eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
154 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
دل برآید..🎙 این شَب ها ترسِ من اربَعینیست... که اِمضاء نَشَود...😢💔 ✔️ @setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◾️لالایی شب مهتابه لالایی دلا بیتابه ◾️لالایی کمی آروم‌تر لالایی روی نیزه گلم خوابه التماس دعا دارم
لالا-لالا-گل-بابا.mp3
3.33M
لالا لالا گل بابا دیگه نمیتونه آب بیاره یا علی اصغر مددی ✔️ @setaregan_velayat313
⭕️ قصه بهلول و روحانی ✅ به بهلول گفتند: که فلانی هنگام تلاوت قرآن، چنان از خود بیخود میشود، که نقش بر زمین شده و غش میکند! بهلول گفت: او را بر سر دیوار بگذارید تا تلاوت کند، اگر غش کرد، در عمل خود صالح است...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✍ حالا باید روحانی و کابینه ش رو هم همین کار رو بکنن ببینم بازم روضه ش میاد یا نه! 😐 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🍼 نفس ما بند می‌آید 😶 وقتے شیر در گلوے طفل شیرخوارہ گیر می‌ڪند ! 🍼 حالا ✋ سیدالشهدا چہ ڪشید😓😭 وقتے تیر گیر ڪرد در گلوے . .😭😭 ▪️https://eitaa.com/setaregan_velayat313
◾هر شب تو هیئت ، بار #معصیت رو بذار زمين و بار #مسئولیت رو بگیر روشونه‌ت... 🖐تو این خیمه‌ هر کی سرباز نشه، سربار میشه... #اصحاب‌الحسین حاج حسین یکتا https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای دیدنِ رویَت، چه خواب ها دیدم به این امید که آیی به #خواب، خوابیدم... #شبتون_شهدایے🌸🌸 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
طبق قرار شبانه هرکس ۵ صلوات به نیابت از #شهید_بیاضےزاده #شهیدفتحی جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» « اللّهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم » https://eitaa.com/setaregan_velayat313
مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ ... بعضی هایشان هم هستند که شش ماهشان بیشتر نیست 😢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#انس_با_قرآن هر روزیک صفحه از قرآن کریم سلامتی‌وتعجیل‌حضرت‌صاحب‌الزمان‌(عج) به نیابت از #شهـید_فرهاد_طالبی قـرائت امـروز 👇سوره #نساء #صفحه_نود_وسه @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#یابن_الحسن💔 هم #چاه سر راه تو باید بکَنیم هم اینکه از #انتظار تو دم بزنیم این #نامه چندم است که میخوانی؟ داریم رکورد #کوفه را می‌شکنیم ❣ اللهم عجل لولیک الفرج ❣ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛حسین جان شکر خدا که وقف شما می شود دلم از هر که غیر دوست جدا می شود دلم وقت نیازها به کسی رو نمی زنم تنها به درگه تو گدا می شود https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_26720663.mp3
4.36M
🎙چرا نمیرسی ای صاحب عزای محرم 👈 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی ✔️ @setaregan_velayat313
هر کس شهید حق شد همراه با حسین است آری مسیر عشق از عباس تا حسین است… #طلبه_شهید_فرهاد_طالبی #صبحتون_شهدایی🌷 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
در این عصر سوگند بر (ع) لبیڪ یا ای(روحی فداء) لبیڪ یا است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#امام_خامنه‌ای: به نظر من اوج مصیبت درکربلا، شهادت علی‌اصغر واین طفل شش ماهه در آغوش پدر است. #یا_باب_الحوائج یا علی اصغر(ع) ادرکنا ✔️ @setaregan_velayat313
1_26458570.mp3
4.12M
💠 📢 با صداي شهيد حاج شيخ احمد کافی ⏳ دوران پیش از انقلاب ✔️ @setaregan_velayat313
بیش از یک سال دوره آموزش نظامی دید تا توانست به #سوریه اعزام شود. هر دوره سه ماهه‌ای که طی می‌کرد، به وی می‌گفتند به #مهارت لازم نرسیده‌ای؛ اما #ناامید نمی‌شد و در دوره دیگری شرکت می‌کرد. #شهید_سعید_بیاضی_زاده https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
بیش از یک سال دوره آموزش نظامی دید تا توانست به #سوریه اعزام شود. هر دوره سه ماهه‌ای که طی می‌کرد، ب
راوی : شهید بیاضی زاده به خاطر اینکه درجاهای مختلف دوره دیده بود،بسیار لاغر و سیاه به نظر می رسید. در زیر آفتاب کاملا پوستش سوخته و سیاه شده بود. بیش از یک سال دوره نظامی دید تا توانست به اعزام شود. هر دوره سه ماهه ای که طی می کرد، به وی می گفتند به مهارت لازم نرسیده ای اما نا امید نمی شد و در دوره دیگری شرکت می کرد.  چون سنش کم بود، به اعزامش نمی کردند ولی کوتاه نمی آمد و مرتب اصرار می کرد  و از هر دری وارد می شد. دوباره در دوره  نظامی  شرکت و آموزش می دید، پیش هر مسئول نظامی می رفت. تا در نهایت توانست به سوریه شود. خودش مرتب می گفت: فکر می کنند من خسته شده ام کوتاه نمی آیم، این قدر می روم تا بالاخره با رفتنم موافقت کنند. از همان ابتدا که به من گفت می خواهم به سوریه بروم هیچ مشکلی در رابطه با رفتنش به سوریه نداشتم. ما خانوادگی اهل و هستیم. خانواده ما از دوران بافضای شهادت، ایثار و مقاومت آشناست از سیاسی زمان انقلاب گرفته، تا جانباز دوران دفاع مقدس و شهید داریم.  اگر دستور بدهد نه تنها خودم بلکه همه ام را فدای چهارده معصوم می کنم. به من گفت:مادرم راضی نیست. گفتم را راضی می کنم نگران نباش. در مرحله اعزامش به سوریه 2 ماه از او بی خبر بودیم. اخباری که از می شنیدیم ما را خیلی نگران و مضطرب کرده بود ولی دفعات بعد کمتر نگران شدیم.  برای که آمد، باهم به پابوس امام رضا (ع) رفتیم. در جوار امام رضا(ع) فرزندم از من خواست   را راضی کنم. با صحبت هایی که کردم و گفتم ما و فرزندانمان در شرایط حاضر از حریم ولایت و حرم ائمه (ع) است و این اصل مهمی برای همه انسان های آزاده و مسلمان به شمار می رود و من همه داراییم را فدای حضرت می کنم؛ هم پذیرفتند.  https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینجا #ستاره ای💫 است... در تاریکی شهر برای آنان که راه🛣 گم کرده اند✨ ! #روزتـون_شهـدایـی https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هر کس که به گهواره ی دل جا دهد او را او را بدهد در حرمش جا علی اصغر ای سینه زنان دامن شش ماهه بگیرید چون کرده به هر درد مداوا علی اصغر https://eitaa.com/setaregan_velayat313
گفت: رفتم به طرف نمازخونه، دیدم یه برگه a4 به دیوار زده به این مضمون نوشته"برادر محمدحسین خانی، درگذشت کودک دلبندتان را به شما تسلیت میگوییم". شنیده بودم تازه بچه دار شده. یه فاتحه ای خوندم و رفتم پیِ کارم... . . گفت: هیئت تموم شد و شام رو خوردیم. بعد دست عمارو گرفتم ورفتیم به طرف اتاقم. برقو روشن نکردیم... صدای گریمون بی بهونه بلند شد... یکی من میگفتم و یکی عمار میخوند....