eitaa logo
ستاره شو7💫
745 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
49 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ستاره شو7💫
دوستای گلم شما هم اگر عکس هنری زیبا از جای جای شهر و منطقه ای که هستین، گرفتین برامون بفرسین ✌️😁
ستاره شو7💫
╭─━─━─• · · · | 📱 . . اگه الان ناراحتی، غصه داری، نگرانی، فکرت مشغوله ولی داری سخت تلاش میکنی و میجنگی مطمئن باش آخرش خوب میشه، قشنگ میشه، روشن میشه، زیبا میشه.. به قول مولانا: «اگر ابر ها گریه نمیکردن جنگل ها نمی خندیدن!» 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
تشکر از دوستان عزیزی که در آبان ماه فعال بودند 😍👏👏👏👏 ان شاالله قرعه کشی میشه واین ماه چون دهم آذر جُنگ نوجوانان مخصوص برنامه تلاوت نور و قصه ها را داریم، 😇 در روز جُنگ بهشون هدیه شون رو حضوری میدیم 🎁 با ما همراه باشید و همچنان فعال باشید ✌️❤️
دوست آذر ماهی من🌹🍃 زيباترين چشم انداز🎊 تنديس🎈 نگاه توست 🥰 و قشنگترين لحظه 🌹🍃 لحظه روييدن توست🌹🍃 سالروز تولدت 🎂🎁🎈🎉🎊🎉 را با تقديم 🎉 يک دسته گل سرخ 🌹🍃 تبريک ميگم...🎂🎁🎈 تولد همه آذر ماهی ها ی گل مبارک 🎉🎂🎁🌹 مے آید ڪه روے لب‌هاے پاییز🍁🍂🍁 انار بگذارد آمدن آخرین ماه پاییز پر برڪت باد🍁🍂🍁 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
32.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸انیمیشن فوتبالی سلام فرمانده با شبیه سازی حاج ابوذر روحی 📽 انیمیشن فوتبالی و جذاب از بازی نفسگیر تیم مقاوت با مربی گری حاج قاسم در برابر تیم استکبار😅 حتما ببینید 👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان قبلا یه عهدی گذاشتم کانال کیا یادشونه؟ کیا بستن با امام زمانشون برام یادشون رفت بفرستن
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_شانزدهم 🎗ریسمان کوتاهی به رنگ سبز در میان رنگهای رنگین کمان پنهان شده بود با نوکش ریسما
🦃گفت: «سلام... من فرمانده سپاه ابابیل هستم سربازی از سربازان خدا و راهنمایِ زهرا» 👈و اشاره ای به دختر کرد و ادامه داد:«از دور دیدم که به تِیهو برخورد کردی و بعد پات رو روی چادر زهرا گذاشتی حواست کجاست؟ راهنمات رو گم کردی؟!» 🙍‍♂محمدجواد تازه متوجه شده بود که برهان نیست. روی پنجه ی پایش ایستاد تا بتواند در میان آن شلوغی برهان را بیابد، موفق شد. 🕊 برهان با فاصله ی کمی از آنها در کنار یک کابین ایستاده بود. محمدجواد که خیالش از برهان راحت شده بود رو به ابابیل کرد و گفت: 🙍‍♂«ببخشید اما چادر خاکی که گریه نداره نمیفهمم چرا گریه میکنه 🦃ابابیل کمی مکث کرد و گفت:«جواب سلام واجبه این رو فراموش نکن» - معذرت میخوام یادم رفت... سلام. 🦃- زهرا خانم ما مثل همه ی بچه ها داره میره دنبال حروف کتاب قرآنش. 🧕زهرا هق هق کنان گفت:« من نفهمیدم دوستام کی از کتاب من قهر کردن و رفتن؟ 😢 من چطوری توی چشماشون نگاه کنم؟ من...» و دوباره زد زیر گریه😭😭😭 🦃ابابیل دستان کوچک زهرا را گرفت و نوازش کرد و رو به محمدجواد گفت:« برو راهنمات منتظره.» 🙋‍♂محمدجواد خداحافظی کرد و خود را به راهنمایش رساند. 🕊برهان رو به محمدجواد کرد وگفت:«اومدی؟!» و بدون آنکه منتظر جواب محمدجواد ،باشد از کنار کابینها رد شد و زیر لب گفت:«این نیست. اینم نیست. این یکی هم نیست.» و با خوشحالی فریاد زد همینه اینجاست فکر کردم دیگه بهش اجازه پرواز نمیدن خدا رو شکر، بیا سوار شو.»🤩 🙍‍♂محمدجواد که از آن همه اتفاق عجیب هنوز گیج بود، پرسید:«چرا فکر میکردی اجازه پرواز ندن؟» 🕊برهان :گفت چون این کابین زمان زیادیه که منتظرته. اگه کمی دیر می اومدیم دیگه اجازه ی پرواز نداشتیم. حالا سوار شو.» 🙍‍♂محمد جواد آهسته به داخل کابین رفت. کابین محمدجواد اتاقک کوچکی بود به رنگ آبی آسمانی داخل کابین دو تا صندلی با کمربند ایمنی دیده میشد. 👨‍🚒👩‍🚒محمدجواد و برهان روی صندلیها نشستند. روی دسته‌ی صندلی ،برهان چند دکمه و یک جایی برای اثر بال پرنده بود. 🕊 برهان یکی از پرهایش را روی دسته گذاشت. صدایی گفت: «راهنمای باغ قرآن.» 💺چند لحظه بعد صندلی برهان به اندازه‌ی جثه و بدنش کوچک شد. 💺💺برهان کمربندش را محکم بست و به محمدجواد هم گفت که کمربندش را ببندد بعد با صدای بلند گفت: «حالا دستگیره‌ی کنار صندلیت رو بکش برهان مکثی کرد و بعد :گفت کتاب قرآنت رو روی رحل قرار بده.»... ادامه دارد.... 🛌🌙✨ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7