🌄 خانم کناریدیل ،۱۷۵ دقیقه با دستای بسته شنا کردی اما برا هیچکدوم از مدعیان حقوق زن مهم نبودی و تو هیچ رسانهای برات سوت و کف نزدن چون نیت کرده بودی به عشق شهدای غواص رکورد ثبت کنی!
#زن_زندگی_آزادگی
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🥀🥀🥀___________________________
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
#عشقینه
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسـمـت_هـفـتـم
ولی دریغ که اصلا نگاهی به سمت خواهرها نمیکرد😑
پشت سرشون رفتیم و وقتی نزدیک باب الجواد که شدیم آقاسید شروع کرد به مداحی🗣 کردن. (اوجه بهشته حرم امام رضا/زایرات اینجا تو جنان دیده میشن/مهمونات امشب همه بخشیده میشن)
نمیدونم چرا ولی بی اختیار اشکم😢 در اومد
سمانه تعجب کرده بود😯
-ریحانه حالت خوبه؟!
-اره چیزیم نیست
یواش یواش وارد صحن شدیم. وقتی گنبد رو برای اولین بار دیدم یجوری شدم.فضای حرم برام خیلی لطیف بود.🌸
همراه سمانه وارد حرم شدیم.
بعضی چیزها برام عجیب بود.😧
-سمی اونجا چه خبره؟!
-کجا؟! اونجا؟! ضریحه دیگه
-خوب میدونم ولی انگار یه جوریه؟! چرا همدیگه رو هل میدن؟!
-میخوان دستشون به ضریح بخوره
-یعنی هر کی اونجا دست بزنه حاجت میگیره؟!
هرکی اونجا دست بزنه که نه ولی اعتقاد دارن اونجا چون محل زیارت فرشته ها👼 و امامهاست متبرکه و بهش دست میزنن و زیارت میکنن.
-یعنی اگه ما الان دست نزنیم زیارت نکردیم؟!
-چرا عزیزم. مهم خوندن زیارت نامه📖 و...هست
سمانه یه زیارت نامه هم به من داد و گفت تو هم بخون.
-اخه من که زیاد عربی خوندن بلد نیستم😞
پس من میخونم و تو هم باهام تکرار کن ،حیفه تا اینجا اومدی زیارت نامه نخونی.
و سمانه شروع کرد با صدای آرامش بخشش زیارت نامه خوندن و من گوش دادم.
بعد زیارت تو صحن انقلاب نشستیم و سمانه مشغول نماز خوندن که یاد اون روز توی جاده🛣 افتادم و گفتم:
-سمانه؟!
-جان سمانه
-یه چی بگم بهم نمیخندی؟!
-نه عزیزم.چرا بخندم
-چرا شما نماز میخونید؟!
-عزیزم نماز خوندن واجبه و دستور خداست ولی یکی از دلایلش ارامش دادنه به خود آدمه.👌
-یعنی تو نماز میخونی واقعا آروم میشی؟!
-دروغ چرا...همیشه که نه. ولی هروقت با دلم نماز میخونم واقعا آروم میشم.هر وقتم که غم دارم هم که تو سجده بعد نماز با خدا درد و دل میکنم و سبک میشم..
-اوهوم..میدونی سمی من نماز خوندنو تو بچگی از مامان بزرگم یاد گرفته بودم..ولی چون تو خونه ما کسی نمیخوند دیگه کم کم فراموش کردم😩
بیچاره مامان بزرگم تا حالا مشهد نیومده بود و آرزوشو داشت.😔
میشه دو رکعت نماز برای مامان بزرگم بخونی؟!
-چرا نمیشه...ولی روحش بیشتر خوشحال میشه ها وقتی خودت بخونی
-میخوام بخونم ولی..
-ولی نداره که.اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟
ادامه دارد...🍃
🥀🥀🥀___________________________
#رمان #رمان_عاشقانه #رمان_مذهبی
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
#عشقینه
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسـمـت_هـشـتـم
-ولی نداره که. اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟
-نمیدونم چی بگم... تو نماز خوندن بهم یاد میدی؟!
-چرا که یاد نمیدم گلم با افتخار آجی جون.😊
سمانه هم همه چیزو با دقت بهم یاد میداد و منم کم کم یادم میومد ذکرها و نحوه گفتنش
دو رکعت نماز برای مامان بزرگ خوندم
خیلی دوست داشتم آقای فرمانده من رو در حال نماز خوندن میدید😈
شاید اصلا مامان بزرگ بهانه بود و به خاطر اون نماز خوندن یاد گرفتم که باز دوباره جلوش ضایع نشم نمیدونم☹️
اما این نمازم هرچی بود قربتا الی الله نبود و نتونستم مثل آقاسید و سمانه تو سجده بعدش درد و دل کنم و هر چی زور زدم اشکی هم در نیومد😢
بعد نماز تو حال خودمون بودیم که برا سمانه اس ام اس📱 اومد و بعد خوندنش گفت:
-ریحانه جان پاشو بریم حسینیه
-چرا؟! نشستیم دیگه حالا
-زهرا پیام داد که آقاسید برای اعضای اجرایی جلسه گذاشته و منم باید باشم.
تو هم که اینورا رو بلد نیستی.
-باشه پس بریم
فهمیدم تو این جلسه سید مجبوره رو در رو با خانم ها حرف بزنه و چون زهرا هم بود میخواستم ببینم رابطشون چه جوریه😎
-سمانه؟!
-جانم؟؟
-منم میتونم بیام تو جلسه؟؟
متاسفم عزیزم.ولی فقط اونایی که آقاسید اجازه میدن میتونن بیان.جلسه خاصی نیستا هماهنگی در مورده سفره🚌
-اوهوم...باشه
جلسه تو اطاق بغل حسینیه خواهران بود و منم تو حسینیه بودم..داشتم با گوشیم📱 ور میرفتم که مینا بهم زنگ.
-سلام ریحانه. خوبی؟؟چه خبر؟! بابا بی معرفت زنگی..پیامی چیزی؟!
-من باید زنگ میزدم یا تو..اخه نپرسیدی زنده رسیدیم یا نه😠
-پی ام دادم ولی جواب ندادی
-حوصله چک کردن ندارم
-چه خبرا دیگه.همسفرات چه جورین؟!
-سلامتی...آدمن دیگه ولی همه بسیجین😒
-مواظب باش اونجا به زور شوهرت ندن😆
-نترس اگه دادن برا تو هم میگیرم
- بی مزه حالا چه خبراخوش میگذره
- بد نیست جای شما خالی
- راستی ریحانه
- چی؟!
- پسره هست قد بلنده تو کلاسمون
- کدوم؟!
- احسان دیگه.باباش کارخونه داره🏣
ادامه دارد...🍃
🥀🥀🥀___________________________
🥀 #پلاک313
#رمان #رمان_مذهبی #رمان_مذهبی
🥀 @raheeshgh88
👤 رضا پهلوی 5 همسر
محمدرضا پهلوی 3 همسر
امام خمینی 1 همسر
سید علی خامنهای 1 همسر
این آمار گوشه ذهنتون باشه برای جماعتی که میگن چند همسری مختص روحانیون هست!
🥀🥀🥀___________________________
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
💑 اهمیت احتـرام به همـسر در خانواده
🔸یکی از مهمترین سیاست های زنانه ای که باعث پایبندی مرد در زندگی مشترک می شود، احترام گذاشتن است. احترام به همسر حس قدرتمندی و در اولویت بودن را به او القا می کند زیرا مردها جایی می روند و ماندگار می شوند که احترام ببینند و دوست شان داشته باشند.
همسرداری اسلامی
🥀🥀🥀___________________________
#همسرداری
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
#عشقینه
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسـمـت_نـهـم
-احسان دیگه. باباش کارخونه داره🏣
-اها اها اون تیره برقه😄 خوب چی؟؟
-فک کنم از تو خوشش اومده. خواهرش شمارتو از من میخواست🤩🤪💏
-ندادی که بهش؟!😳😐
-نه...گفتم اول باهات مشورت کنم
-افرین که هنوز یه ذره عقله رو داری😝
-ولی پسره خوبیه هاخوش به حالت😄
-خوش به حال مامانش😒
-ااااا ریحانه.چرا ندیده و نسنجیده رد میکنی😳
-اگه خوشت اومده میخوای برا تو بگیرمش؟!😒😜
-اصلا با تو نمیشه حرف زد...فعلا کاری نداری؟!😒
-نه..خدافظ
بعد قطع کردن با خودم فکر میکردم این همه پسر دور و برم و تو دانشگاه میخوان با من باشن و من محل نمیکنمشون اونوقت گیر الکی دادم به این پسره بی ریخت و مغرور😤😒😢 (زیادم بی ریخت نبودا)
شاید همین مغرور بودنش من رو جذب کرده..☺️😰
دلم میخواد یه بار به جای خواهر بهم بگه ریحانه خانم🙈😁
تو همین فکرا بودم دیدم که صدای ضعیفی از اونور میومد. که سمانه داره هی میگه ریحانه ریحانه.🗣
سرم داغ شد.ای نامرد.نکنه لوداده که بهم نماز یاد داده و هیچی بلد نیستم😣
یهو دیدم سمانه اومد تو.ریحانه پاشو بیا اونور
-من؟!چرا؟!😳
-بیا دیگه. حرفم نزن😊
باشه. باشه..الان میام.
وارد اطاق شدم که دیدم همه دور میز نشستن. زهرا اول از همه بهم سلام کرد و بعدش هم آقاسید همونجور که سرش پایین بود گفت:سلام خواهرم. سفر خوش گذشت؟! کم و کسری ندارید که؟!😌😊
نه. اوکیه😇 همه چی.
.الان منو از اونور اوردید اینور که همینو بپرسید؟!🤔🙄
که آقاسید گفت: بله کار خاصی نبود میتونید بفرمایید.😕
که سمانه پرید وسط حرفش:
نه بابا،این چیه. کار دیگه داریم.😊
سید:لا اله الا الله...😤
زهرا:سمانه جان اصرار نکن🤨
ریحانه:میتونم بپرسم قضیه چیه؟؟☹️
که سمانه سریع جواب داد هیچی مسول تدارکات خواهران دست تنهاست و یه کمک میخواد و من تو رو پیشنهاد دادم ولی اینا مخالفت میکنن.😞😕
یه لحظه مکث کردم که آقاسید گفت: ببخشید خواهرم .من گفتم که بهتون نگن .
دوستان، ایشون مهمان ما هستن نباید بهشون همچین چیزی میگفتید..از اول گفتم که ایشون نمیتونن.🙂
نمیخواستم قبول کنم ولی این حرف آقاسید که گفت ایشون نمیتونن خیلی عصبیم کرد😡 و اگه قبول نمیکردم حس ضعیف بودن بهم دست میداد.😑
آب دهنمو قورت دادم و با اینکه نمیدونستم کارم چیه گفتم قبول میکنم.✌️😊
سمانه لبخندی زد و روبه زهرا گفت:دیدین گفتم.😬
آقاسید بهم گفت: مطمئنید شما؟!کار سختی هستا.
تو چشماش👀 نگاه کردم و با حرص گفتم بله آقای فرمانده پایگاه😤😶😶
ادامه دارد...🍃
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
#رمان_مذهبی #رمان_عاشقانه #رمان
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
#عشقینه
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسـمـت_دهـم
آقاسید بهم گفت: مطمئنیدشما؟!کارسختی هستا
توچشماش👀 نگاه کردم و با حرص گفتم بله آقای فرمانده پایگاه😤
در همین حال یکی از پسرهای بسیجی بلند شد و گفت: محمدجان من برم خواهرم توحرم منتظره✋😊
-برو علی جان
-تااینجا فهمیدم اسمشم محمده👌😍🙈
داشتم بیرون میرفتم که دیدم یه پسردیگه رفت و گفت حاج مهدی منم میرم یکم استراحت کنم😜😊
-به سلامت سجاد جان
-داشتم گیج میشدم😳😒
-چرا هرکی یه چی میگه؟!
رفتم جلو:
-جناب فرمانده؟!😊
-بله خواهرم؟!
-میتونم بپرسم اسم شما چیه؟!😊🙈
-بله اختیار دارید.علوی هستم☺️😶🙄
-نه منظورم اسم کوچیکتون بود😐😎
دیدم یکم مکث کرد که سریع گفتم چون هرکس یه چی صداتون میکنه کنجکاو شدم بپرسم.😊همین🙊🙈
-اها.بله. من محمد مهدی هستم. دوستان چون لطف دارن سر به سرم میزارن هربار یه کدومو صدامیزنن😁😅
اها.خوب پس.حالا من اگه کارتون داشتم چی صداتون کنم؟🤔
هر چی مایلید ولی ازاین به بعد اگه کاری بود به خانم مولایی(منظورش زهرا بود) بگید و ایشون به من منتقل میکنن😎
اعصابم خورد شد😠 و باغرض گفتم:
باشهه.چشم😐🤨
موقع شام غذاها رو پخش کردم و بعدشم سفره رو جمع کردم.سمانه با اینکه مسول فرهنگی بودو کارش چیز دیگه ولی خیلی بهم کمک کرد.یه جورایی پشیمون شدم چرا قبول کردم.😫😫😫🍖🍗🍗🍖🍗
تو دلم به سمانه فحش میدادم که منو انداخت تو این کار😤😩
خلاص این چند روز به همین روال گذشت تا صبح روز آخر که چند تا از دخترها به همراه زهرا برای خرید میخواستیم بریم بیرون🚶🛍🛍🛍
-سمانه
-جانم؟!
-الان حرم نمیخوایم بریم که؟!🤔
-نه.چی بود؟!
-حوصله چادر گذاشتن ندارم اخه😣 خیلی گرمه😁
-سمانه یکم ناراحت شد ولی گفت نه حرم نمیریم
رفتیم تو بازار رضا و مشغول بازدید بودیم که زهرا با دوستش که تو یه مغازه انگشتر💍 فروشی بودن مارو دیدن:
-دخترا یه دیقه بیاین
-بله زهرا جان؟!
و باسمانه رفتیم به سمتشون
-دخترا به نظر شما کدوم یکی از اینا قشنگ تره؟!😍
(تو دستش دو تا انگشتر عقیق💍 مردونه داشت)😳
که سمانه گفت به نظر من اونیکی قشنگ تره و منم همونو باسر تایید کردم و زهرا هم خرید و گفت:
راستی دخترا قبل اذان یه جلسه درباره کارهای برگشت داریم.حتما بیاین😊
یه مقدار خرید کردیم و با سمانه رفتیم سمت حسینیه و اول از همه رفتم چادرمو گذاشتم و منتظر ساعت🕙 جلسه شدیم.
وارد اطاق شدیم که دیدم آقاسید و زهرا با هم حرف میزنن🧐
در همین حین یکی ازپسرها وارد شد.
آقاسید دستشو بالا آورد که دست بده✋
دیدم همون انگشتری💍 که زهرا خریده بود تو دستشه😐😩
ادامه دارد...🍃
🥀🥀🥀___________________________
#رمان_عاشقانه #رمان_مذهبی
#رمان
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
🌱صراط🌱
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜 #عشقینه ✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن ✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 🌹 #قسـمـت_نـهـم
امان از ادمای مغرور😁😁😁
امیدوارم دلتون پیش اینجور آدما گیر نکنه😩😩😩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم را کرده ام نذر جوادت ایها السلطان...
🌺ولادت ابن الرضا، امام جواد علیهالسلام مبارک باد
🥀🥀🥀___________________________
#جوادالائمه #یاجوادالائمه
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
مداحی آنلاین - نماهنگ سایه سرم - جلیلی.mp3
3.1M
🌺 #میلاد_امام_جواد(ع)
💐ای میوه قلب آقای خراسان
💐ای عشق تمام ای آقازادهی سلطان
🎤 #حامد_جلیلی
👏 #نوآهنگ
🥀🥀🥀___________________________
#جوادالائمه #مولودی #آهنگ_صوتی
#تولد_امام_جواد_علیه_السلام #ولادت
#یاجوادالائمه
🥀 @raheeshgh88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌿🌿
📣 حاج آقا عالی از حرز امام جواد(ع) و خواصش برامون میگن😍
👌یکی از راه های کسب #آرامش، همراه داشتن حرز امام جواد(ع) است.
👈حرز امام جواد (ع) دارای اسناد بسیار معتبری می باشد و دارای خواص زیادی از جمله #کاهش_بلا، #دفع_چشم_زخم و... است.
#حرز_کبیر_امام_جواد(ع)
🥀🥀🥀___________________________
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
#عشقینه
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسـمـت_یـازدهــم
که دیدم همون انگشتری💍 که زهرا خریده بود تو دستشه😐
نمیدونم چرا ولی بغضم😢 گرفته بود
من اولش فقط دوست داشتم با آقاسید کل کل کنم ولی چرا الان ناراحتم؟!😕
نکنه جدی جدی عاشقش شدم؟!
تا آخر جلسه چیزی نفهمیدم و فقط تو فکر بودم
میگفتم شاید این انگشتره💍 شبیهشه
ولی نه..جعبه🎁 انگشتر هم گوشه ی میز کنار سر رسیدش بود
بعد جلسه با سمانه رفتیم برای آخرین زیارت
دلم خیلییی شکسته بود💔
وقتی وارد صحن شدم و چشمم به گنبد خورد اشکهام😭 همینطوری بی اختیار میومد.
به سمانه گفتم من باید برم جلو و زیارت کنم
سمانه گفت خیلی شلوغه ها ریحانه
گفتم نه من حتما باید برم و ازش جدا شدم و وقتی وارد محوطه ضریح شدم احساس کردم یه دقیقه راه باز شد و تونستم جلو برم.فقط گریه میکردم. چیزی برای دعا یادم نمیومد اون لحظه.فقط میگفتم کمکم کن.😔
وقتی وارد صحن انقلاب شدیم سمانه گفت وایسا زیارت وداع بخونیم📖
تا اسم وداع اومد باز بی اختیار بغضم گرفت😓
یعنی دیگه امروز همه چیز تمومه
دیگه نمیتونیم شبها تو حرم بمونیم
سریع گفتم من میخوام بعدش باز دو رکعت نماز بخونم
-باشه ریحانه جان
مهرم رو گذاشتم و اینبار گفتم نماز حاجت میخوانم قربتا الی الله
اینبار دیگه نه فکر آقاسید بودم نه هیچکس دیگه...فقط به حال بد خودم فکر میکردم
بعد نماز تو سجده با خدا حرف زدم و بازم بی اختیار گریه ام گرفت و اولین بار معنی سبک شدن تو نماز رو فهمیدم.😌
بعد نماز تو راه برگشت به حسینیه بودیم که پرسیدم:
-سمانه؟!
-جانم؟!
-میخواستم بپرسم این آقاسید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!
ادامه دارد...🍃
🥀🥀🥀___________________________
#رمان #رمان_عاشقانه #رمان_مذهبی
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
#عشقینه
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسـمـت_دوازدهــم
-میخواستم بپرسم این آقاسید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!
-آره دیگه...زهرا دختر خاله آقاسیده
-وقتی شنیدم سرم خیلی درد گرفت..آخه رابطشون خیلی صمیمی تر از یه پسر خاله و دختر خاله مذهبیه
حتما خبریه که اینقدر بهم نزدیکن
ولی به سمانه چیزی نگفتم😑
-چیزی شده ریحان؟!
-نه...چیزی نیست
-آخه از ظهر تو فکری
-نه..چون آخرین روزه دلم گرفته😔
خلاصه سفر🚌 ما تموم شد و تو راه بازگشت بودیم و با سمانه از گذشته ها وخاطرات هرکدوممون حرف میزدیم..که ازش پرسیدم:
-سمانه؟!
-جانم ؟!
-اگه یه پسری شبیه من بیاد خواستگاریت حاضری باهاش ازدواج کنی؟!
-کلک.. نکنه داداشتو میخوای بندازی به ما😅
-نه بابا.من اصلا داداش ندارم که
داشتمم به توی خل و چل نمیدادم😝
کلا میگم
-اولا هرچی باشم از تو خل تر که نیستم ثانیا آخه من برای ازدواج یه سری معیارهایی دارم باید اونا رو چک کنم. الان منظورت چیه شبیه تو؟!
-مثلا مثل من نه زیاد مذهبی باشه نه زیاد غیر مذهبی .نماز خوندن تازه یاد گرفته باشه.و کلا شرایط من دیگه
-ریحانه تو قلبت♥️ خیلی پاکه اینو جدی میگم. وقتی آدمی اینقدر راحت تو حرم گریش میگیره و بغضش میترکه یعنی قلبش پاکه و خدا بهش نگاه کرده👌
-کاش اینطوری بود که میگفتی😔
. -حتما همینطوره..تو فقط یکم معلوماتت درباره دین کمه وگرنه به نظر من از ماها پاک تری..اگه پسری مثل تو بیاد و قول بده درجا نزنه تو مذهبش و هر روز کاملتر بشه چرا که نه😍
حالا تو چی؟! یه خواستگار مثل من داشته باشی چی جوابشو میدی؟!
-اصلا راهش نمیدادم تو خونه😆
-واااا...بی مزه من به این آقایی😒
-خدا نکشه تو رو دختر
خلاصه حرف زدیم تا رسیدیم به شهرمون و ...
یه مدت از برگشتمون گذشت و منم مشغول درس📚 و جلسات آخر کلاسهای ترم بودم و کمی هم فکر آقاسید
دروغ چرا...
من عاشق آقاسید شده بودم
عاشق مردونگی و غرورش😌
عاشقه..
اصلا نمیدونم عاشق چیش شدم
فقط وقتی میدیدمش حالم بهتر میشد😇
احساس ارامش و امنیت داشتم
همین
بعد از اومدن سعی میکردم نمازهامو بخونم ولی نمیشد. خیلیا رو یادم میرفت و نماز صبح ها رو هم اکثرا خواب میموندم😫
چادرم که اصلا تو خونه نمیتونستم حرفشو بزنم و چادر سمانه هم بهش پس داده بودم
یه روز دلمو زدم به دریا و بعد کلاسم رفتم سمت دفتر آقاسید.
ادامه دارد...🍃
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
🥀🥀🥀___________________________
#رمان #رمان_مذهبی #رمان_عاشقانه
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوازدهــم بھمن مـــاه
سالروز ورود امام خمینی، مبارڪ(:✨
•
•
#دهه_فجر
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببينيد| سخنان تاریخی امام خمينی(ره) در بدو ورود به ایران
🌹 #دهه_فجر
💻 Farsi.Khamenei.ir
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
#عشقینه
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسـمـت_سـیزدهــم
یه روز دلمو زدم به دریا و بعد کلاسم رفتم سمت دفتر آقاسید.
-تق تق🚪
-بله..بفرمایید
-سلام آقاسید
-تا گفتم آقاسید یه برقی تو چشماش😍 دیدم و اینکه سرشو پایین انداخت و گفت: سلام خواهر...بله؟!کاری داشتید؟! و بلند شد و به سمت در رفت و دررو باز 🚪گذاشت انگار جن دیده
نمیدونم چرا ولی حس میکردم از من بدش میاد.😒 همش تا منو میدید سرشو پایین مینداخت...تا میرفتم تو اطاق اون بیرون میرفت و از این کارها.😏
-کار خاصی که نه...میخواستم بپرسم چجوری عضو بشم..
-شما باید تشریف ببرید پیش زهرا خانم ایشون راهنماییتون میکنن.😌
-چشممم...ممنونم
-دلم میخواست بیشتر تو اطاق بمونم ولی حس میکردم که باید برم و جام اونجا نیست...😐
از اطاق سید که بیرون اومدم دوستم مینا🙋 رو دیدم
-سلام
-سلام...اینجا چیکار میکردی؟! یه پا بسیجی شدیا..از پایگاه مایگاه بیرون میای😁
-سر به سرم نزار مینا..حالم خوب نیست
.
-چرا؟! چی شده مگه؟!
-هیچی بابا...ولش....ولی شاید بتونی کمکم کنی و بعدا بهت بگم..خوب دیگه چه خبر؟!
-هیچی. همه چیز اوکیه.ولی ریحانه
-چی؟!
-خواهر احسان اومده بود و ازم خواست باهات حرف بزنم
-ای بابا...اینا چرا دست بردار نیستن...مگه نگفته بودی بهشون؟!😠
-چرا گفتم...ولی ریحان چرا باهاش حرف نمیزنی؟؟
-چون نمیخوامش...اصلا فک کن دلم با یکی دیگست😏
-ااااا...مبارکه...نگفته بودی کلک..کی هست حالا این اقای خوشبخت؟!😅
-گفتم فک کن نگفتم که حتما هست
-در حال حرف زدن بودیم که آقاسید از دفتر بیرون اومد و سریع از جلوی ما رد شد و رفت و من چند دقیقه فقط به اون زل زدم و خشکم زد.این همه پسر خوشتیپ تو حیاط دانشگاه بود ولی من فقط اونو میدیدم😑
-ریحانه؟!چی شد؟!
-ها ؟!؟...هیچی هیچی!
-اما وقتی این پسره رو دیدی... ببینم...نکنه عاشق این ریشوعه شدی؟!
-هااا؟!...نه
-ریحانه خر نشیا اینا عشق و عاشقی حالیشون نیس که فقط زن میخوان که به قول خودشون به گناه نیوفتن اصلا معلوم نیست تو مشهد چی به خوردت دادن اینطوری دیوونت کردن😤
-چی میگی اصلا تو...این حرفها نیست...به کسی هم چیزی نگو
-خدا شفات بده دختر
-تو توی اولویت تری
-ریحانه ازدواج👰 شوخی نیستا
-میناااا...میشه بری و تنهام بزاری؟!
-نمیدونم تو فکرت چیه ولی عاقل باش و لگد به بختت نزن😕
-بروووو
مینا رفت و من موندم و کلی افکار پیچیده تو سرم...نمیدونستم از کجا باید شروع کنم.
ادامه دارد...🍃
🍁🍁🍁__________________________
#رمان #رمان_عاشقانه #رمان_مذهبی
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
🔴 با چیزی که از شاه میدونید؛ به نظرتون این راسته؟ 😳👇🏼
🔹 آلبرتو بلیچی (خبرنگار ایتالیایی) توی کتابش، قسمتی از یه فایلصوتی رو آورده که مکالمهی تلفنی شاه و خواهرش اشرف بعد از زلزلهی طبس هست:
➕ اشرف: اعلیحضرت؟
➖ شاه: بله
➕اشرف: داداش من برای شما یک خبرِ خوب دارم! یک مژده!
➕شاه: چیه این خبر؟ چی شده؟
➖اشرف(باهیجان): زلزله اومده! طبس با خاک یکسان شده!
➕شاه(با تعجب): این که مژده نداره!
➖اشرف: چرا مژده نداره داداش؟ کشتار انقدر زیاده که هم مذهبیها و هم کمونیستها چه بخواهند چه نخواهند باید به آنها برسند
➕شاه(کمی خوشحال): مگر چقدر کشته شدند؟
➖اشرف: خیلی! خیلی زیاد! داداش تو خوشحال نیستی؟
➕شاه: نه! گمان نمیکنم با خبرِ این زلزله، شورش متوقف بشه، ولی تو راست میگی، زلزله همه رو مشغول میکنه. ما میتونیم فوری دست به کار بشیم
➖اشرف(با خوشحالی): دیدی گفتم داداش؟ دیدی گفتم خدا با ماست؟! خدا مارو دوست داره!!!
➕شاه: خبر کِی به تو رسیده؟
➖اشرف: همین الآن. مژده هم دادم؛ شما هم باید به من مژده بدید
📚منبع: کتاب زندگی و عیاشیهای اشرف/نوشته آلبرتو بلیچی(خبرنگار ایتالیایی) /ترجمه دکتر م.الهام/ صفحه ٣٧ و ٣٨
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
کپی کن
#روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇
🥀🥀🥀___________________________
🥀 #پلاک313 #دهه_فجر #شاه
🥀 @raheeshgh88
🔥رؤیای بزرگ چهل سال بعد❗️
🔻وقتی دهه شصت حتی سیم خاردار را هم وارد می کردیم اگه کسی می گفت چهل سال دیگه غرب و شرق از موشک ها و پهپادهای شما حساب خواهند برد و مشتری تسلیحات جمهوری اسلامی ایران می شوند همه به طنز می گرفتند....
🔻اما با انگشت اشاره یک سید شجاع و دانشمند این رویا محقق شد...
🔻امروز همون سید عزیز و رهبر بینظیر میگه باید کاری کنیم چهل سال دیگه اگه کسی بخواد از جدیدترین دستاوردهای علمی مطلع بشه باید زبان فارسی را یاد بگیره...
🔻حالا به جمله شگفت آوری از ایشان دقت کنید:
آنچه که بنده در ذهن خودم، در مقابل چشم ذهنی و عقلی خودم مشاهده میکنم از آیندهی کشور و از آیندهی ملت و از پیشرفت دانش این کشور، خیلی بیشتر از آن چیزی است که در این حدسیات متعارف اظهار میشود یا فکر میشود، واقعاً خیلی بیش از این حرفها.
۱۴۰۱/۱۱/۱۰#نعمت_انقلاب #دهه_فجر 🥀🥀🥀___________________________ 🥀 #پلاک313 🥀 @raheeshgh88
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
#عشقینه
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسـمـت_چـهـاردهــم
رفتم سمت دفتر بسیج خواهران و دیدم بیرون پایگاه زهرا داره یه سری پرونده به آقاسید میده و باهم حرف هم میزنن.😕
اصلا وقتی زهرا رو میدیدم سرم سوت میکشید😤 دلم میخواست خفش کنم
وارد دفتر بسیج شدم و دیدم سمانه نشسته:
-سلام سمی
-اااا...سلام ریحان باغ خودم...چه عجب یاد فقیر فقرا کردی خانوم😄
-ممنون..راستیتش اومدم عضو بسیج بشم..چیا میخواد؟!
