قسمت بیست و چهارم #خاطره: میلاد دو نور😍
بخش اول: شروع شیرین😋
نمی خواستیم توی این روز(میلاد پیامبراکرم و امام جعفرصادق) بیکار بشینیم، پس تصمیم گرفتیم همون کتاب قصه هایی که برای عید غدیر خریده بودیم و رو بین بچه ها پخش کنیم (داستانش رو قبلا مفصل توضیح دادیم) اگه نمیدونین قضیه اش چیه تو خاطره های عید غدیر بخونیدش.😉
اعلام کردیم و خداروشکر هزینه اش جور شد
گفتیم که در کنار پخش کتاب داستان، شربت هم آماده کنیم و ببریم بین مردم پخش کنیم که شب عیدی کام مردم شیرین بشه😋
جاتون خالی شربت آبلیمو دادیم🍹
خب به عزیزانی که از قبل اعلام آمادگی کرده بودن گفتیم که اگه دوست دارید بیاید کمک، بیاید بوستان شهدای گمنام😍
ولی فقط یه نفر اومد😕
کلا چهار نفر بودیم که خب یه نفرمون که باید فیلم میگرفت، یه نفر دیگه مون هم به دلایلی نمی تونست زیاد کار کنه، یه نفر هم باید میرفت برای پخش شربت برای همین فقط یک نفر میموند برای ریختن شربت، تازه باید کتاب داستان ها رو هم پخش می کردیم، و اینجانب 😎(نویسنده گروه) که این بار مسئولیت فیلم برداری رو برعهده داشتم، نتونستم اونجوری که باید و شاید فیلم بگیرم، چون باید میرفتم کمک و لیوان ها رو میزاشتم تو سینی، شربت ها رو تو لیوان میریختم و...
چون واقعا اون شب خیلی نیرو کم بود.
مثلا یه نفر از دوستان خیلی دوست دارن بیان کمک ولی دقیقا اون شب که ما واقعا بهشون نیاز داشتیم کاری براشون پیش اومده بود و گفتن نمیتونن بیان😅
ای روزگار، با ما صفا کن😁
خلاصه دیگه فیلم مون اونجوری که میخواستیم و تو ذهن مون بود، نشد، البته کل فیلمبرداری کار من نبود، یکی دیگه از اعضای گروه هم زحمتش رو کشیدن که من برم کمک!
چون مردم وقتی متوجه شدن داریم شربت میدیم، میومدن که شربت بردارن😋 و برای همین تند تند باید لیوان ها پر میشدن برای اینکه مردم منتظر نمونن😍
چون نیرو کم بود و ما تند تند کار میکردیم آقا امام زمان یه خانوم که با دخترش توی بوستان نشسته بودن،رو به کمکمون فرستادن😍
آخه دیده بودن که در چه وضعیتی به سر میبریم😁
از همین جا اعلام می کنم که یه عضو جدید به گروه مون اضافه شد به نام خانم الف😁
از این به بعد با این کلمه آشنا باشید که ممکنه در خاطرات بعدی نام ایشون (یعنی خانم الف) برده بشه😁
و خلاصه اینکه ایشون اومدن و کمک شایانی به ما کردن🤩
از همین جا ازشون تشکر میکنیم🙏🏻
بعد از اینکه ایشون اومدن ما رفتیم برای پخش کتاب قصه ها😍
دو نفرمون رفتیم که یه نفر فیلم بگیره، یه نفر هم کتاب ها رو به بچه ها بده.
رفتیم بین خانواده هایی که اومده بودن بوستان، کتاب ها رو به بچه ها میدادیم.
بعضی از بچه ها وقتی کتاب ها رو بهشون میدادیم، خوشحال میشدن و لبخند میزدن🙂 و این ما رو هم خوشحال کرد.
موقع پخش، صدای یه خانواده به گوشم رسید که میگفت چه نذر قشنگی😍🥰
کتاب ها سی و دو عدد بود که خیلی زود تموم شد، چون اون شب شلوغ بود و خانواده ها اومده بودن بیرون، برای تفریح و دورهمی😍
دو تا از پسرایی که اونجا بودن و از این کتابا بهشون داده بودیم، دیدیم نشستن و کتابا رو باز کردن و دارن می خونن.😍و غرق در مطالعه بودن🧐
کتاب داستان ها که تموم شد، رفتیم سراغ شربت هایی که دیگه داشت تموم می شد🍹
خیلی دیگه نمونده بود، رفتیم بقیه اش رو هم تو لیوان ها ریختیم و پخش کردیم.
