eitaa logo
انتشارات ستارگان درخشان
474 دنبال‌کننده
382 عکس
115 ویدیو
3 فایل
انتشارات ستارگان درخشان با ۱۷ سال سابقهٔ درخشان. موضوعات: فرهنگ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس مجله مجازی هم‌رزم: @hamrazm_mag آیدی ادمین @n_setareganederakhshan
مشاهده در ایتا
دانلود
نام کتاب:آقای دکتر قیمت بااحترام:29هزار تومان چند جمله از کتاب: وقتی بیهوش شدم، مرا همراه یکی از بچه‌های نجف‌آباد که آن هم یک چشمی شده بود، روی دوش اسرای عراقی انداختند که به عقب بیاورند. آتش که می‌ریختند، این‌ها روی زمین شیرجه می‌زدند. ما هم از روی دوششان به پایین پرت می‌شدیم. وقتی مرا به اورژانس می‌رساندند، نبضم را می‌گیرند، ظاهراً ضربانی نداشتم، برای همین مرا جزو شهدا گذاشته بودند. مرا در کفن می‌پیچند و می‌گذارند پشت سنگر که من و بقیه شهدا را با وانت به معراج شهدا انتقال دهند... متن پشت جلد: هوا گرم بود. داخل پلاستیک هم گرم. نیمه جانی داشتم و نفس ضعیفی می‌کشیدم. پلاستیک عرق کرده بود. رزمنده‌ای این را دیده و فریاد زده بود: «آقای دکتر...!» دکتر که دوباره معاینه می‌کند، می‌بیند نبض دارم. مرا به اورژانس برمی‌گردانند و بعد از وصل سرم و خون به بیمارستان سینای اهواز انتقال می‌دهند. بعد از سه روز که به هوش آمدم، فکر می‌کردم شهید شدم و جوانان بهشتی که بعد فهمیدم پرستاران هستند، داشتند خون‌های خشک‌شده را می‌شستند و مرا تمیز می‌کردند. مقدس @setaregaannderakhshan
نام کتاب:مرد آهنین قیمت بااحترام:2800تومان چند جمله از کتاب: حاج‌حسین که دید با آن حال بدش دوباره به خط برگشته، عصبانی شد و گفت: «محدودۀ شما از چهار طرف سنگر فرماندهی فقط صدمتر! حق نداری خارج بشی.» حاج‌علی داخل سنگر شد و دراز کشید. دقایقی نگذشته بود که شیء داغ، روی سینه‌اش افتاد. آن را برداشت، فشنگ بود. از بیرون سنگر کمانه کرده بود و روی سینه‌اش افتاد. می‌خندید و به‌طرف حاج‌حسین می‌آمد. فشنگ را گذاشت کف دستش و گفت: «این بار هم که من سراغش نرفتم، اون به سراغم اومد.» حاج‌حسین بین خنده‌های حاج‌علی خندید و گفت: «تیر غیب خوردی؟ بیا این هم جیپ، هرجا خواستی برو.» @setaregaannderakhshan