-اول خلوص نیت💙
-مزه نریز دختر...بگو کلی کار دارم
-واااا...چه عصبانی..خوب پس اولیو نداری😅
-اولی چیه؟!
-خلوص نیت دیگه😆
-میزنمت ها⛏
-خوب بابا...باشه...تو فتوکپی شناسنامه و کارت ملی و کارت💳 دانشجوییتو بیار بقیه با من
خلاصه عضو بسیج شدم و یه مدتی تو برنامه ها شرکت کردم ولی خانوادم خبر نداشتن بسیجی شدم چون همیشه مخالف این چیزها بودن..😑
یه روز سمانه صدام زد و بهم گفت:
-ریحانه
-بله؟!
-دختره بود مسئول انسانی
-خوب
-اون داره فارغ التحصیل🎓 میشه.میگم تو میتونی بیای جاشا
وقتی اینو گفت یه امیدی تو دلم روشن💡 شد برای نزدیک شدن به آقاسید و بیشتر دیدنش و گفتم .
-کارش سخت نیست؟!
-چرا ولی من بیشتر کارها رو انجام میدم و توهم کنارم باش....ولی!!
.-ولی چی؟!
-باید با چادر بیای تو پایگاه و چادری بشی
-وقتی گفت دلم هری ریخت..و گفتم تو که میدونی دوست دارم چادری بشم ولی خانوادمو چجوری راضی کنم؟!😥😣
-کار نداره که.. بگو انتخابته و اونا هم احتمالا برا انتخابت احترام قائل میشن👌
-دلت خوشه ها.میگم کاملا مخالفن😒
-دیگه باید از فن های دخترونت استفاده کنی دیگه☺️
توی مسیر خونه🏡 با سمانه به یه چادر فروشی رفتیم و یه چادر خریدم..و رفتم خونه و دنبال یه موقعیت بودم تا موضوع رو به مامان و بابام بگم..😞
-مامان؟
-جانم
-من تو گرفتن تصمیمات زندگیم اختیار دارم یا نه؟!
🥀 @raheeshgh88
-آره که داری ولی ما هم خیر و صلاحتو میخوایم و باید باهامون مشورت کنی✌️
بابا: چی شده دخترم قضیه چیه؟!
-هیچی...چیز مهمی نیست
مامان:چرا دیگه حتما چیزی هست که پرسیدی..با ما راحت باش عزیزم🙂
-نه فقط میخوام تو انتخاب پوششم👗 اختیار داشته باشم
بابا:هییی دخترم...ولی اینجا ایرانه و مجبوری به حجاب اجباری..❗️بزار درست📚 تموم بشه میفرستمت اونور هر جور خواستی بگرد..😎
ادامه دارد...🍃
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
🥀🥀🥀___________________________
#رمان #رمان_عاشقانه #رمان_مذهبی
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
🌱صراط🌱
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜 #عشقینه ✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن ✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 🌹 #قسـمـت_چـهـارد
دراین رابطه یه داستان کوتاه واقعی میذارم
بعدم یه نکته تکمیلی ازخودم بخونید قشنگ👇😊
🌱صراط🌱
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜 #عشقینه ✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن ✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 🌹 #قسـمـت_چـهـارد
گوهر شاد یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. او می خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند .
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛
روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود
در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید .
جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد.
چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را جویا شد . به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت..
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد.
مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند .
ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت:
این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟
و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم
ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد .
یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز .
اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور.
و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو . من باید از شوهرم طلاق بگیرم . حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن.
جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم .
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد .
روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد .
قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد .
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم.
قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى ؟؟
جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم ، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى تپد و جز او معشوقى نمى خواهم
📌 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🌍 برگرد امان اهل زمین...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🖼 #پروفایل
#یامهدی
🥀🥀🥀___________________________
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
👤 استاد #رائفی_پور
🔸 لحظه سخنرانی #امام_زمانی
🔺 یا میفهمید امام زمان ندارید یا خدا میفهمونه که ندارید...
📥 دانلود با کیفیت بالا
https://aparat.com/v/1xAbE
🥀🥀🥀___________________________
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
#عشقینه
✨#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
✍سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹 #قسمت_پانزدهم
بابا:هییی دخترم...ولی اینجا ایرانه و مجبوری به حجاب اجباری..بزار درست تموم بشه میفرستمت اونور هر جور خواستی بگرد..
-نه پدر جان...منظور این نبود
مامان:پس چی؟!
-نمیدونم چه جوری بگم...راستش...راستش میخوام چادر بزارم
پدر : چی گفتی؟! درست شنیدم؟!چادر؟!
مامان: این چه حرفیه دخترم.. تو الان باید فکر درس و تحصیلت باشی نه این چیزها
-بابا: معلوم نیست باز تو اون دانشگاه چی به خردشون دادن که مخشو پوچ کردن.
-هیچی به خدا...من خودم تصمیم گرفتم
بابا: میخوای با آبروی چند ساله ی من بازی کنی؟!؟همین مونده از فردا بگن تنها دختر تهرانی چادری شده
-مامان: اصلا حرفشم نزن دخترم...دختر خاله هات چی میگن..
-مگه من برا اونا زندگی میکنم؟!
-میگم حرفشو نزن
با خودم گفتم اینجور که معلومه اینا کلا مخالف هستن و دیگه چیزی نگفتم
نمیدونستم چیکار کنم کاملا گیج شده بودم و ناراحت از یه طرف نمیتونستم تو روی پدر و مادر وایسم از یه طرف نمیخواستم حالا که میتونم به اقا سید نزدیک بشم این فرصتو از دست بدم
ولی اخه خانوادم رو نمیتونم راضی کنم
یهو یه فکری به ذهنم زد اصلا به بهانه همین میرم با آقا سید حرف میزنم
شاید اجازه بده بدون چادر برم پایگاه.
بالاخره فرمانده هست دیگه .
فردا که رفتم دانشگاه مستقیم رفتم سمت دفتر آقا سید:
تق تق
-بله بفرمایید.
-سلام
-سلام...خواهرم شرمنده ولی اینجا دفتر برادرانه.. گفته بودم که اگه کاری دارید با زهرا خانم هماهنگ کنید.
-نه اخه با خودتون کار دارم
-با من؟!؟ چه کاری؟!
-راستیتش به من پیشنهاد شده که مسئول انسانی خواهران بشم ولی یه مشکلی دارم
چه خوب چه مشکلی؟!
-اینکه اینکه خانوادم اجازه نمیدن چادری بشم میشه اجازه بدین بدون چادر بیام پایگاه؟!
-راستیتش دست من نیست ولی یه سوال؟!شما فقط به خاطر پایگاه اومدن و این مسولیت میخواستین چادر بزارین؟!
-آره دیگه
-خواهرم ،چادر خیلی حرمت داره ها...خیلی...چادر لباس فرم نیست که خواهر...بلکه لباس مادر ماست...میدونید چه قدر خون برای همین چادر ریخته شده؟؟چند تا جوون پرپر شدن؟!چادر گذاشتن عشق میخواد نه اجازه.
ولی همینکه شما تا اینجا تصمیم به گذاشتنش گرفتین خیلی خوبه ولی به نظرم هنوز دلتون کامل باهاش نیست.
من قول میدم اون مسئولیت روبه کسی ندن و شما هم قول بدین و پوششتون رو با مطالعه و اطمینان قلبی انتخاب کنین نه به خاطرحرف مردم.
ادامه دارد…🍃
🥀🥀🥀___________________________
#رمان #رمان_عاشقانه #رمان_مذهبی
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پـــــدردستشپنـــاهـــــه…♥️✨
⊹
⊹
#روز_پدر ،، #رهبرانه
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🥀🥀🥀___________________________
🥀 @raheeshgh88
31.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️بی مثال دردنیایی آقا جان
❤️شخص اول مملکت باشی و انقد متواضع و فروتن با بچه ها😳😍👌
❤️روزت مبارک مرد ترین مرد دنیا، روز مرد مبارکت
🍃🌹 امام خامنه ای (حفظه الله): عزیزان من این محبت دوطرفه است. من هم به عنوان پدر پیر شما دلم سرشار از محبت شما جوانان است
روزت مبارک پدر ایران من❤️
❤یادداشتی براین کلیپ باقلم خودم:
قشنگ ترازین صحنه چیزی دردنیا ندیده ام🤩🥰
واقعا احسنت به رهبر عزیزمان و احسنت به دست اندرکاران اجرای این برنامه زیبا، که نشان دادند چقد رهبر ما مهربان و وعزیز وفروتن است، بگذار دختران کوچک رهبر عزیزمان را خوب بشناسند وازنزدیک ببینند، تا گول رسانه های معاند کور دل شیطان رانخورند
و واقعا درهیچ کجای دنیا بنظرم رهبر یا شخص اول مملکت حاضر نمیشود انقد متواضعانه دربین دختران کوچک حاضر شود و همنشین آنها شودو وقت بگذارد
خداحفظ کند این رهبر مهربان وبصیر مارا
#اللهم_احفظ_قاعدنا_امام_خامنه_ای
#سید_علی
#جانم_فدایت
📹 بخشی از اجرای سرود در مراسم جشن تکلیف دختران دانشآموز با حضور رهبر انقلاب. ۱۴۰۱/۱۱/۱۴
🔻 رهبر انقلاب: جشن تکلیفتان را به شما تبریک میگویم. عید ولادت امیرالمؤمنین علیه السلام را هم به همهی شما دختران عزیزم تبریک عرض میکنم... شما دختران عزیز، نوگلان عزیز من امشب نماز واجبتان را به جماعت در این حسینیه به جا آوردید. خدا انشاءاللّه قبول کند. بچههای عزیزم، جشن تکلیف یک جشن واقعی است. واقعاً جشن است. واقعاً عید است. چرا؟ چون شما از لحظهای که تکلیف میشوید، با خدای متعال حرف میزنید، خدا با شما حرف میزند
🥀 @raheeshgh88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#عیدانه
🌸ولادت امام علی علیه السلام مبارک
🥀🥀🥀___________________________
🥀 #پلاک313
🥀 @raheeshgh88