🤍
زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم
گفتم می دانی؟
یکی از ترسناکترین موجودات جهان
آدمیزاده ایست که از رنج و درد و مرگ موجودات دیگر اندوهگین که نمیشود هیچ ، بلکه شادمانی میکند
و نمیدانی که من چقدر هرروز جهانم ترسناکتر می شود
ترسناک تر ...
خالی تر ...
تنهاتر...
منی که برای اعدام منفورترین جنایتکار عمرم هم شادمانی نکرده ام
آی ذبیحه !
تو میدانی
من مریض دزد ، قاتل ، جانی ، معتاد ، وحشی ....بسیار داشته ام
و زیاد شنیده ام که بیخیال دکتر ، ول کن مرتیکه دزد را ، بگذار بمیرد وحشی قاتل ، ول کن مفنگی بددهان را ...
اما این حرفها نیست
همیشه سعی کرده ام آدم باشم و سپس طبیب
نه اینکه ادم نشده ، کلاه قضاوت بر سر گذارم و خود را ندیده ، چشم و دهان به ایراد از دیگران باز کنم
و هزلیات ببافم و هجو کنم ...
می گویی:
انصاف بده
من برای مرگ فلان نگریسته ام ؟
دلم برای پرنده های زخمی نسوخت؟
سگ کشی دلم را به درد نیاورد؟
می گویم
اخلاق و جوانمردی ، جایی محک می خورد که دلسوز اندوه و سختی و اسیب کسی باشی که دوستش نداری
وگرنه برای کبوتر زخم خورده و خرگوش تلف شده که همه دلسوزی میکنند
میدانی ذبیحه
یکی از ترسناکترین موجودات جهان
آدمیزاده ایست که از رنج و درد و مرگ موجودات دیگر شادمانی می کند
و من چقدر هرروز جهانم ترسناکتر می شود
ترسناک تر ...
اندوهناک تر
و تنهاتر
#دکتر_بی_بی_سمانه_رضایی