وسایل هامون رو جمع کردیم که بریم...
اما در ادامه یه اتفاقی افتاد...😱
ادامه دارد...
آماده این #خاطره جذاب و طنز امروز رو بزارم؟ 😂
دیشب که خاطره رو خانم نویسنده برام فرستاد من خودم ترکیدم ازبس خندیدم 🤣
چون من خودم اونجا بودم هی اون صحنه ها برام یادآوری میشد🤣
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
سلام به تازه واردهای کانال خوش اومدید🥰🌹
ما اینجاییم تا با همراهی شما مهربون ها کارهای خیر و کارهای فرهنگی زیادی انجام بدیم ودل امام زمان رو شاد کنیم.❤️
برای دسترسی راحت به مطالب کانال کافیه روی لینک یا هشتک ها فشار بدید
تا الان کلی فعالیت داشتیم که... 👇🏻
کلیپ فعالیت هامون اینجان
پشت صحنه هاش هم دیدنیه😄👇🏻
#پشت_صحنه
نمای نزدیک هدیه ها مونو با زدن
#هدیه 👉🏻 پیدا کن
خاطره های فعالیت هامونو با زدن هشتک خاطره پیدا کنید👇🏻
#خاطره
داستان شروع سه شنبه های مهدوی رو 👈🏻اینجا بخون
استوری و روزمرگی ها هم با زدن این هشتک ها پیدا و مشاهده کنید👇🏻
#استوری
#روزمره
#امام_زمان
#سبک_زندگی_اسلامی
#آقایون_بخونن
#اعمال_قبل_خواب
#قبل_خواب
#ورزش
#دستور_عمل
#نماز_اول_وقت
#نماز
#نماز_جماعت
#تسبیحات_حضرت_زهرا
#کتابخوانی
#پنجشنبه
#اموات
#بهترین_عبادت
#حج_مقبول
#باقیات_الصالحات
#فرزند_صالح
#قبل_غذا
#صلوات
#زیارت_آل_یاسین
#جمعه
#دعای_ندبه
#توصیه
#الفبای_سربازی_امام_زمان
#تربیت_مهدوی
#تربیت_فرزند
#حدیث
#تلنگر
#راه_سعادت
#شوخی
#ازدواج
#مادری
#فرزند_آوری
#بارداری
#سفر
#حقیقت_اخلاص
#عطر
#حیوانات
#بالاترین_درجه_ایمان
#زیارت_حسین
#قرآن_خواندن
#تفکر
#تحصیل
#سرگرمی
#غذا_خوردن
#شستن_ظرف
#همسرداری
ویژه ماه مبارک رمضان 👇🏻
#مناجات_با_خدا
اینم برنامه های هفتگی👇🏻
#برنامه_هفتگی
اگه نظری، پیشنهادی، انتقادی هم داشتی اینجا ناشناس به گوشمون برسون👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16851824804475
امروز پنجشنبه است و زمان #خاطره😍
حتما این قسمت و قسمت های بعدی رو بخونید که نکات مهمی گفته شده...
قسمت دوم خاطره خدمت شما👇🏻
قسمتبیست و هفتم #خاطره : طریق الحسین
بخش اول: به سوی حسین❤️
فکر دادن تسبیح تربت از ماه رمضان امسال همراهمون بود...
اما قرار شد بزاریم برای محرم!
وقتی قصد اینو داشتیم که بریم کربلا؛ دیدیم اربعین فرصت خوبیه برای پخش تسبیح📿
چند سال بود که از کربلا دور بودم و این برام خیلی سخت بود💔
حالا قرار بود بریم به سوی حسین ❤️
و این حس شیرینیه که آرزو میکنم همه این حس شیرین رو تجربه کنن😊
چندین روز قبل کارای بسته بندیش انجام شده بود و بسته ها آماده ی توزیع بود.
فقط مونده بود که بسته ها به دست مردم برسه اونم تو راه کربلا🥺
الانم میخوام یه سفر مجازی ببرمتون کربلا...☺️
آماده شید با هم بریم...
سفر کربلا با بقیه سفر ها متفاوته...
چون بودن کسایی که حتی تا مرز رفتن، اما به کربلا نرسیدن و نتونستن برن🥺
و اینه که دلهره داره...
همش با خودت میگی یعنی میرسم؟
یعنی امسال کربلایی میشم؟
یعنی دوباره بین الحرمین ارباب میبینم؟
و....
روز ۲۸ مرداد، روز حرکت به سوی حسین ❤️ بود...
حس شیرین اما همراه با دلهره ای داشتم...
همش فکر اینکه میرسم یا نه ذهنم رو درگیر کرده بود🥺
اما آماده شدیم و حرکت کردیم به طرف امامزاده شهرمون...
تا از اونجا حرکت کنیم به سمت مرز...
نیمه شب بود که به مرز رسیدیم 😊
نزدیکای اذان صبح بود...
رفتیم برای زدن مهر تو گذرنامه
بعد از اینکه مهر ها خورده شد و رسیدیم به خاک عراق یه آرامشی گرفتم و گفتم بالاخره رسیدم...😊
اما حالا فقط دوست داشتم به نجف و کربلا، حرم امیرالمومنین و امام حسین بریم تا آرامش بگیرم ❤️
شاید اونی که نرفته حرم مولا ندونه چی میگم... اما حرم امیرالمومنین یه آرامش عجیبی داره که باید بگم فقط باید تجربش کنید تا بدونید چی میگم...
وقتی تو حرم مولایی، انگار تو یه دنیای دیگه ای😍 همین قدر بگم که یه حال خوشیه که تا تجربش نکنی متوجه حرف من نمیشی...!!
وقتی رسیدیم به نجف...
راه افتادیم به سمت حرم، همین که چشمم به صحن و بارگاه مولا خورد، انگار تمام غم ها و درد ها و سختی هام تموم شد...🥺❤️
دوست داشتم یه کنج از حرم بشینم و تو حال خودم باشم😭
اما به قدری شلوغ بود که نمیشد...💔
گر چه نتونستم زیاد تو حرم بمونم و سهم من از نجف یک بار حرم مولا بود، اونم نه یه دل سیر؛ اما برام شیرین بود که توفیق داشتم دقایقی رو کنار امیرالمومنین نفس بکشم، آرامش بگیرم و ازشون فرج فرزندشون مهدی رو بخوام❤️🥺
و اما...
ادامه دارد...
قسمت بیست و هفتم: طریق الحسین
بخش دوم #خاطره: مسیر عاشقی❤️
و اما...
دیگه کم کم وقت رفتن رسید...
وداع خیلی سخته...💔
خیلی سخت...
بغض گلومو گرفته بود🥺
ولی باید میرفتم...
تنها دلخوشی که داشتم این بود که قراره برم سمت ارباب🥺❤️
به هر سختی بود از حرم اومدم بیرون اما دلمو اونجا جا گذاشتم💔
قرار شد اون شب رو استراحت کنیم و فردا صبح بریم به سمت پیاده روی😍
اول رفتیم مسجد کوفه...
بعد هم رفتیم توی یه مسجد نشستیم فکر کردیم مسجد سهله است، دعا و نیایشمو رو انجام دادم، بعد تازه فهمیدیم اشتباهی توی یه مسجد دیگه نشستیم😁
خلاصه رفتیم که مسیر پیاده روی رو شروع کنیم، پرسیدیم که مسیر پیاده روی از کجاست؟
گفتن از این سمت برید زودتر میرسید.
خلاصه رفتیم و رفتیم تا به یه جاده رسیدیم...
اولش فکر کردیم مسیر منتهی به خیابون اصلی مسیر اربعینه...🥲
بعد فهمیدیم از سمت نخلستان اومدیم که راهش طولانی تره😊😁
اما خب اونجا هم یه صفای خاصی داشت...😍
تقریبا اون روز رو تو راه بودیم تا شب که رسیدیم به مسیر اصلی یعنی خیابون🥲
خیلی شلوغ بود...
اما شلوغیش یه صفای خاصی داشت🙃
اون شب رو تو یک موکب استراحت کردیم
تا فردا صبح...
صبح زود بیدار شدیم؛ حالا این مسیر رو به عشق حسین❤️ میرفتم...
این مسیر، خیلی مسیر قشنگیه...
این که میبینی از کوچک و بزرگ...
پیر و جوان... به عشق حسین این مسیر رو میرن خیلی قشنگه!
توی راه یه مداحی از آقای کریمی که به ذهنم میومد این بود...
به سمت دریا تو میکشونی😭
دارم میام نه، تو میرسونی🥺
میون خیمه ات تو می نشونی...❤️
ادامه دارد...
قسمت بیست و هفتم #خاطره : طریق الحسین
بخش سوم: در مسیر، تا حسین😍
هر چقدر از قشنگیای این سفر بگم کم گفتم😍
اینکه خادم های امام حسین تو مسیر، با عشق، کار میکردن برای اربابشون...
اینکه افراد اون چیزی که در توانش بود رو اینجا برای زائر های امام حسین میذاشت...
اونجا میتونی زندگی جمعی رو خیلی قشنگ ببینی😍
یکی تو اوج خستگی و گرما بهت مای بارد میده☺️
آب سرد که اونجا به مای بارد معروفه، خیلی هم خوشمزه است.
البته از اون مدل مای باردا😁 تو ایرانم ممکنه پیدا بشه، ولی آب اونجا فرق داره
من تو ایرانم خوردم، ولی اونجا آبش فرق داره... یه طعم دیگه ای داره☺️
و عراقی ها می ایستن و میگن:
مای بارد یا زایر🥲
یه چای عراقی هم اونجا هست که مخصوص درست میکنن، یعنی یه چای خیلی تلخه که خیلی شکر میریزن توش که شیرین شه☕
که بستگی داره بعضیا خوششون میاد بعضیا نه😊
واقعا دلم برای قشنگیای مسیر نجف تا کربلا تنگ میشه...🥺💔
یکی یه سینی از ظرف های غذا گرفته و از زائرا میخواد که بخورن🍝
بعضی ها روی زائرا آب می پاشن تا زائرا خنک شن☺️
خلاصه هر کس تو این مسیر مشغول به کاری هست...
حتی تو مسیر منتهی به حرم، کارتون دست میگرفتن و زائرا رو با کارتون باد میزدن🥲
...
یه خانمی بود که یه بنر های کوچک رو وصل میکرد رو کوله ی زائرا اگه خود زائرا بخوان...
روی یکیش نوشته بود...
یاصاحب الزمان!
اگر در راه دیدمتان و نشناختم سلام علیکم😭
این که بدونی ممکنه امام زمان رو ببینی اما نشناسی خیلی سخته💔
ان شاءالله که بتونیم لایق سربازی حضرت باشیم...
راستی یه چیزی بگم...
اگه بخوام مسیر اربعینو تو یه جمله بگم میشه:
این مسیر، مسیر سخت شیرینیه❤️
سخت هست اما انقدر شیرینه که حتی شده سختی هاش رو هم به جون میخری اما دوست نداری از این مسیر خارج بشی🥺
خب حالا وقت رسیدنه...
وقت رسیدن به کربلاست...
عمود ۱۳۹۹.... عمود ۱۴۰۰ و ....
کربلا...😭❤️
ادامه دارد...
قسمت بیست و هفتم #خاطره : طریق الحسین
بخش چهارم: بهشت روی زمین❤️
دیگه رسیدیم به کربلا...
اونجایی که سال ها منتظرش بودم😭
مشتاق بودم برای رسیدن بهش🥺
حالا اینجام...کربلا!!
رسیدیم به مسیر منتهی به حرم...
از دور حرم حضرت عباس رو میدیدم...
اشک تو چشام جمع شد!
با تموم خستگی که داشتم، دیدن گنبد و بارگاه حضرت عباس، حالمو خوب کرد❤️
اون شب رو استراحت کردیم تا فردا با حال خوب بریم زیارت❤️
فرداش موقع رفتن به حرم عمو عباس و ارباب مون امام حسین بود😍
با شوق رفتم تا رسیدم به نزدیک ورودی حرم🥺
محو گنبد حضرت عباس شدم...
