بشکند قلمی که از شهدا ننویسد
#شهیده_شهربانو_کریمی
#محفل_پنجم
#قصید
با خدا این روزها را یک به یک سر می کنم
می نشینم یاد مرگ و یاد محشر می کنم
آه را آهسته بر لب ها پریشان می کشم
ذره ذره اندک اندک دیده را تر می کنم
کنج هیات می نشینم روبروی یک شهید
یاد جبهه یاد معبر یاد سنگر می کنم
مثل آن ایام مثل وقت مشکل های سخت
اشک هایم را فقط تقدیم مادر می کنم
یک شهیده میزبان محفل امشب شده
روضه را آهسته آهسته مصور می کنم
مثل آن طفلی که دیده خنده ی نامرد را
خاطرم را با غم سیلی مکدر می کنم
می نویسم از شهیده می نویسم فاطمه
کوچه را سینه زن آن خاک معجر می کنم
گفت با نامردهای ایستاده پشت در
جان خود را نذر مولا نذر حیدر می کنم
یک نفر افتاد پیش چشم طفلش در حرم
گفت جان را می دهم چادر ولی سر می کنم
چشم خود را بست بعد از ضربه ای از حال رفت
مثل حیدر گریه بر آن یاس پرپر می کنم
می نشینم مثل زینب زیر پای فاطمه
فکر راه چاره ای بر زخم بستر می کنم
صحبت از زینب شد و یاد حسین افتاده ام
باز باران می شوم گریه به حنجر می کنم
تیغ کند و قاتلی با صبر و صیدی بی رمق
گریه بر داغ حرم بر ذبح اکبر می کنم
گرمی خون شهیدان شعله بر جانم کشید
آه دارم مرگ را اینگونه باور می کنم
بی شهادت زندگی کابوس جانم می شود
من تمنای شهادت را مکرر می کنم
#علی_الواریان
@setaregane_rah