هدایت شده از گلچین دُراَفرا 🎁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مداحی #شهید_محسن_حججی در ماه محرم در ایام نوجوانی...
#لبیک_یا_حسین
#شب_جمعه
@kolbeyearameshejavan
*┄┄┄••❅💞❅••┄┄┄*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸این هم پسر آخوند
وداع آیت ا...لطفی کاشانی با پیکر فرزندش (شهید مدافع حرم)
ما این نوع آقازاده ها را دوست داریم، نه #آقازاده های #لوس، #بےخاصیت و #پرمدعا را
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سلام علیکم
دوستان ان شاءالله از امروز در خدمتتون هستم با رمان #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
التماس دعا🌹
#رمان
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_اول
آقا باید بطلبه
.
.
زیاد فڪر مذهب و این چیزها نبودم و بیشتر سرم تو ڪتاب و درس بود☺️
.
اما خوب چند بار از تلوزیون حرم امام رضا رو دیدہ بودم و ڪنجڪاو بودم یہ بار از نزدیڪ ببینمش.
.
داشتم پلہ هاے دانشگاہ رو بالا میرفتم ڪہ یہ آگهے دیدم با عڪس گنبد ڪہ روش زدہ بود:
.
اردوے زیارتے مشهد مقدس😊
.
چشم چهارتا شد😲
.
یڪم جلوتر ڪہ رفتم دیدم زدہ
.
از طرف بسیج دانشجویی😕😕
.
اولش خوشحال شدم ولے تا خوندم از طرف بسیج یہ جورے شدم😒
.
گفتم ولش ڪن بابا ڪے حال دارہ با اینا برہ مشهد.😐
.
خودم بعدا میرم
.
معلوم نیست ڪجا میخوان ببرن و غذا چے بدن.😑
.
ولے تا غروب یہ چیزے تو دلم تاپ تاپ میڪرد.😕
.
ریحانہ خانم برو شاید دیگہ فرصت پیش نیاد.
.
بالاخرہ با هر زورے شدہ رفتم جلو در دفتر بسیج.
.
یہ پسر ریشو تو اطاق بود و یہ جعبہ تو دستش
.
-سلام اقا..
.
-سلام خواهرم و سرشو پایین انداخت و مشغول جا بہ جایے جعبہ ها شد..😶
.
-ببخشید میخواستم براے مشهد ثبت نام ڪنم.
.
-باید برید پایگاہ خواهران ولے چون الان بستہ هست اسمتون رو توے دفتر روے میز بنویسید بہ همراہ ڪد دانشجوییتون بندہ انتقال میدم..
.
-خوب نہ!...میخواستم اول ببینم هزینش چجوریہ...ڪے میبرین؟! چے بیارم با خودم؟!😯 .
-خواهرم اول باید قرعہ ڪشے بشہ اگہ اسمتون در اومد بهتون میگیم..
.
-قرعہ ڪشے دیگہ چہ مسخرہ بازیہ...من حاضرم دو برابر بقیہ پول بدم ولے همراتون بیام حتما.😏
.
-خواهرم نمیشہ... در ضمن هزینہ سفرم مجانیہ.
.
-شما مثل اینڪہ اصلا براتون مهم نیست یہ خانم دارہ باهاتون حرف میزنہ...چرا در و دیوارو نگاہ میڪنید...اصلا یہ دیقہ واینمیستید ادم حرفشو بزنہ..😑😤
.
-بفرمایید بندہ گوش میدم.
.
-نہ اصلا با شما حرفے ندارم...بگید رییستون بیاد..😏
.
-با اجازتون من فرماندہ این پایگاہ هستم...ڪارے بود در خدمتم..🙍
.
-بیچارہ پایگاهے ڪہ شما فرماندشین😑😑😂
ادامه دارد...
❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#رمان
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
✍ #قسمت_دوم
-بیچارہ پایگاهے ڪہ شما فرماندشین😑
-لا الہ الا الله😐
یهو دیدم سرشو پایین انداخت و رفت با قفسہ ڪتابها مشغول شد..
رومو سمتش ڪردم و با یہ پوزخندے گفتم:
-خلاصہ آقاے فرماندہ من شمارمو نوشتم و گذاشتم روے میز هر وقت قرعہ ڪشیتونو ڪردید خبرم ڪنید.😑
-چشم خواهرم...ان شا اللہ آقا شمارو بطلبہ
-خوبہ بهانہ اے براے ڪاراتون دارین...رفیق رفقاے خودتونو قبول میڪنین و بہ ما میگین نطلبید...باشہ...ما منتظریم😑😑
-خواهرم بہ خدا اینجور نیست ڪہ شما میگید...
یڪ هفتہ بعد ڪہ اصلا موضوع مشهد تقریبا یادم رفتہ بود دیدم گوشیم زنگ میخورہ و شمارہ نا آشناست..
-الو...بفرمایین😯
دیدم یہ دختر جوان با لحن شمردہ شمردہ پشت خطه:
سلام خانم تهرانے شما هستین ؟!
بلہ خودم هستم.
میخواستم بهتون خبر بدم آقا شما رو طلبیدہ و اسمتون تو قرعہ ڪشے مشهد در اومدہ..☺️
فردا جلسہ هست اگہ میشہ تشریف بیارین..
ساعت و محل جلسہ رو گفت و قطع ڪرد...
اصلا باورم نمیشد...هیچ ذوقے و حسے نسبت بہ طلبیدن نداشتم ولے از بچگے دوست داشتم تو همہ ے مسابقات برندہ بشم و الانم حس یہ برندہ رو داشتم...
تا فردا دل تو دلم نبود...😊
فردا شد و رفتم سمت محل جلسہ و دیدم دخترا همہ چادرے و نشستن یہ سمت و پسرا هم یہ سمت و دارن ڪلیپے از مشهد پخش میڪنن..
مجرے برنامہ رفت بالا و یڪم صحبت ڪرد و در آخر گفت آقا سید بفرمایین...
دیدم همون پسر ریشوے اونروزے با قد متوسط رفت پشت میڪروفون
اینجا فهمیدم ڪہ جناب فرماندہ #سید هم هستند.😐
خلاصہ روز اعزام شد...
بدو بدو رفتم سمت اتوبوس و وارد شدم ڪہ دیدم
عهههہ...یہ عدہ ریشو توے ماشین نشستن 😀😀
تازہ فهمیدم اشتباهے اومدم...
داشتم پایین میرفتم ڪہ دیدم آقا سید دارہ لوازم سفرو تو صندوق ماشین جا میزنہ و یهو منو دید...و اومد جلو:
-لا الہ الا اللہ...
-خواهر شما اینجا چے میڪنید؟؟ .
-هیچے اشتباهے اومدم...😕
-اخہ بنر بہ اون بزرگے زدیم جلوے اتوبوس...😐
-خیلے خوب... حالا چیزے نشدہ ڪہ...😟
-بفرمایین...بفرمایین تا دیر نشدہ...😒
ساڪم رو گذاشتم رو صندلیم ڪہ گوشیم زنگ خورد:
دوستم مینا بود میگفت بیا آخرہ ڪلاسہ و استاد لج ڪردہ و میخواد غائبا رو حذف ڪنه😦
اخہ من تو اتوبوسم مینا😕😕
بدو بیا ریحانہ...حذف شدے با خودتہ ها...از ما گفتن😯
الان میام الان میام..😟
.سریع رفتم و از شانس گندم اسمم اواخر لیست بود...
تا اسممو خوند بدو بدو دویدم بہ طرف درب دانشگاہ
ولے...
ادامه دارد ....
❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_سوم
تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاہ
ولے از اتوبوس خبرے نبود😔
خیلے دلم شڪست.
گریہ ام گرفتہ بود.😢
الان چجورے برگردم خونہ؟!
چے بگم بهشون؟!😔
آخہ ساڪمم تواتوبوس بود😕
بیچارہ مامانم ڪہ براے راہ غذا درست ڪردہ بود برام😞😔
تو همین فڪرها بودم ڪہ دیدم از دور صداے جناب فرماندہ میاد.
.
بدو بدو رفتم سمتش و نفس نفس زنان گفتم:
.
سلام. ببخشید..هنو حرفم تموم نشدہ بود ڪہ گفت:
.
اااا.خواهر شما چرانرفتید؟! 😯
.
-ازاتوبوس جا موندم😕
.
-لا الہ الا اللہ...اخہ چرا حواستون رو جمع نمیڪنید😐اون از اشتباهے سوار شدن اینم از الان.
.
-حواسم جمع بود ولے استادمون خیلے گیر بود.😣
.
-متاسفم براتون.حتما آقا نطلبیدہ بود شما رو.
.
-وایسا ببینم.چے چے رو نطلبیدہ بود.من باید برم😑😑
.
-آخہ ماشین ها یہ ربعہ راہ افتادن.
.
-اصلا شما خودتون با چے میرید؟! منم با اون میام.😟
.
-نمیشہ خواهرم من باماشین پشتیبانے میرم.نمیشہ شما بیاید.
.
-قول میدم تا به اتوبوسهابرسیم حرفے نزنم.😕
.
-نمیشه خواهرم.اصرار نکنید.😐
.
-اگہ منو نبرید شڪایتتون رو بہ همون امام رضایے میڪنم ڪہ دارید میرید پیشش.😔
.
-میگم نمیشہ یعنے نمیشہ..یا علے 😐
.
اینو گفت و با رانندہ سوار ماشین شد و راہ افتاد.و منم با گریہ همونجا نشستم 😢
.
هنوز یہ ربع نشدہ بود ڪہ دیدم یہ ماشین جلو پام وایساد و اقا سید یا همون اقاے فرماندہ پیادہ شد و بدون هیچ مقدمہ اے گفت: .
لا الہ الا اللہ...مثل اینڪہ ڪارے نمیشہ ڪرد...بفرمایین فقط سریع تر سوار شین..
.
سریع اشڪامو پاڪ ڪردم و پرسیدم چے شد؟! شما ڪہ رفتہ بودین؟!😯😯
.
هیچے فقط بدونید امام رضا خیلے هواتونو دارہ. هنوز از دانشگاہ دور نشدہ بودیم ڪہ ماشین پنچر شد.😑فهمیدم اگہ جاتون بزاریم سالم بہ مشهد نمیرسیم 😐😐😒
رانندہ ڪہ سرباز بود پشت فرمون نشست و آقا سید هم جلوے ماشین و منم پشت ماشین و توے راہ هم همش داشتن مداحے گوش میدادن😒...(ڪرب و بلا نبر زیادم/جوونیمو پاے تو دادم/)
حوصلم سر رفت...
.
هنذفریم ڪہ تو جیبم بودو برداشتم و گذاشتم تو گوشم و رفتم تو پوشہ اهنگام و یہ آهنگو پلے ڪردم...
یهو دیدم آقا سید با چشمهاے از حدقہ بیرون زدہ برگشت و منو نگاہ ڪرد.😲😨😨
یہ نگاہ بہ هنذفرے ڪردم دیدم یادم رفتہ وصلش ڪنم بہ گوشیم 😃
آروم عذر خواهے ڪردمو و زیاد بہ روے خودم نیاوردم و آقا سیدم باز زیر لب طبق معمول یہ لا الہ الا اللہ گفت و سرشو برگردوند😑
توے مسیر...
ادامه دارد...
#سید_مهدے_بنے_هاشمے
#ڪپے_با_ذڪر_اسم_نویسندہ
❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش به مناسبت #سالروزتولدعلےآقا تنهایادگار شهید بی سر، #محسن حججی..
صحبتهای #شهیدحججے با فرزنددلبندش..🌹
#کانال_ستارگان_آسمانی_ولایت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
💢روزه #روز_شنبه را از دست ندهید
در مفاتیح الجنان آمده است که روزه در #چهار روز سال ثواب بسیار دارد.
امام صادق(ع):
روزه، روز بیست و هفتم ماه رجب را [که روز مبعث پیامبر اکرم(ص) میباشد] نیز فراموش مکن؛ زیرا آن روزى است که نبوّت در آن روز، بر محمد نازل شد، و ثواب آن با #شصت ماه برابر است.
📚من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 90
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_سوم تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاہ ولے از اتوبوس خبرے ن
📖 #رمان•••👇
.
#چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن .
.
✍ #قسمت_چهارم
.
توے مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن بہ اهنگام 😊ولے همچنان حوصلم سر میرفت.😕
اخہ میدونید من یہ آدمے هستم ڪہ نمیتونم یہ جا ساڪت باشم و باید حرف بزنم. اینا هم ڪہ هیچے دوتا چوب خشڪ جلو نشستہ بودن.
.
-آقاے فرماندہ پایگاه😒
.
-بلہ؟!
. -خیلے موندہ برسیم بہ اتوبوس ها ؟! 😟
.
-ان شااللہ شب ڪہ براے غذا توقف میڪنن بهشون میرسیم.
.
-اوهوووم.باشہ.😕 باهاش صحبت میڪردم ولے بر نمیگشت و نگامم نمیڪرد.دوست داشتم گوشیمو بڪوبم تو سرش 😑😑
.
تو حال خودم بودم ویڪم چشمامو بستم ڪہ دیدم ماشین وایساد
.
-چے شدرسیدیم؟!
.
. -نہ براے نمازنگہ داشتیم
.
-خوب میزاشتین همون موقع شام خوردن نمازتونوبخونین
.
-خواهرم فضیلت اول وقت یہ چیز دیگست.شما هم بفرمایین
.
-ڪجا بیام؟!
.
-مگہ شما نماز نمیخونین؟!
.
. -روم نمیشد بگم ڪہ بلد نیستم.گفتم نہ من الان سرم درد میڪنہ.میزارم آخر وقت بخونم ڪہ سر خدا هم خلوت تره😊
.
-لا الہ الا اللہ...اگہ قرص چیزے هم برا سردرد میخواین تو جعبہ امدادے هست
.
-ممنون☺️
.
-پیادہ شدم و رفتم نزدیڪ مسجد یڪم راہ رفتم. آقا سید و سرباز داشتن وضو میگرفتن.ولے وقتے میخواستن داخل مسجد برن دیدن درمسجدہ بستہ بود.
.
مسجد تومسیر پرتے تویہ میانبر بہ سمت مشهد بود.
.
مجبورا چفیہ هاشونو رو زمین پهن ڪردن و مشغول نماز خوندن شدن. سرباز زودتر نمازشو تموم ڪرد و رفت سمت ماشین و باد لاستیڪ ها رو چڪ میڪرد.
.
ولے اقا سید از نمازش دست نمیڪشید. بعد نمازش سجدہ رفت و تو سجدہ زار زار گریہ میڪرد وداشت با خدا حرف میزد.😢
.
اولش بے خیال بودم ولے گفتم برم جلو ببینم چے میگہ اخہ...آروم آروم جلو رفتم و اصلا حواسم نبود ڪہ رو بہ روش وایسادم.
.
گریہ هاش قلبمو یہ جورے ڪردہ بود.😔 راستیتش نمیتونستم باور ڪنم اون پسر با اون غرورش دارہ اینطورے گریہ میڪنہ.برام جالب بود همچین چیزے.
تو حال خودم بودم ڪہ یهو سرشو از سجدہ برداشت و باهام چشم تو چشم شد.سریع اشڪاشو با استینش پاڪ ڪرد و با صداے گرفتہ ڪہ بہ زور صافش میڪرد گفت:
بفرمایید خواهرم ڪارے داشتید با من؟؟😯
.
من؟! نہ...نہ.فقط اومدم بگم ڪہ یڪم سریعتر ڪہ از اتوبوسها جا نمونیم باز😶😶
.
چشم چشم..الان میام.ببخشید معطل شدید.
.
سریع بلند شد.وجمع و جور ڪرد خودشو ورفت سمت ماشین.
.
نمیدونستم الان باید بهش چے بگم.
.
دوست داشتم بپرسم چرا گریہ میڪنہ ولے بیخیال شدم.
.
فقط آروم توے دلم گفتم خوشبحالش ڪہ میتونہ گریہ ڪنہ..
.
بالاخرہ...
ادامه دارد...
#سید_مهدے_بنے_هاشمے
#ڪپے_با_ذڪر_اسم_نویسندہ
❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313