eitaa logo
فرهنگ و فضیلت ( دکتر ناصری)
2.6هزار دنبال‌کننده
32.8هزار عکس
30.1هزار ویدیو
360 فایل
کانال فرهنگی استاد دکتر سید احسان ناصری ارائه دهنده ی مشاوره ی ازدواج ، مشاوره خانواده و روابط پسر و دختر ، مشاوره مذهبی و پاسخگویی به احکام شرعی ارتباط با مدیر کانال👇 @seyed_ehsan_naseri
مشاهده در ایتا
دانلود
62e3fbe93d678_5258226.mp3
12.94M
نوای نینوا؛ شب اول/سلام من به محرم به حال خسته زینب... @seyednaseri
سلام ای هلال محرم 👆🏻 @seyednaseri
به حسینیه فرهنگ و فضیلت خوش آمدید جلسه روضه ابا عبدالله الحسین علیه السلام 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
💠 خاطرات آزاده سرافراز حاج عظیم پویا - از عملیات کربلای ۴ تا دوران اسارت 🔹 قسمت پانزدهم ( آخرین قسمت ) ساعت ده ما را به داخل حیاط می‌بردند و آمار می‌گرفتند. یک روز نزدیک ظهر ‏بردند. بعد از گرفتن آمار، گفتند همه صف ها روبروی هم بایستید و همدیگر را محکم سیلی بزنید وگرنه خودمان شما را می‌زنیم. ‏آماده شدیم و شروع به زدن همدیگر کردیم. بعضی از بچه‌ها که یواش می‌زدند از عراقیها ‏چند سیلی محکم خوردند که حساب کار دستشان بیاید. بخاطر اینکه از آنها ‏کتک نخوریم برای همدیگر خط و ‏نشان می‌کشیدیم و محکم می‌زدیم. بچه‌های غواص بعد ‏از اسارت هنوز لباس نگرفته و با ‏شورت بودند. نوبت به آنها که رسید، کف دستها را به هم مالیدند و آستین خیالی لباسی را که نداشتند تا زدند و زیر ‏چشمی به طرف مقابل نگاه کردند. عراقیها گفتند "زین ‏زین" (این خوبه) و کیف می‌کردند. خنده‌مان گرفته بود. بعد بچه‌ها بر ‏خلاف میل باطنی خود زدند و خوردند تا نوبت به دو نفر آخر صف اول و دوم رسید. ‏نگهبان که هیکل بلندی داشت با ژست خاصی ایستاده و نگاه ‏می‌کرد. نوبت یکی از بچه‌های غواص اصفهانی شد که طرف مقابلش را بزند. کف دستهایش را ‏به هم مالید و دستش را بالا برد که ‏طرف مقابل را محکم بزند. اما طرف مقابل سرش را عقب ‏کشید و محکم به صورت عراقی خورد و از بینی او خون بیرون زد. عراقی دو ‏دستش را روی صورتش گرفت و فریادی کشید و بقیه عراقیها اسیر اصفهانی ‏را زیر مشت و لگد گرفتند. ‏ عراقی فقط با یک سیلی لباسش خونی شد و آه و ‏ناله اش در آمد در حالی که ما چند سیلی می‌خوردیم و از بینی‌امان خون نمی‌آمد. ‏ چند پیرمرد ریش سفید داشتیم که آنها را روبروی هم گذاشتند تا به هم سیلی بزنند. اما توان نداشتند ‏هم را بزنند و آرام به صورت همدیگر می زدند. عراقیها هم با آنها کاری نداشتند. از این صحنه ناراحت و حاضر بودیم به ‏جای آنها سیلی بخوریم. من در ردیف چهارم و کشاورزی به نام علی از ایذه روبرویم بود که ‏مسن تر و قدی متوسط داشت و آدم صاف و ساده ای بود. تازه با ‏هم آشنا شده بودیم و محبت می‌کرد. به زبان محلی می‌گفت مش عظیم پسر ۸ ساله ام بنام شسم الله (شمس الله) خیلی دوستت داره!! من هم می‌گفتم خیلی ‏ممنون، شما برادر بزرگ ما هستید. به او گفتم همدیگر را محکم بزنیم تا از ‏عراقیها کتک نخوریم. او هم با زبان محلی گفت مو چنون محکم ای زنومت که تش ا می ‏گوشات درایه!! (چنان محکم میزنمت که آتش از داخل گوشهایت خارج شود.) با خودم ‏گفتم یا ابوالفضل این کشاورز بوده و حتماً دست سنگین و محکمی دارد. گفتم محکم می‌زنم و این حرفها را چند بار تکرار کردیم. نوبت به ما ‏رسید. نگهبان به مش‌علی گفت یلا اضرب (سریع بزن). مش‌علی ‏دست راستش را می‌خواست بالا ببرد که دیدم با زبان محلی گفت مو دس راسوم تیر خرده نیترم ‏بزنومت (من دست راستم تیر خورده و نمی‌توانم بزنمت). به او گفتم محکم بزن وگرنه ‏عراقیها می‌زنند. گفت مونیترم دسومه بیارم بالا (من نمی‌توانم دستم را بالا ببرم). دیدم از ناحیه بالای مچ مجروح شده است. عراقی دوباره گفت یلا اضرب. دست چپش را بالا ‏برد زبانش را گاز گرفت. چشمهایم را بستم. با دست چپش یواش به صورتم زد. با ‏دست چپ نمی توانست بزند. نگهبانان عراقی چند سیلی محکم به او زدند. نوبت من شد عراقی گفت ‏یلااضرب. من هم بخاطر اینکه از آنها کتک نخورم دستم را ‏بالا آوردم و محکم زیر گوش مش‌علی زدم. ناگهان گفت اه هونه بووت خراب سی چه ایقد سفت ‏زیدی (خونه بابات خراب برای چی اینقدر محکم زدی).گفتم شرمنده ام. اما او خیلی ‏ناراحت شده بود. نگهبان عراقی گفت: زین زین (خوبه) و رفت سراغ نفرات بعدی و ما هم داخل ‏سلولها رفتیم.‏ بچه‌ها در داخل سلولها به دنبال کسانی می‌گشتند که به آنها سیلی زده بودند. راهرو شلوغ شده بود و فامیلی یا نشانی طرف را ‏می‌دادند تا پیدا کنند. بچه‌هایی که تا آنروز بخاطر عدم آشنایی با بقیه اسرا به ‏دیگر سلولها نرفته بودند حالا برای عذرخواهی رفته و همدیگر را پیدا می‌کردند و آغوش می‌گرفتند و حلالیت ‏می‌طلبیدند و با هم بیشتر دوست می شدند. صحنه جالب و قشنگی بود. ‏سراغ مش‌علی رفتم و از او طلب بخشش کردم. حاضر نشد با من ‏حرف بزند. اصرار که کردم گفت نی بخشمت (نمی بخشمت) گفتم چرا؟ گفت تو ‏ز لج سفت زیدی (نه از روی عمد محکم زدی) گفتم از عراقیها کتک ‏خوردی و من که زدم دردت گرفت. گفت مو سرم نیبوه (این حرف ها سرم نمی شود). تا مدتها ناراحت بودم و احساس می کردم حق الناس ‏به گردن دارم. می‌گفتم لباسهایت را می شورم و غذای من ‏برای شما باز هم رضایت نمی‌داد. مسن‌تر و متأهل و کم حرف و شاید خسته و دلتنگ بچه‌هایش بود. ‏مرتب سراغش می‌رفتم تا اینکه ‏الحمدالله بعد از مدتها آشتی کرد.‏ ‏هدف عراقیها انداختن تفرقه بین بچه‌ها و بهم زدن دوستی و ارتباط میان آنها بود. موفق که نشدند، دوستی بچه‌‌ها هم بیشتر ‏شد.‏ ▪️ پایان @seyednaseri