#خاطره
قسمت بیست و سوم: مصاحبه با مردم بخش۵: مقام والای آخرالزمانی ها😎😍
به نظر شما یه آدم خوشبخت تو زندگیش چی داره؟؟
بعضاً گفتن آرامش!...
اما اگه اشتباه نکنم دو نفر جواب هاشون متفاوت بود!!
یکی گفت آدم خوشبخت تو زندگیش ایمان داره یکی هم گفت امام زمان رو داره...😍
راستی بزار یه چیز جالب رو برات توضیح بدم😊
من خودم از استاد رائفی پور شنیدم و خیلی حس خوبی رو دریافت کردم🤩
یه سوال⁉️
میدونستید ما خودمون انتخاب کردیم تو آخرالزمان به دنیا بیاییم؟😳
یعنی خودت انتخاب کردی که تو این موقعیت، یعنی آخرالزمان، به دنیا بیای و انتخاب کردی که امام زمانت، حضرت مهدی باشه؟😎😍
حالا اینکه چی دیدیم که انتخاب کردیم تو این زمان باشیم رو نمیدونم، ولی مهم اینه که خودمون انتخابش کردیم، پس پاش می ایستیم، اینو بدونید که ما خیلی خوشبختیم که تو آخرالزمان به دنیا اومدیم؛ چون یه روایت هست که میگه: مردم آخرالزمان از مردم همه ی زمان ها برتر هستد😌
درسته زندگی تو آخرالزمان خیلی سخته و روایت هست که میگه نگه داشتن ایمان تو آخرالزمان مثل نگه داشتن آتیش کف دسته🔥
سوره واقعه میگه: و قلیل من الآخرین، کم از این آخرالزمانی ها از غربال فتنه ها بیرون میان، اما مبارکشون باشه
اگه بتونی تو آخرالزمان خودت رو حفظ کنی و پای دینت وایسی و از فتنه ها سربلند بیرون بیای خیلی مردی!😍
اصلا میدونی چیه؟
چون تو آخرالزمان زندگی کردن سخته جایزه اش🏆 هم خیلی بزرگه:
میدونید جایزه هاش چیه؟
روایت هایی داریم درباره مردم آخرالزمان که اگه بدونی میدونم حال میکنی😌
امام سجاد فرمودند که، کسانی که در زمان غیبت آخرین امام بر ولایت ما پایدار بمونن، اجر هزار شهید جنگ بدر و احد رو دارن🤩
امام باقر فرمودند: کسی که منتظر این امر (ظهور امام زمان) است، ثواب کسی را دارد که روزها را روزه داشته و شب ها به عبادت الهی بر پای ایستاده باشد.🤲🏻
ابو بصیر از امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده كه پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله روزى در جمعى از اصحاب خود دو بار فرمود: خداوندا! برادران مرا به من بنمايان.🙃
اصحاب عرض كردند: يا رسول اللَّه! مگر ما برادران شما نيستيم؟🙂
فرمود: نه! شما اصحاب من ميباشيد، برادران من مردمى در آخر الزمان هستند كه به من ايمان می آورند، با اين كه مرا نديده اند😍
ثابت ماندن يكى از آنها بر دين خود، از صاف كردن درخت خاردار (قتاد) با دست در شب تاریک، دشوارتر است.😢 و يا مانند كسى است كه پاره هایى از آتش چوب درخت «غضا» را در دست نگه دارد.🔥 آنها چراغهاى شب تار ميباشند، پروردگار آنان را از هر فتنه تيره و تارى نجات ميدهد😍
این ها روایاتی است درباره مقام والای مردم آخرالزمان که در دین خودشون ثابت قدم موندن و تا آخر ایستادن و با وجود فتنه ها، ایستادگی کردن و منتظر امام زمانشون هستند.😍
اما روایاتی هم داریم درباره مذمت مردم آخرالزمان...😨
میخوای بدونی چیه؟؟😢
در رابطه با (برخي) زنان آخر الزمان داريم كه ميفرمود: در آخر الزّمان (نزديك به قيامت) زنانى ظاهر شوند:
بیحجابان،برهنگان، خود را می آرایند براى غير شوهران،💄 رها كردگان آئين📖، داخل شدگان در آشوبها؛ قائلان به شهوات و مسائل جنسى، شتاب كنندگان به سوى لذّات و خوشگذرانى ها، حلال شمارندگان محرّمات الهى، و واردشوندگان در دوزخ.😨
پیامبر اکرم به بعضی از کودکان نظر کرد و فرمود: وای بر فرزندان آخرالزمان از روش پدرانشان.😳
عرض شد یا رسول اللَّه از پدران مشرک آنها؟😬
فرمود نه، از پدران مسلمانشان که چیزی از فرائض دینی را به آنها یاد نمیدهند😔و اگر فرزندان، خودشان برای فراگیری فرائض دینی بروند منعشان میکنند😨
و تنها از این خشنودند که آنها درآمد مالی داشته باشند هر چند ناچیز باشد.💶 سپس فرمود: من از این پدران بری و بیزارم و آنان نیز از من بیزارند😔💔
این فقط بخشی از روایات درباره مدح و ذم مردم آخرالزمان بود...
راستش باید بگم این دو تا روایت اتفاق افتاده و ما تو جامعه داریم می بینیم.
هم روایت اول هم دوم؛ مثلاً یکم درباره روایت دوم بگم:
اینکه فرزند خودش میخواد حجاب داشته باشه، روزه بگیره...
پدر و مادر میگن نه هنوز بچه است، نمیتونه...😕
ببخشیدا ولی خدا بهتر میدونه الان این بچه توانش رو داره یا شما😒
که هنوز بچه روزه نگرفته میگی بچم نمیتونه!!
بچم هنوز کوچیکه، بخوام چادر سرش کنم😒
کاش میتونستم بیشتر این مسئله رو باز کنم و در موردش صحبت کنم😔😢
واقعا ناراحت کننده است...💔
خب حالا بگذریم و بریم سراغ...😉
ادامه دارد....
📝نکات مهمی توی خاطره ها هست که حتما دعوت میکنم بخونید
و نظراتتون رو توی لینک ناشناس برامون بفرستید. ما با عشق میخونیمشون❤️
https://harfeto.timefriend.net/16851824804475
سلام علیکم همراهان گرامی!
الامام الکاظم: اِنَّ خَواتیمَ أعمالِکم قَضاءُ حَوائجِ إخوانِکم والإحسانِ إلیهِمْ ما قَدَرْتُم و الاّ لَمْ یقْبَلْ مِنْکم عَمَلٌ
امام کاظم علیه السلام فرمودند: همانا مُهر قبول اعمال شما، برآوردن نیازهای برادران تان و نیکی کردن به آنان در حد توان تان است وَ اِلا (اگر چنین نکنید)، هیچ عملی از شما پذیرفته نمی شود.
📚 بحارالانوار
همین طور که مستحضرید ما در این گروه هم کار خیر انجام میدیم و هم کار فرهنگی😍
حالا قراره بعد از کار فرهنگی قبلی، اینبار با یه کار خیر دیگه دل یک یا چند نفر رو شاد کنیم.🙂
این بار تصمیم گرفتیم که هزینه ای رو جور کنیم برای آزادی زندانیان💶
طبق پرس و جو هایی که کردیم متوجه شدیم کمترین هزینه ای که یک زندانی برای آزادی اش نیاز داره حدود بیست میلیون تومان هست.
و زندانی های دیگه هزینه های بیشتراز این مبلغ رو نیاز دارن برای آزادیشون.
حالا ما میخوایم به اندازه ی وسعمون و به قدر توانمون به عشق امام زمان دل یه مومن رو شاد کنیم 😍
راستی میدونید قراره با این کار دو تا نشون بزنید؛ حالا بیا تا بهت بگم چطوری؟
وقتی شما هزینه ای اختصاص میدی برای آزادی زندانیان، در واقع هم داری گره از کار یک مومن باز می کنی و هم داری به عشق امام زمان کاری که در توانت هست رو انجام میدی😍😎
این خیلی حس خوبیه که بتونی به هم نوع خودت کمک کنی، حالا ما اومدیم تا این حس خوب رو با هم تقسیم کنیم😍
و با هم برای برطرف کردن حاجت یک مومن قدم برداریم.
📌یه نکته: شما میتونید نیت کنید که ثواب این کار خیر رو (یعنی دادن هزینه برای آزادی زندانیان) به امام زمان هدیه کنید😉
اینجوری محبت مون نسبت به امام زمان بیشتر میشه😍
خلاصه براتون بگم که با دادن هر مقدار هزینه ای که دوست دارید میتونید با ما شریک باشید.
