﷽
________
پلاکهایی به وسعت ایران
پنج صبح خوابآور هم هست دیگر. بعضی زیلو انداخته بودند توی پیادهروی خیابان منتهی به دانشگاهتهران. معلوم نبود ساعت چند رسیدهاند که خستگی راه در میکنند. خانوادههایی هم چایی ناشتاییشان را از سبد بیرون میکشیدند و هولو ولای اینکه زودتر به درب دانشگاه بروند. دسته دسته جوان و پیر و زن و مرد، لباس سیاه به تن فرصت شیرازی را طی میکردیم. آدم یاد دم دمهای صبح اربعین میافتاد و تصورش در وسط تهران، رویاپردازی محالی بود. قرنیه چشممان به سمت پلاک ماشینهای پارک شده در دوطرف خیابان میچرخید. از یک تا نه، مثل بازی اعداد، همه جوره در دورقم آخرشان پیدا بود. ۳۴ خوزستان که ته مانده چرتم را با شرم پراند. نزدیک درب شدیم و تجمع جمعیت اول صبح که هر لحظه بیشتر میشد. گفته بودند ساعت پنج و نیم باز میشود. وسط زنهای سیاه پوش، گوشم را لهجهها و گویشهای مختلف نوازش میداد. مغزم حدس و گمان میچید که این مال کجاست و آن مال کدام دیار. آخرش هم تشر همیشگیاش را میزد: چقدر لهجهنشناسی.
نوای دمامزنی و حیدر حیدر گفتن مردها بلند شد و قلبم بیشتر برای اربعین تپید. برای موکبهایی که به اسم استانها علم میشود و ذوقت میآورد که: عه ایرانی.
برای زبان و لهجههایی که یادت میآورد ما همه از یک اصل و ریشهایم. از همه ایران در آن نقطه کوچک جمع بودیم. همه ایران.
#شهدای_خدمت
#شهید_جمهور
#تشییع_تهران
@selvaaa