#هویت_من
برشی از کتاب📒
🦋جنازهام را تحويل خانوادهام ندهيد
پيکرش را با دو شهيد ديگر تحويل بنياد #شهيد داده و گذاشته بودند سردخانه. يکيشان آمد به خوابم و گفت: «جنازة مرا فعلاً تحويل خانوادهام ندهيد.»
از خواب بيدار شدم. هر چه فکر کردم کدام يک از اين دو نفر بوده، نفهميدم. گفتم: «ولش کن، خواب بوده ديگه!»
فردا قرار بود جنازهها را تحويل بدهيم که شب دوباره خواب همان شهيد را ديدم. دوباره همان جمله رو بهم گفت. اين بار فوراً اسمش را پرسيدم.
گفت: «امير ناصر سليماني.»
از خواب پريدم، رفتم سراغ جنازهها. روي سينة يکيشان نوشته بود: #شهيد_اميرناصرسليماني
بعدها متوجه شدم توي اون تاريخ، خانوادهاش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند. شهيد خواسته بود مراسم ازدواج برادرش بهم نخوره!»
#کتاب_ما زنده_ایم _شهیدامیرناصرسیلمانی
*****************************
لا تقوموا بتسليم جنازتي الی عائلتی
تم تسليم جسده مع جسدين شهيدین آخر و تم وضعهم في براد الموتى. اتى واحد منهم الى منامي و قال لي: «لا تقوموا بتسليم جنازتي الى عائلتي في هذه الفترة.»
استيقظت من النوم. فكرت كثيرا لأعرف اي الشهيدين هو، ولكنني لم افهم. قلت بيني و بين نفسي: «انس الموضوع، كان فقط مناما!»
غدا كان من المقرر تسليم الاجساد و في نفس الليلة رايت مناما آخرا لنفس الشهيد. مجددا كرر نفس الجملة. في هذه المرة سالته بسرعة عن اسمه.
قال: «امير ناصر سليماني.»
استیقظت فجأة من نومي و ذهبت نحو الجنائز. کان قد كتب على صدر واحد منهم: الشهيد امير ناصر سليماني. بعد ذلك فهمت أن في ذلک التاريخ، كانت العائلة مشغولة بزواج ابنها. لم يرد الشهيد ان تقع مشكلة في مراسم زواج اخوه!
کتاب نحن احیاء _ الشهید امیر ناصر سلیماني
🆔@setaregaannderakhshan🌺
🆔@setareganederakhshan🌺