فقط یه نکته این موضوع رو در نظر داشته باشید که این کار نیاز به هزینه بیشتری داره. پس لطفاً این بار همت خودتون
رو بیشتر کنید تا بشه حداقل کمکی به آزادیشون بشه🙂
اینم شماره کارت برای واریز نذورات💳
5057-8510-1010-7503بزنید روش کپی میشه👆🏻 سه شنبه های مهدوی 👇🏻 @seshanbehmahdaviLarestan فرصتی برای خدمت عـاشـقانـه به حضرت یار 💚
#خاطره
قسمت بیست و سوم: مصاحبه با مردم
بخش پایانی: دریغ از قطره ای اشک😅
خب حالا بگذریم و بریم سراغ...
پشت صحنه🙂 چون روی صحنه دیدنیه...
ولی این پشت صحنه است که دیده نمیشه و باید تعریف کرد🙂
بهتون گفته بودم که اینجانب(خانم نویسنده گروه) به همراه خانم ف.ش رفتیم برای دعوت مردم، اگه بخش دوم رو نخوندین حتما بخونیدش تا بدونید قضیه از چه قراره...
خلاصه مصاحبه نفر اول تموم شد و باید میرفتیم برای دعوت دوباره مردم😉
قرار شد که بریم سمت یه خانواده که باهاشون صحبت کنیم که اگه دوست دارن، هر کدومشون خواستن بیان🙂
منم که دیدم خانواده نشسته، اعم از مرد و زن، گفتم چون آقا نشسته من روم نمیشه،بریم یه جایی که فقط خانم باشه.
خانم ف.ش گفتن که خب من خودم تنهایی میرم😎
گفتم باشه؛ البته قبول کردم که از دور همه چیز رو مدیریت کنم😁
که به این کار میگن دورکاری؛ اینم خودش یه کاریه😎
باهاش رفتم، تا یه جایی که رسیدم، وایسادم که ایشون برن و صحبت کنن😊
که خب خداروشکر ایشون با اون خانواده آشنا در اومدن و باهاشون صحبت کردن که بیان، و چند نفر قبول کردن🤩
واومدن پشت صحنه، منتظر موندن که یکی یکی نوبت شون بشه😍
و اینجانب😎 که دیدم خانم ف.ش داره یه تنه مردم رو میاره برای مصاحبه؛ سعی کردم به همون وظیفه ی خطیری که بر عهده ام بود یعنی مصاحبه کردن بسنده کنم و زیاد آفتابی نشم برای دعوت مردم🌞🙈
البته من آدمی نیستم که وسط راه ول کنم و برم😒
من وایسادم و تا جایی که می شد ادامه دادم😪
ولی نمیدونم چرا اونایی که به پست من میخوردن دوست نداشتن جلو دوربین بیان😁
هی پیشونی، ما رو کجا میشونی آخه😁
اما. اما. اما مهم اینه که من تلاش خودم رو کردم و از همین تریبون اعلام میکنم که این، هیچی از ارزش های من کم نمیکنه😎
خلاصه که از دعوت ها بگذریم میرسیم به ادامه ی مصاحبه...
بعد از گوش دادن صوت دو سوال دیگه مطرح شد که یکیش این بود که حاضری برای خوشحالی امام زمان چه کاری انجام بدی؟
یه نفر گفت اینکه به وظایفم عمل کنم و ولایت فقیه رو دوست داشته باشم.
من میگم بالاتر از دوست داشتن ولایت فقیه اینه که من، گوش به فرمان ایشون باشم.
