eitaa logo
شهید حاج قاسم سلیمانی
37.8هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
23 فایل
《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ》 ✍کانال شهید حاج قاسم سلیمانی خادم کانال: @abozar_zaman 💠تبلیغات👇 http://eitaa.com/joinchat/2123169822Cc0f10b760f
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «التماس دعا دخترم» ✍بهمن ۹۶ بود. بین ردیف‌های گلزار شهدا قدم می‌زدم و در حال خودم با شهدا نجوا می‌کردم. التماس دعا دخترم! صدا گرم و آشنا بود. لبخند، کنج دلم نشست. حدس زدم پدری است که به زیارت پسری آمده! سرم را بلند کردم. خواب می‌دیدم؟ زبانم لال شده بود. حاج قاسم با لبخند گفت: «ان‌شاءالله عاقبت‌بخیر بشی دخترم!» و همراه مردهایی که دورش حلقه زده بودند، رفت. ✍ اسماء پاداش نیک 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
🔺خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «به عزاخانه‌ی سردار خوش آمدید» پسر و دخترم سر جمع کردن تصاویر سردار رقابت داشتند. دیوار اتاقشان پر شده بود از عکس‌های مختلف حاج قاسم. در راهپیمایی و مراسم‌هایی که برای سردار می‌رفتیم چشم دخترم می‌چرخید تا اگر جایی عکسی از سردار افتاده باشد بردارد و به کلکسیون اتاقش اضافه کند. ورودی اتاقشان نوشته بودند: «به عزاخانه‌ی سردار خوش آمدید.» وارد اتاقشان که می‌شدم حس عجیبی داشتم. ✍ خانم ترکمان 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
🔺خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «بازیِ حاج قاسم» - مامان مامان، اسم کتاب قصه‌م رو گذاشتم سردار سلیمانی. - چرا پسرم؟ - چون رو جلدش سرباز کشیده. چندماه فکرش درگیر حاج قاسم بود. گاهی نقش حاج قاسم را بازی می‌کرد و با سربازهایش که روی تخت گذاشته بود می‌جنگید. گاهی هم قطار سوال هایش شروع می‌شد. - شهادت یعنی چی؟ - چرا سردارو شهید کردن؟ - چطوری شهیدش کردن؟ ✍ سمانه حسام‌پور 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
🔺خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «انتقام» حاج قاسم که شهید شد، من هم گریه کردم. به خدا گفتم: «خدایا امام زمان و حاج قاسم رو بیار.» چند روز بعد، بابام قاب عکس حاج قاسم را برایم خرید. من هم زدمش بالای تختم. بعد رفتم کنار حاج قاسم ایستادم و به همه دشمن های آمریکایی شلیک کردم. ✍ محمدرضا آزمند 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
🔺خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «شعری برای دوست» هنوز دو سه ساعت از شهادت سردار نگذشته بود که رفقای مداح پیام دادند: «میلاد، یه شعر برای حاجی بگو تا توی مراسم بخونیم.» همان‌جا دست به قلم شدم و تا غروب شعرم تمام شد. برایشان فرستادم. توی هیئت مصباح‌الهدی که بودم، بهنام زارع شعرم را در برنامه بزرگداشت حاج قاسم خواند. بعد از ماجرای انتقام سخت (حمله موشکی به عین‌الاسد) هم شعری گفتم که در مجالس مختلف خوانده شد. ✍ میلاد فریدنیا 📚 برگی از کتاب «» ☫ @sephbod_soleymani
🔺خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «الان وقت اداری است» در مراسم چهلم آیت الله حائری، حاج قاسم چند دقیقه‌ای صحبت کرد و یک راست رفت فرودگاه. تا داخل پاویون فرودگاه همراهش رفتم. حاجی مثل آهن‌ربا همه را سمت خودش جذب می‌کرد. پاسدارها و سربازهای زیادی همراهش آمده بودند. حاجی ناراحت بود و با اخم و عصابنیت، ارشد آن‌ها را صدا زد و گفت: "شما کار و زندگی ندارین؟ مگه الان ساعتکاری‌تون نیست؟ اینجا چه کار می‌کنین؟! هیچ کس جوابی نداشت. زود خودشان را جمع و جور کردند و رفتند. ✍️ یوسف مذنب 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
🔺خاطرات مردم شیراز از حاج قاسم سلیمانی «نمی‌خواست محور باشد» حاج قاسم وارد مجلس شد. اولین نفری که حاجی را دید، بلند شد و به سمتش رفت. بقیه جمعیت هم بلند شدند و به سمت حاجی حرکت کردند. محافظ‌ها جایی همان جلو و بین مسئولان برای حاجی مشخص کرده بودند؛ اما حاجی بی‌اعتنا از آنجا رد شد! رفت حائل بین مردم و مسئولان را کنار کشید و بین جمعیت نشست. دوباره، موج جمعیت به سمتش حرکت کرد. حاجی سریع جایش را عوض کرد و رو به مردم، با دست اشاره کرد و گفت: "لطفاً بفرمایین، بعد از مراسم، در خدمت همه هستم." مراسم چهلم آیت الله حائری بود و حاج قاسم نمی‌خواست محور باشد. ✍️ یوسف مذنب 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
