eitaa logo
ستاره شو7💫
694 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
48 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت١١ دکتر بیست و نهمی به پروفسور حواس پرتی که به جفت زانوهای یوسف خیره شده بود گفت ری اکشناش حرف نداره امتحان بفرمایید و چکش مینیاتوری کوچکی را دست پروفسور حواس پرت داد. پرفسور پشت سر هم انگار که با کلون فلزی عتیقه ی در خانه پدربزرگ قجریاش شیطنت میکند و در میزند چکش را به زانوهای یوسف میکوبید و پاهای یوسف هم خیلی غیرارادی می جهید و پروفسور ذوق میکرد يوسف داشت به مرز جنون میرسید البته نه از عمل های جراحی پشت سرهم و ماندن روی تخت و یکنواختی دوران بیمارستان بلکه از کنفرانس های پرشور و حال متخصصین آن قدر درباره تک تک اعضای بدنش سخنرانی کرده بودند که یوسف حالا با وظیفه همه اجزای بدنش آشنا شده بود و میدانست هر کدام به چه دردی میخورند و اگر باشند و یا نباشند چه اتفاقی میافتد وقتی دو پروفسور فوق تخصص میخواستند درباره اعضای حیاتی بدنش یک کنفرانس جذاب ترتیب دهند، دیگر طاقت نیاورد و با تمام قدرتی که از تارهای صوتی اش بر می،آمد چنان عربده جانانه ای کشید که آن دو فوق تخصص با رنگ و روی پریده فرار را بر قرار ترجیح دادند. اگر یوسف کمی حوصله به خرج میداد و آن قدر دلتنگ برگشتن به جبهه نبود در آن دوره ی عجیب خود به خود به یک ابر پروفسور تجربی در امور عصب و قلب و کلیه و ارتوپدی تبدیل میشد؛ اما چه فایده او فقط و فقط به فکر مداوا شدن و نجات پیدا کردن از دست متخصصین عجیب و غریب بود. به غیر از پزشکان و دانشجویان کوشا و سمج پزشکی که اشک یوسف را در آورده بودند، خانواده و بستگان دور و نزدیک هم آرام و قرار برایش نگذاشته بودند مادرش سادات خانم هر وقت چشمش به یوسف می افتاد مثل ابر بهاری گریه میکرد و آلوچه آلوچه اشک میریخت. پدرش با نگاه های پر معنی و سبیل پت و پهن و پاچه بزیاش در سکوت به یوسف خیره میماند و یوسف هم میدانست در دل پدر چه میگذرد میدانست که پدرش با خود دو دو تا چهارتا میکند که آیا از این قد و قامت وصله پینه ای که ده ها لوله و شلنگ رنگارنگ از آن آویزان است چیز به درد بخوری از روی تخت بیمارستان و زیردست پزشکان بیرون خواهد آمد و از همه چیز بدتر برای يوسف نگاههای پر از وحشت و هراس مارال بود؛ تنها دختر خاله و نامزد دوران کودکی اش یوسف با آن قلب درب و داغون هروقت او را میدید خون به چهره اش میدوید و طپش قلبش بالا رفت و جیغ مونیتور مخصوص کنار تختش بلند میشد اولین روزی که مارال بالای سر یوسف آمد و او پس از ماه ها چشمان معصوم و خیس او را دید چنان دچار احساسات شد که ناگهان قلبش با شدت و حرارت زیادی شروع به کار کرد مونیتور کوچکی که روی میز کنار تختش بود و اعداد و خطوط مخصوص کارکرد قلبش را نشان میداد قاطی کرد و شروع کرد به بوق زدن و آژیر !کشیدن در لحظهای کوتاه ده ها دکتر و پرستار ریختند بالای سر یوسف؛ به خیال این که ایست قلبی کرده و باید نجاتش بدهند. سادات خانم ضعف کرده بود و یکریز جیغ میزد: «یا جده سادات بچه ام از دست رفت! پدرش از شدت اضطراب و ترس نصف سبیل پر و پیمانش را جوید و کند مارال میلرزید و با گریه ای خاموش به یوسف خیره مانده بود. ادامه دارد ⏪ 📖   ✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴ ╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮ 💖@setaresho7💖 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• ╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯ ══❀━━━━☆◇☆━━━━❀══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[☁️✨]¦• یه تخم مرغ کوچولو بین این خرگوش های بامزه پنهان شده کی میتونه پیداش کنه؟☺️😉🥚 🐬🌸🐬🌸🐬🌸🐬🌸🐬🌸 🧠✨   ✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴ ╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮ 💖@setaresho7💖 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• ╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯ ══❀━━━━☆◇☆━━━━❀══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
══━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━══ •¦[🌿]¦• 🩵 : ﴾امام صادق﴿ع هر کس نتواند ما را صله نماید باید دوستان صالح ما را صله کند که ثواب صله ما برایش نوشته میشود و هرکس نتواند ما را زیارت کند دوستان صالح ما را زیارت کند که ثواب زیارت ما برایش نوشته میشود. ✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴ ╭━═⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ 💖@setaresho7💖 💫اینجا ستاره شو 💫 ╰━═⊰🍃🌸🍃⊱━═╯ ══❀━━☆◇☆━━━❀══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
