eitaa logo
ستاره شو7💫
726 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
49 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ستاره شو7💫
#دلیل_زندگی
ما گُم شدگآنیم که اندر خمِ دنیا تنها هنرِ ماست که مجنونِ حُسینیم +حُـسین آقام همه میرن تو میمونی برام....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_هشتم واقعا عجیب بود 😳... 🌪یک دالان طولانی با سقفی کوتاه که به اندازه یک پله از سطح زمی
📦 در جعبه به آرامی باز شد و پرنده ای به اندازه ی یک کبوتر از آن بیرون آمد.🕊 🙍‍♂محمدجواد دستش را بر سینه اش گذاشت . نفس راحتی کشید و گفت: «آخیش! خیالم راحت شد.» 🕊صدایی دلنشین اما عصبانی گفت: «خیالت راحت شد؟! داشتی من رو میکشتی.» 🙍‍♂محمدجواد نگاهش را به سمت صدا چرخاند. 😳 باورکردنی نبود. پرنده صحبت میکرد.👀 🙍‍♂ محمدجواد چشمهایش را مالید و با دقت بیشتری نگاه کرد. 🕊به نظر کبوتر بود با پر و بالی که از ناحیه‌ی سر ، تا انتهای دم قهوه ای شنی بود و سطح شکم و زیر دمش سفیدرنگ بود. تعدادی پر سرخ داشت که به صورت نواری سرخ رنگ زیر بالهایش بود. گلویش نخودی رنگ و از زیر، خطی مانند گردنبند از یک چشم شروع شده و به چشم دیگر ختم میشد. منقار کوتاهش سیاه و قلاب مانند به رنگ قرمز بود. 👀پرنده نگاهی به خودش انداخت و ادامه داد: 🕊«من مشکلی دارم؟» بعد خودش را برانداز کرد و گفت: «آره خب، یک کم خاکی شدم، فقط همین! 🙂 البته من خاک رو دوست دارم، چون از خاک به وجود اومدم... اونهم به دست یک مرد بزرگ.» 🙍‍♂محمدجواد با حالت بهت زده به دیوار دالان تکیه داده بود و چشم از پرنده برنمیداشت.👁👁 🕊پرنده درحالیکه با منقار قرمزرنگش یکی از پرهای بالش را مرتب میکرد، پرسید: «چی شده؟ چرا یه جوری نگاه میکنی انگار تا حالا پرنده‌ی گلی ندیدی؟»😇 🙍‍♂محمدجواد آب دهانش را به زحمت قورت داد. باعجله از جایش بلند شد. سرش به سقف کوتاه دالان خورد و درد شدیدی در سرش پیچید. 🙍‍♂ دستش را روی سرش گذاشت و آهسته از دالان خارج شد. این درد شدید به او ثابت کرد خواب نمیبیند. 🕊پرنده کمی به این طرف و آن طرف پرید و در چارچوب دالان ایستاد. به اطرافش نگاه کرد و گفت: «تو محمدجواد هستی؟» محمدجواد به دیوار روبه روی دالان تکیه داد. همانطور که جای ضربه روی سرش را میمالید با چشم به دنبال تفنگ آب پاشش گشت، 😰اما آن را داخل دالان جا گذاشته بود. ☹️ پیش خودش گفت: «این فقط یه پرنده است... از چی میترسم؟!» بعد رو به پرنده کرد و پرسید: «تو... واقعی هستی؟ یا.... اسباب... بازی؟ حتماً اسباب بازی هستی... نه؟» پرنده از دالان بیرون آمد و روی زمین نشست، آرام به محمدجواد نزدیک شد و جواب داد: «فکر کنم من اول سؤال کردم. معلومه که واقعی هستم.» بعد نگاهی به اطرافش انداخت و ادامه داد: «اما اشکالی نداره، حالا که باور نداری من واقعی هستم، میتونی پرهای من رو لمس کنی.» محمدجواد پرسید: «اما خودت گفتی یکی تو رو از گل درست کرده؟» پرنده سرش را پایین انداخت تا مبادا نگاهش محمدجواد را بترساند. بعد گفت: . ادامه دارد.... 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاره شو7💫
تویی‌بهانه‌آن‌ابرهاکه‌می‌گریند بیاکه‌صاف‌شوداین‌هوایِ‌بارانی ⛈
سلام یاران امام زمانی 🙋‍♂ ما همیشه و همه جا پرچممون بالاس 🙋‍♀
👈یادتون باشه امام زمان عج سربازانی میخاد که مثل کوه استقامت داشته باشند. ان الذین قالوا ربنا الله .... ثم استقاموا... ایه 30 سوره فصلت 🌵
ستاره شو7💫
میدونی نتیجه اش چی میشه؟!! 😳
خداجونم میگند 👇 کسانی که فقط دلشون با من باشه و روی حرفشون هم بمونند 👇
ستاره شو7💫
خداجونم میگند 👇 کسانی که فقط دلشون با من باشه و روی حرفشون هم بمونند 👇
خدا جونم هم ملائکه هاشو میفرسته کمک مون 🤩🧚‍♂🧚‍♀ بعد یه مژده داده بهمون 👼