🔺خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «هلا به زوار قاسم سلیمانی» قرار بود برویم کرمان! اما تصمیم‌مان عوض شد و آماده شدیم برای تشییع تهران. سه اتوبوس هماهنگ کردیم. راننده‌ها که فهمیدند برای مراسم تشییع می‌رویم، یک سوم کرایه را گرفتند. آن روز جمعیت آن‌قدر زیاد بود که نتوانستیم ماشین حامل شهدا را ببینیم. بعد از مراسم که استوری‌هایم از تشییع جنازه را گذاشتم، سیل تماس و پیامک سمتم روانه شد؛ حتی بعضی‌ها که یکی دوبار با آنها رابطه کاری داشتیم هم زنگ زدند و برای استراحت و ناهار دعوتمان کردند به خانه‌شان در تهران. لحظه‌ای یاد روزهای اربعین و "هلا به زوار الحسین" عراقی‌ها افتادم. ✍️ مهدی خسروی 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
🔺خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی شیراحمد، بزرگ‌ترِ شهرک نصرآباد، یکی یکی اهل محل را خبر کرد که "فردا دسته عاشقان سردار از محله به سمت شاهچراغ حرکت می‌کنه." یک اتوبوس از بچه‌های افغانستانی و یک اتوبوس هم از بچه‌های ایرانی راهی شاهچراغ شدند. من و زن عمو از اتوبوس جا ماندیم؛ اما با ماشین، خودمان را به مراسم رساندیم. در مراسم، پرچم فاطمیون را گرفتم و چرخاندم. دسته‌های عزاداری شکل گرفت. عکس حاج قاسم وسط دسته بود و عکس شهدای مدافع حرم افغانستانی راست و چپ دسته. روز خاطره‌انگیزی بود مراسم یادبود حاج قاسم. ✍️قندی گل حسن‌زاده 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
🔺خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «حاج قاسم بهم خندید» پرید بغلم. -بابایی چی شده؟ چرا گریه می‌کنی؟ - دوست بابا، حاج قاسم، شهید شده دخترم. تا عکس سردار سلیمانی را تهیه نکردم و نزدم کنار تختش آرام نگرفت. روز بعد، وقتی از خواب بیدار شد، گفت: بابا یه عکس دیگه بزن. من این رو نمی‌خوام. -چرا بابایی؟ - دیشب حاج قاسم اومد به خوابم. همه‌ش می‌خندید و نازم می‌کرد: اما این عکس نمی‌خنده! با اصرارش، عکس خندانی پیدا کردم و جای عکس قبلی گذاشتم. روز ۲۲ بهمن، وسط جشنی که برای حاج قاسم در خانه گرفته بود، همان عکس را آورد و با حاج قاسم عکس یادگاری گرفت. ✍️ مهدی خسروی 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
🔺خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «حلقه اتحاد» از جلسه امتحان یک راست رفتم ترمینال و برای خودم و خواهرم بلیت گرفتم. صبح زود رسیدیم تهران. با مترو، خودمان را به میدان آزادی رساندیم. ورودی‌ها و خروجی‌های مترو غلغله بود. خیلی‌ها برای استقبال از سردار آمده بودند. با مشت گره کرده فریاد می‌زدند "لبیک یا حسین" حال و هوای اربعین برایم زنده شد. ماشین حامل پیکر شهدا که از جلوی ما رد رشد، سیل جمعیت پرتاب شد سمت ماشین. من و خواهرم و تعداد زیادی خانم دیگر، گیر کردیم وسط آقایان. من دست خواهرم را محکم گرفتم تا نیفتیم. وسط فشار جمعیت چهره خواهرم مثل گچ سفید شده بود. به چشم‌هایش زل زده بودم تا آرام‌تر شود. چند نفر از آقایان دست‌های همدیگر را گرفتند و حلقه‌ای درست کردند. به زور، ما را از جمعیت کشاندند بیرون. کنار خیابان نشستیم. هنوز ترس و دلهره چند لحظه قبل در وجودمان بود. برایمان آب معدنی آوردند و حالمان کمی جا آمد. ✍️ نرگس مهنام‌پور 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
🔺خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «نمی‌خواهم جا بمانم» نهاد رهبری دانشگاه شیراز دو تا اتوبوس گرفته بود تا بچه‌ها را برسانند تهران. اتوبوس‌ها خیلی زود پر شدند. مانده بودم با این حجم از درخواست چه کار کنم. بچه‌ها با تیپ و قیافه و طرز فکرهای متفاوت دم در نهاد جمع شده بودند تا ثبت‌نام کنند. بعضی‌ها با گریه می‌گفتند: "ما نباید جا بمونیم! "دختری که حجابش چندان تعریفی نداشت، جمعیت را کنار زد و آمد جلو. جدی گفت: "اگه جا نیست من کف اتوبوس می‌نشینم! "یکی از پسرها از وسط جمعیت داد زد : "هزینه سفر رو خودم می‌دم. نمی‌خوام اونجا که رسیدم سرگردون باشم." بالاخره، با کمک دانشگاه و نهاد و کمک خیرین شش اتوبوس دیگر هم هماهنگ شد. هیچکس جا نماند.  ✍️ میلاد فریدنیا 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299