اشک تو چشام جمع شد🥺
دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم😭
یه حس شیرین و شوق وصف نشدنی تو وجودم بود❤️
خواستم یه قاب قشنگ ثبت کنم از گنبد حضرت...
فیلم حرم حضرت عباس هم ثبت شد.
تا اینکه رفتیم وارد شدیم...
جمعیت زیادی اونجا بود...
دلم میخواست یه دل سیر تو بین الحرمین بشینم و فقط تماشا کنم🥺 خیلی دلتنگ بودم..🥺
غم فراق خیلی سخت بود💔
انگار پرنده ای بودم که از قفس آزاد شده :)
انگار تازه آزاد شدم...
از بند دلبستگی های دنیا🥺
از بند سختی ها و غم ها و خستگی های دنیا🥲
یه حال خوشی بود❤️
...
اما زود گذشت...
خیلی زود...
دیگه چی بگم از حس شیرین توی صحن و بین الحرمین❤️
قشنگ ترین دو راهی زندگی به نظرم همینه🥲
امیدوارم هر کس دوست داره کربلایی بشه، هر چه زودتر قسمتش بشه😍
و این بار؛ سهم من از کربلا دوبار زیارت بود!
یه بار حرم حضرت عباس...
و یه بار حرم ارباب❤️
زیارتی که اگر چه کم بود اما خیلی برام شیرین بود.
آخرین باری که اومدیم زیارت؛ نمیتونستم باور کنم دیگه تموم شد💔
نمیتونستم به وداع و خداحافظی فکر کنم...
یادمه آخرین بار چند بار برگشتم...
هی برگشتم گنبد و نگاه کردم...
گفتم یعنی بار آخره؟؟!😭
دوباره رفتم جلوتر...
باز برگشتم...
هر بار که بر میگشتم با یه بغض تو گلوم، اشک تو چشام، نگاه میکردم.💔
خیلی سخت بود...
تو موکب که نشسته بودیم وقتی به دوری از حسین فکر میکردم، اشک از چشام جاری میشد و نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم😭
سوار اتوبوس که شدیم؛ اشک ریختم🥺
و یه مداحی از آقای ستوده خیلی تو ذهنم بود...
پریشونم💔
یه جورایی من شبیه مجنونم...
من از کی عاشق شدم نمیدونم
بدون تو زندگی نمیتونم😔
حسین جونم...
درگیر فراقم...
درمونم وصاله...
دوری از تو سخته🥺
یک لحظه اش یه ساله💔😭
ادامه دارد...
قسمت بیست و هفتم #خاطره : طریق الحسین
بخش پنجم: پایان سفر عشق❤️
وقتی داشتیم میرفتیم سمت کربلا دلتنگ رفتم اما بیقرار برگشتم💔
بعد از برگشت...صبح که از خواب بیدار شدم؛ انگار غم های عالم رو ریختن تو وجودم💔 وقتی به جای موکب و خونه ی عراقیا، گوشه ای از اتاقم رو دیدم...🥺
و این زاویه از اتاقم یعنی پایان بهترین سفر عمرم...
تا چند روز حال خودمو نداشتم...
این سفر، من رو بیشتر بیقرار امام حسین❤️ کرد!
حالا دیگه من موندم و خاطراتی از این سفر که جزو قشنگ ترین و بهترین خاطرات منه❤️
این سفر با تموم قشنگیاش تموم شد و ازش یه خاطره ی قشنگ و ناب توی ذهن من ثبت شده که هنوزم که هنوزه وقتی به یادش میفتم، دلم براش تنگ میشه...
و حالا یه نکته ی دیگه رو بگم:
ما تسبیح های تربت رو تو خاک عراق بعد از رد شدن از گیت عراق پخش کردیم📿
بعد از خوندن نماز صبح، تسبیح های تربت رو بین افرادی که فارسی زبان بودن پخش کردیم که متن روی تسبیح ها رو بتونن بخونن📿
خب...
سفر مجازی مون چطور بود؟
و اما...
به پایان میرسد دفتر...
حکایت همچنان باقیست...
قسمت های قبلی خاطره رو با زدن#خاطره پیدا کن و بخون
اگه دوست داشتی نظرت رو واسه نویسنده مون بنویس👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16851824804475