══━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━══ •¦[☁️🍁]¦• 🤍🌱 چه تصور زیبایی‌؛ وقتی حس کنی خدا، با همه‌ی بزرگی و عظمتش، آغوشش رو باز کرده و عاشقانه دوستت داره💞 ✨قدر این محبت رو بدون... ✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴ ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱═━╮ 💖@setaresho7💖 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱═━╯ ══❀━━☆◇☆━━━❀══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
══━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━══ •¦[☁️•.🍓.•]¦• 📖✨ یادت باشه خدا حواسش به همه ثانیه های زندگیت هست💚⊹ 📝با این روش هیچ درسی یادت نمیره مرور 📙این ۴ تا مرورتوبرنامت باشه مرور بعد از مطالعه هردرس مرور شبانه مرور قبل از مطالعه هردرس مرور قبل از آزمون 📘رمزگذاری میتونی برای حفظ کردن چیزایی ک واست سخت ترن رمز بذاری تا راحت ترتوی ذهنت موندگار بشن ! 📗تست آموزشی بلافاصله بعد از مطالعه هردرس تست‌های آموزشی رو بزن تا مطالب بهتر ذهنت سپرده بشه . 📕برای خودت توضیح بده اگه مطلبیو به کسی آموزش بدی دیرتر اونو فراموش میکنی پس میتونی درس رو با صدای بلند واسه خودت توضیح بدی تا بهترتوی ذهنت بمونه ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ ❲ ▴ ִ 📖🌸🍃 ┄❅💠❅┄ ✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴ ╭━═⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ 💖@setaresho7💖 💫اینجا ستاره شو💫 ╰━═⊰🍃🌸🍃⊱━═╯ ══❀━━☆◇☆━━━❀══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
══━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━══ •¦[☁️✨]¦• کاردستی صفحه برش کاغذ☺️👌 ✂️🔖   ✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴ ╭━═⊰🍃🌸🍃⊱═━╮ 💖@setaresho7💖 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• ╰━═⊰🍃🌸🍃⊱━═╯ ══❀━━☆◇☆━━━❀══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت١٢ یوسف انگار که جادو شده باشد نمیتوانست چشم از مارال بردارد و این وسط یکی از دکترها که هول کرده بود بدون توجه به چشمان باز و پر عشق و ارادت و ،یوسف پشت سر هم فریاد میزد قلبش از کار افتاده داره تموم میکنه یه کاری بکنید پس این دستگاه شوک کجا موند؟ تا یوسف خواست به خود بجنبد و بگوید که سالم و قبراق است و ایست قلبیاش فقط و فقط به خاطر دیدن نامزد و دختر خاله ی محبوبش است سطح فلزی و براق دو دستگیره دستگاه شوک که از روغن مخصوصی لزج شده بود به قفسه ی سینه ی استخوانیاش چسبید و هزاران ولت برق به بدن یوسف هجوم برد یوسف باچشمان ،ورقلمبیده چندبار از تخت بلند شد دوباره محکم روی تخت افتاد هجوم سوزنوار برق چنان بلایی سرش آورد که عشق و عاشقی از یادش رفت و دوباره به زندگی طبیعی برگشت. این دفعه واقعا بیهوش شده بود اما مانیتور مخصوص دیگر هشدار نمیداد و خطهای مخصوص روی مانیتور روال طبیعی شان را شروع کرده بودند. دکترها خوشحال از این که جان یوسف را نجات داده اند، عرق پیشانی و صورتشان را با پشت دست پاک کردند و در برابر سیل تشکر و امتنان سادات خانم و پدر یوسف سر تکان دادند و بیرون رفتند. یوسف به خاطر شوک وحشتناکی که تجربه کرده بود دوازده ساعت کامل بیهوش روی تخت بود و تکان هم نخورد. از آن روز بعد، یوسف از ترس هجوم پزشکان و شوک برقی، سعی کرد از دیدن مارال زیاد هیجان زده نشود تنها دوران ،خوشش زمانی بود که مارال به عیادتش می آمد؛ اما وقتی دانیال برادر کوچکتر مارال هم هوس کرد به عیادت یوسف ،بیاید حال یوسف بدتر از قبل شد دانیال نوجوان سیزده چهارده ساله ی پر شروشوری بود که کشته مرده ی جبهه رفتن شده بود. وقتی یوسف هنوز سرحال بود و مجروح نشده ،بود دانیال پیله کرده بود که باید او را هم به جبهه ببرد و یوسف از ترس شوهر خاله و پدر نامزد فعلی اش اصلا جرأت نمیکرد به حرف دانیال گوش بدهد و به هر بهانه ای از دست دانیال فرار میکرد؛ اما حالا که روی تخت بیمارستان افتاده و راه فراری نداشت دانیال وقت و بی وقت دم گوشش وزوز میکرد که الا و بلا باید این دفعه منم با خودت ببری جبهه والا عروسی بی ،عروسی، من تنها برادر مارالم و اگر قشقرق به پا کنم و نذارم که مارال زنت بشه مطمئن باش حرفم رو به کرسی مینشونم و حسرت ازدواج با مارال به دلت میمونه این خط اینم نشون! یوسف کم آورد و به دانیال قول مردانه داد که اگر سالم و زنده از زیر دست دکترها بیرون بیاید و پایش به جبهه باز ،شود حتما حتما کاری میکند تا دانیال هم رزمنده شود. ادامه دارد ⏪ 📖   ✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴ ╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮ 💖@setaresho7💖 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• ╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯ ══❀━━━━☆◇☆━━━━❀══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا