﷽
_____________
نورآفرینم؛
در دیواره دهلیزهایم، طاقچه ست که سندخورده به نام "خلق". امروز گوشهای از گچ آن کنده شد. روزهایی که در دام کلمات میافتم و داستان و روایتی خلق میشود، این حس را ندارم. چون سرجایش باقی میمانند و بارها چشمانم را سرمه میکشم با تماشایشان. اصلا این حس را چه مینامند؟ حسی که انگار گوشه کوچکی از وجودت کنده شود و دیگر برنگردد؟ تو را که داخل جعبه، بین دستسازههای دیگر به خوبی نایلون پیچ کردم تا خط و خشی به آن شیشه خوش اندامت نخورد و به دست دوستم دادم و نشستم روی صندلی ماشین، فهمیدم گوشهای از گچ طاقچه پرید. حقش بود تو را که دیروز دانه دانه توتهای قرمزت را با پاهای به درد افتاده عمل میآوردم برای خودم نگه دارم. تو اولین مربای نورآفرین آشپزخانه من بودی. دیشب از زیر پتو خیز برداشتم بیرون و چراغ پذیرایی را زدم و خیالم را از گرمی جایت راحت کردم؛ اما تو هرجا بروی، جایت از خانه من گرمتر است. میگویند وقتی قلبی اهدا میشود، اهداشونده دوجان مییابد. من تو را با آن تکه از وجودم بدرقه کردم. دلبرک صورتیام به دست هر انسانی که بشینی، آن تکه، کناف وصل من و او خواهد بود.کناف وصلی که سرش به رویایی بزرگ میرسد.
#امکان_من
#شمع_مربای_توت_فرنگی
#بزنم_تو_کار_شمع_یا_نه
@selvaaa