر این ملافه‌ی آبی چُرت می‌زند ▪️ مرگ می‌خواست این‌طور زیبا باشد که ما خاکش کردیم... @Selectedpoems
ابرها به پایان نمی‌رسند تمام می‌شوند @Selectedpoems
کلید را می‌گویم... ترکیبی از دندانه و انحنا که همزادِ بی ادعای امضاست... @Selectedpoems
هرشب خواب مرده‌ها را می‌بینم هرروز بیداری مرده‌ها را و چشم‌هایم به گورهای دسته‌جمعی بدل شده‌اند با مردها حرف‌هایی درباره‌ی مرده‌ها می‌زنم دهانم بوی کافور می‌دهد دماغشان را می‌گیرند و مرده‌های بی‌دماغ دلی برای شنیدن حرف‌های بودار ندارند چگونه به آنان بگویم هر روز در تمام صف‌های طولانی نانوایی کسی هست که آخرین نان زندگی‌اش را می‌خرد؟ چگونه بگویم؟ _وقتی صدایم از این‌ همه کابوس درنمی‌آید و با چشم‌هایی حرف می‌زنم که هرشب شناسنامه‌ی مردمان بسیاری در سیاهی‌اش باطل می‌شود... چه بگویم؟ چگونه بگویم؟ وقتی کسی به نبش قبر این سیاهی انبوه نمی‌آید؟ و چشم‌هایم را که ببندم، بیداری مرده‌ها را دیگر به خواب هم نمی‌بینم @Selectedpoems
کلاهی بر شن‌های ساحل نمی‌تواند مال فرشته‌ای باشد و هیچکس نیز دلفینی را با کلاه ندیده است و یا... من فکر می‌کنم مال مردی ست شاعر، که دریا را «در» پنداشته است دری به یک میهمانی خصوصی @Selectedpoems
نه به آزادی پنج حرف ساده در انگشت‌های خسته‌ات دلخوشی و نه از اسارت دست‌های بسته‌ات دلخور... با این حال همین که به خانه برگردی جای آخرین مشتت را روی دیوار قاب خواهی کرد مشت‌ها اما بهتر از همه می‌دانند دستی که پارچه‌ای سپید را تکان داده تفنگ را پر می‌کند و انگشتی که پای صلحنامه خورده ماشه را می‌کشد _هرچه باشد مشت‌ها هم‌جنس‌های خودشان را که بهتر از ما می‌شناسند_ همین است که دیگر تعجب نمی‌کنم اگر انگشت‌های تو بند کفش‌هایت را در پاگرد خانه‌ات که می‌بندند، در زندان باز کنند... یا مشت‌هایت آن را که دیروز کشته‌اند امروز با "زنده‌باد"‍ی جان دوباره ببخشند راستش را بخواهی دیگر به دست‌های تو هم اعتمادی ندارم به هیچ کس و هیچ چیز اعتمادی ندارم آنقدر که فکر می‌کنم هرکه ایستاده ست، پایی برای دویدن ندارد یا آنکه می‌دود پاهایش را از پای جوخه‌ی اعدام دزدیده است @Selectedpoems