مخصوصا تو این جریانات و اتفاقات و فتنه هایی که پیش میاد؛ به قول یه بزرگی گوشِتون به حرف های کسی باشه که گوشش به حرفای امام زمانه🙂
حالا شما حاضرید برای خوشحالی امام زمان چی کار کنید؟!🤔
یه پیشنهاد: اون آقا گفتن که حاضرم به وظایفم درباره انتظار عمل کنم؛ میدونید وظایف ما در برابر امام زمان چیه؟
در کتاب مکیال المکارم 📚 هشتاد وظیفه ما نسبت به امام زمان نوشته شده که ان شاء الله بخونیم و عمل کنیم😊
راستی چون این قسمت آخرین قسمت هست، بزارید یه چیز دیگه ام از پشت صحنه مون براتون تعریف کنم😁
ما پشت صحنه وایساده بودیم و منتظر بودیم که مردم با شنیدن اون صوت اشک بریزن اما دریغ از قطره ای اشک🤣
شاید باورتون نشه ولی من کلی حساب کرده بودم روی این قسمت😂
هی با خودم تصور می کردم که مردم بعد از شنیدن اون صوت گریه می کنن،چون حس و حال این صوت جوریه که اگه با جون و دل بشنوی واقعا شرمنده مهربونی های حضرت میشی، بعد تصور میکردم که ما از لحظات اشک ریختن ها فیلم می گیریم، میبریم روی حرکت آهسته، خیلی قشنگ میشه😅
اما امان از زمانی که هر چی صبر کردیم و منتظر بودیم که قطره اشکی ببارد😁 نمیبارید که🤣
برای تاثیر بیشتر فیلم میخواستیم ولی گاهی اونجوری که میخوای نمیشه😁گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود.... ☹️🙃
خلاصه دیدم اینجوری نمیشه، گفتم بزار خودم برم جلو دوربین و چنان براتون گریه کنم که تلافی بقیه که گریه نکردن رو در بیارم😅
بچه های گروه گفتن باشه اگه کسی نیومد تو برو😶
نمیدونستم شوخی شوخی جدی میشه، برای اینکه نرم جلو دوربین مجبور شدم با دوستمون برم که یکی رو پیدا کنیم، و خداروشکر یکی اومد برای مصاحبه
و خطر از بیخ گوشم رد شد😁
بازم خداروشکر که الحمدلله وگرنه والابه خدا😉
خلاصه که اینم بخیر گذشت...
و اما برسیم به بحث جذاب هدیه های بعد از مصاحبه🎁
که اولش بگم پاکتش کار خودمون بود #تولید داخلی😎✌🏻
و بعد بگم که تو پاکت ها یه دفترچه، یه تسبیح و یه دم کلیدی بود.
در ضمن روی سخنم با کسایی هست که هزینه دادن برای خریدن هدیه ها😌
خودتون خبر داشتین که تا زمانی که مردم از این تسبیح ها استفاده کنن و باهاش ذکر بگن برای شمام ثواب می نویسن😎
یا زمانی که از این هدیه ها استفاده می کنن و اگه یاد امام زمان بیفتن و محبت امام زمان تو دلشون بیشتر شه، برای شما هم ثوابه😌
آره کار ما این شکلیه، هدفمند هدیه ها رو میخریم✌🏻
در ضمن بگم که آماده سازی هدیه ها، تهیه پاکت کادویی ها همه اش با خودمون بوده و کلی براش وقت گذاشته شده😊
که شما گوشه ای از کار رو تو یک کلیپ از پشت صحنه احتمالا دیده باشید🙂
پشتصحنه
راستی اینم اضافه کنم که در تاثیر این کار یعنی مصاحبه همین بس که یک نفر از مصاحبه کننده هامون به یکی از اعضای گروه پیام داده بودن و گفتن صوت پدر❤️ رو برام بفرستین، این صوت خیلی حس خوبی داشت😊دلم میخواد هرلحظه بشنومش🥰
و در آخر بگم...
ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم😎✌🏻
موجیم که آسودگی ما عدم ماست😌
پ.ن: بی تفاوت نباشیم و هرطور که میتونیم و در توانمون هست برای امام زمان کار کنیم.🙂
🌼🔷سه شنبه های مهدوی لارستان 🔷🌼
سلام علیکم همراهان گرامی! الامام الکاظم: اِنَّ خَواتیمَ أعمالِکم قَضاءُ حَوائجِ إخوانِکم والإحسانِ
واریزی ها تا الان😍
ممنون از اعتمادتون همچنان منتظر کمک های شما عزیزان هستیم🌹
قسمت بیست و چهارم #خاطره: میلاد دو نور😍
بخش اول: شروع شیرین😋
نمی خواستیم توی این روز(میلاد پیامبراکرم و امام جعفرصادق) بیکار بشینیم، پس تصمیم گرفتیم همون کتاب قصه هایی که برای عید غدیر خریده بودیم و رو بین بچه ها پخش کنیم (داستانش رو قبلا مفصل توضیح دادیم) اگه نمیدونین قضیه اش چیه تو خاطره های عید غدیر بخونیدش.😉
اعلام کردیم و خداروشکر هزینه اش جور شد
گفتیم که در کنار پخش کتاب داستان، شربت هم آماده کنیم و ببریم بین مردم پخش کنیم که شب عیدی کام مردم شیرین بشه😋
جاتون خالی شربت آبلیمو دادیم🍹
خب به عزیزانی که از قبل اعلام آمادگی کرده بودن گفتیم که اگه دوست دارید بیاید کمک، بیاید بوستان شهدای گمنام😍
ولی فقط یه نفر اومد😕
کلا چهار نفر بودیم که خب یه نفرمون که باید فیلم میگرفت، یه نفر دیگه مون هم به دلایلی نمی تونست زیاد کار کنه، یه نفر هم باید میرفت برای پخش شربت برای همین فقط یک نفر میموند برای ریختن شربت، تازه باید کتاب داستان ها رو هم پخش می کردیم، و اینجانب 😎(نویسنده گروه) که این بار مسئولیت فیلم برداری رو برعهده داشتم، نتونستم اونجوری که باید و شاید فیلم بگیرم، چون باید میرفتم کمک و لیوان ها رو میزاشتم تو سینی، شربت ها رو تو لیوان میریختم و...
چون واقعا اون شب خیلی نیرو کم بود.
مثلا یه نفر از دوستان خیلی دوست دارن بیان کمک ولی دقیقا اون شب که ما واقعا بهشون نیاز داشتیم کاری براشون پیش اومده بود و گفتن نمیتونن بیان😅
ای روزگار، با ما صفا کن😁
خلاصه دیگه فیلم مون اونجوری که میخواستیم و تو ذهن مون بود، نشد، البته کل فیلمبرداری کار من نبود، یکی دیگه از اعضای گروه هم زحمتش رو کشیدن که من برم کمک!
چون مردم وقتی متوجه شدن داریم شربت میدیم، میومدن که شربت بردارن😋 و برای همین تند تند باید لیوان ها پر میشدن برای اینکه مردم منتظر نمونن😍
چون نیرو کم بود و ما تند تند کار میکردیم آقا امام زمان یه خانوم که با دخترش توی بوستان نشسته بودن،رو به کمکمون فرستادن😍
آخه دیده بودن که در چه وضعیتی به سر میبریم😁
از همین جا اعلام می کنم که یه عضو جدید به گروه مون اضافه شد به نام خانم الف😁
از این به بعد با این کلمه آشنا باشید که ممکنه در خاطرات بعدی نام ایشون (یعنی خانم الف) برده بشه😁
و خلاصه اینکه ایشون اومدن و کمک شایانی به ما کردن🤩
از همین جا ازشون تشکر میکنیم🙏🏻
بعد از اینکه ایشون اومدن ما رفتیم برای پخش کتاب قصه ها😍
دو نفرمون رفتیم که یه نفر فیلم بگیره، یه نفر هم کتاب ها رو به بچه ها بده.
رفتیم بین خانواده هایی که اومده بودن بوستان، کتاب ها رو به بچه ها میدادیم.
بعضی از بچه ها وقتی کتاب ها رو بهشون میدادیم، خوشحال میشدن و لبخند میزدن🙂 و این ما رو هم خوشحال کرد.
موقع پخش، صدای یه خانواده به گوشم رسید که میگفت چه نذر قشنگی😍🥰
کتاب ها سی و دو عدد بود که خیلی زود تموم شد، چون اون شب شلوغ بود و خانواده ها اومده بودن بیرون، برای تفریح و دورهمی😍
دو تا از پسرایی که اونجا بودن و از این کتابا بهشون داده بودیم، دیدیم نشستن و کتابا رو باز کردن و دارن می خونن.😍و غرق در مطالعه بودن🧐
کتاب داستان ها که تموم شد، رفتیم سراغ شربت هایی که دیگه داشت تموم می شد🍹
خیلی دیگه نمونده بود، رفتیم بقیه اش رو هم تو لیوان ها ریختیم و پخش کردیم.
وسایل هامون رو جمع کردیم که بریم...
اما در ادامه یه اتفاقی افتاد...😱
ادامه دارد...