طبیب منتظر
عاشق صفتی خسته و در حسرت باران
عازم شده از خویش به امید طبیبان
حالی چو به پابوس قدمگاه رسیدم
بر خان کریمانه لطفت شده مهمان
جانم ز شراب نگهت مست شد اما
از زخم نهان تو دلم ریش شد ای جان
با کس نتوانی که غم دل بگشایی
تا فاش بگویی که چه بگذشته به پنهان
احوال جهان گشته پریشان و عجب نیست
بیماری چشم تو مرا کرده پریشان
هم جان شما بسته به زنجیر فراق است
هم کشتی ما غرق و گرفتار به طوفان
امروز همه درد گرفته است جهان را
کو دست شفابخش تو و مرهم و درمان
محبوب غریب دو جهان چشم به راهیم
مگذار دل شیفته در آتش حرمان
آذر 94
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh
متن ادبی
ترا وقتی شناختم که پدرم آخرین رمقهایش را روی ویلچیر جمع میکرد تا با تمام سلولهایش نامت را صدا کند، آنگاه فهمیدم با تو بودن دل میخواهد.
و وقتی که مادران،جوانان برومندشان در کاروانهای رزمندگان را با سربندهای همنام تو مشایعت میکردند و میگفتند: به سلامت! فدایی علی اکبر حسین!! فهمیدم با تو ماندن شجاعت میخواهد.
و باز غوغایی که در شهر راه میفتاد وقتی شهیدی سر دستها در شهر میگشت و همه هم صدا میگفتند: این گل پر پر ز کجا آمده ؟!! از سفر کرب و بلا آمده !!!
و این یعنی همسفر تو شدن خون میطلبد!
و هنوز صدای یا حسین در همه جای شهر می پیچد ...
و باز هم عاشوراست...
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh
یوسف
من پیرزن مصری ام و چند تخم مرغ
امروز آمدم به خریداری شما
شایستگی ندارم اگر ظهر جمعه ها
تا اقتدا کنم به جلوداری شما
اما سپیده می طلبم از خدایمان
لایق شوم برای دمی یاری شما
ابلیس دست برده به شمشیر آشکار
وقت است جان دهم به هواداری شما
آماده گشته است جهان در رکابتان
صف در صف است لشگر سرداری شما
آقای منتظر ! دگر این جمعه جلوه کن
جانهای تشنه طالب سالاری شما
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh
این بار پناه من آواره شدی یار
ای پادشه بارگه و صاحب و سالار
در کسوت یک خادم ناچیز نشستم
در سایه گه بی مَثلَت ،زخمی و افگار
من سفره ی این سینه ی صد چاک گشودم
این درد نهادم سر این سفره به ناچار
امروز کبوتر صفتم در حرم تو
بر دام تو ،بی دانه نشستم به صد اصرار
ای ضامن آهوی دلم ،سخت غریبم
بر عجز و گنهکاری خود ،کرده ام اقرار
در بارگه تو ،چو گدایی بفروشند!
جانم بخر و جان جوادت گله بگذار
امسال برفت و فلک از نو بشود نو
من پای گدایی نکشم از در دربار
ش.و
29 اسفند 93
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh
نیامد
غروب جمعه گذشت آن نگار هم كه نيامد
صداي شيهه اسب و سوار هم كه نيامد
اميد گفت به من: جاده است و چشم به راهي
هنوز منتظرم، رهگذار هم كه نيامد
مگر قرار نشد نغمه هاي تازه بسازند!
در اين خرابه صداي سه تار هم كه نيامد!
کسي به صيد كبوتر دلي ،كمان به كفم داد
كمان بدست نشستم ،شکار هم كه نيامد
و شاهنامه و من، باز هم حكايت سهراب
نبرد رستم و اسفنديار هم كه نيامد
من از قبيله آتش در انتظار شرارم
به شب نشيني امشب شرار هم كه نيامد
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh