#شهدا
#دفاع_مقدس
اين روزها بوي قفس دارد زمانه
اندوه و غربت مي وزد از هر کرانه
اين روزها دلتنگ دلتنگم شهيدان
کي مي رود از خاطر من ياد ياران
بعد از شما بال و پرم از دست رفته
تا آسمانها، معبرم از دست رفته
بعد از شما هر لحظه بوي غم گرفته
در اين غروب بي کسي قلبم گرفت
رفتيد و ما مانديم و دلتنگي و هجران
دنياي جور و بي وفائي، رنج دوران
رفتيد و ما مانديم و سيل امتحان ها
در اين غبار آلودي شک و گمان ها
دنيا محل امتحان هايي خطير است
يک سو سقيفه آن سوي ديگر غدير است
انگار ميدان بلا بر پاست هر روز
هنگامهي کرب و بلا برپاست هر روز
بايد مسير حق و باطل را جدا کرد
بايد به آقاي شهيدان اقتدا کرد
آه اي شهيدان جنگ ترديد و يقين است
بعد از شما بار گراني بر زمين است
هيهات اگر ياران، ولي تنها بماند
کوفه شود ايران، علي تنها بماند
مقداد و سلمان ها چه شد، کو آن همه يار
تنهاست مولا! أين عمار؟! أين عمار؟!
کو باکري و کاوه، کو چمران و همت
کو آن همه شور و شکوه و عزم و غيرت
مهدي زين الدين و خرازي ما کو
آويني و صياد شيرازي ما کو
«هيهات منا الذله» آواي لب ماست
در راه عزت، سر سپردن مذهب ماست
بايد دوباره اين زمين را کربلا کرد
بايد به آقاي شهيدان اقتدا کرد
بايد براي عزّت اسلام جان داد
در راه احياي شرف بايد جوان داد
امشب نواي ناله هايم خيزراني است
امشب دلم آشفتهي داغ جواني است
امشب برايم روضهي پرپر بخوانيد
از قد و بالاي علي اکبر بخوانيد
خم کرد داغش قامت هفت آسمان را
مي برد از قلب حرم صبر و توان را
در موج خيز تير و نيزه ماه مي رفت
سوي مناي خون ذبيح الله مي رفت
آن کينه هاي حيدري تا پا گرفتند
در معرکه يکباره دورش را گرفتند
شمشیرها گرم طواف پیکر او
سر نیزه های تشنه کام و حنجر او
ماه حرم، روی به خون خفته! خدایا
در دست قاتل زلف آشفته! خدایا
در خون تپيده سورهي ياسين و طاها
قرآن بابا آيه آيه، ارباً اربا
فرياد غربت در تمام دشت پيچيد
آه اي جوانان بني هاشم بيايد
شاعر : یوسف رحیمی
سید محسن بنی فاطمی|عضوشوید👇
🌐@seyedmohsenbanifatemi
#حضرت_زهرا_س_شهادت
#فاطمیه #دفاع_مقدس #روز_عاشورا
دیر آمدم...، دیر آمدم...، در داشت میسوخت
هیئت میان "وای مادر" داشت میسوخت
دیوار دم می داد؛ در بر سینه میزد
محراب مینالید؛ منبر داشت میسوخت
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاهتر: آیات کوثر داشت میسوخت
آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت میسوخت
یاد حسین افتادم آنشب آب میخواست
ناصر که آب آورد، سنگر داشت میسوخت
آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود؛ اصغر داشت میسوخت
سربند یازهرای محسن غرق خون بود
سجاد از سجده که سر برداشت، میسوخت
باید به یاران شهیدم میرسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت میسوخت
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت میسوخت
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل میداد و خنجر داشت میسوخت
شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرنها در داشت میسوخت
ما عشق را پشت دَرِ این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت میسوخت
✍ #حسن_بیاتانی
سید محسن بنی فاطمی|عضوشوید👇
🌐@seyedmohsenbanifatemi