انگار تازه عزاداری ما شروع شده بود... من خوندم: دست را بر طناب می گیرد بچه را از رباب می گیرد بچه را از رباب می گیرد خیمه را اضطراب می گیرد دست و پا می زند علی اصغر تیر دارد شتاب می گیرد مگر این حنجر بهم خورده چند قطره آب می گیرد از سوال نکرده اش حنجر به سه صورت جواب می گیرد آه از غنچه گلی این بار تیر دارد گلاب می گیرد تا که اصغر سوار عرش شود خود مولا رکاب می گیرد. صدای گریه ی بلند عمار بیتاب ترم میکرد.... عمار جواب میداد: تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فدات دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی گلویش تازه گل انداخته من می ترسم صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی و ضجه های عمار همه محیط اتاق رو میگرفت... من میخوندم: این که جلوی خیمه ها زانو زده کیست؟ شاید زبانم لال بیچاره رباب است اصلاً بیا و فرض کن کن که آب خورده اصلاً بیا و فرض کن یک گوشه خواب است اینکه نمیخوابد علی تقصیر تو نیست به جای لالا بر لب تو آب آب است گیسو نکش اینقدر تو تازه عروسی ای کاش میشد زودتر دست تو را بست حال عمار آتیشم میزد... آتیش میگرفتم با گریه هاش... عمار جواب میداد: سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات چه زود این همه تغییر کرد آب فرات چه کرد با جگر تشنه ها نمی دانم رُباب را که زمین گیر کرد آب فرات رُباب را چقدر در حرم خجالت داد همان دو لحظه که تاخیر کرد آب فرات سفید شد همه گیسویش یکی یکی عروس فاطمه را پیر کرد آب فرات همان که آبرویت را ز گریه اش داری سه شعبه در گلویش گیر کرد… آب فرات دو قطره آب ندادی و شاه عطشان را چقدر حرمله تحقیر کرد، آب فرات و نتونست شعر رو تموم کنه... هق هق میزد... داد میزد... عمار دوباره ادامه داد و خوند: حالا برای خنده که دیر است گریه کن بابا نخواب… موقع شیر است گریه کن درمانده ام میان دو راهی کجا روم چشمم که رفته است سیاهی کجا روم جان رباب من به همه رو زدم نشد دنبال آب من به همه رو زدم نشد زار میزد و میخوند... به اینجا که رسید، با همون حالت زار، رو بهم کرد و گفت:اینو هیچ جا نگفتم، الان میخوام به تو بگم... عمار با حال زارش و بغض گلو گرفته اش گفت: دیدی میگن اباعبدالله بعد از علی اصغر متحیر شد، درمونده شد، تو دوراهی موند... دو قدم به سمت خیمه میرفت... دو قدم بر میگشت... حیرون شده شده بود... شرمنده رباب شده بود... عمار گفت: اردوگاه بودم که تماس گرفتن حال بچه ات خراب شده... چیزی تو گلوش گیر کرده بود و.... راه نفسش بسته شده بود....خودمو سریع رسوندم ولی... بچه ام... طفلم... گلم... پر پر شده بود... با چشمای پر اشکش نگام کرد و گفت، نگاه مادرش آتیشم میزد، گلش پرپر شده بود جلو چشماش... میگفت: بچه رو از مادرش گرفتم و.... نگذاشتم که بیاد، که باشه... خودم غسلش دادم... خودم گلم رو کفن کردم... خودم بهش نماز خوندم... خودم قبرش رو کندم و تو خاک گذاشتمش.... خودم خاک رو تن نازنینش ریختم... میگفت: وقتی میخواستم برگردم خونه... از شرمندگی مادرش... دو قدم میرفتم... دو قدم برمیگشتم... میگفت متحیر شده بودم چی کار کنم....برم... نرم... میگفت حسین متحیر شده بود... بچه تو آغوشش بود... برده بود سیرابش کنه... حالا سر علی اصغرش رو یه دست و.... تن گلگونش تو یه دست دیگه.... آقا به سمت خیمه برگشت... دید رباب کنار خیمه است.... پاهای آقا.... دو قدم میرفت.... برمیگشت.... میگفت خانم رباب به خیمه برگشت تا امام خجالت نکشه.... ولی رباب... مادر بود.... مادر بود.... میگفت نمیدونستم چی کار کنم... خانومم.... مادر بچه ام.... برم خونه.... نرم.....مسگفت هنوزم یه وقتایی خانومم میگه، طفلم رو تو خاک کردی.... میگفت آتیش میگیرم.... آآآآآخ حسییییییین میگفت بمیرم برا دل ارباب.... . . . مادر طفل شیرخوار... منو ببخش... السلام علیک یا عبدالله الرضیع... https://eitaa.com/setaregan_velayat313