62e3fbe93d678_5258226.mp3
12.94M
نوای نینوا؛ شب اول/سلام من به محرم به حال خسته زینب...
@seyednaseri
سخنرانی - حجتالاسلام کاشانی.mp3
30.89M
🎙 شب اول محرم
@seyednaseri
💠 خاطرات آزاده سرافراز حاج عظیم پویا - از عملیات کربلای ۴ تا دوران اسارت
🔹 قسمت پانزدهم ( آخرین قسمت )
ساعت ده ما را به داخل حیاط میبردند و آمار میگرفتند. یک روز نزدیک ظهر بردند. بعد از گرفتن آمار، گفتند همه صف ها روبروی هم بایستید و همدیگر را محکم سیلی بزنید وگرنه خودمان شما را میزنیم. آماده شدیم و شروع به زدن همدیگر کردیم. بعضی از بچهها که یواش میزدند از عراقیها چند سیلی محکم خوردند که حساب کار دستشان بیاید. بخاطر اینکه از آنها کتک نخوریم برای همدیگر خط و نشان میکشیدیم و محکم میزدیم. بچههای غواص بعد از اسارت هنوز لباس نگرفته و با شورت بودند. نوبت به آنها که رسید، کف دستها را به هم مالیدند و آستین خیالی لباسی را که نداشتند تا زدند و زیر چشمی به طرف مقابل نگاه کردند. عراقیها گفتند "زین زین" (این خوبه) و کیف میکردند. خندهمان گرفته بود. بعد بچهها بر خلاف میل باطنی خود زدند و خوردند تا نوبت به دو نفر آخر صف اول و دوم رسید. نگهبان که هیکل بلندی داشت با ژست خاصی ایستاده و نگاه میکرد. نوبت یکی از بچههای غواص اصفهانی شد که طرف مقابلش را بزند. کف دستهایش را به هم مالید و دستش را بالا برد که طرف مقابل را محکم بزند. اما طرف مقابل سرش را عقب کشید و محکم به صورت عراقی خورد و از بینی او خون بیرون زد. عراقی دو دستش را روی صورتش گرفت و فریادی کشید و بقیه عراقیها اسیر اصفهانی را زیر مشت و لگد گرفتند.
عراقی فقط با یک سیلی لباسش خونی شد و آه و ناله اش در آمد در حالی که ما چند سیلی میخوردیم و از بینیامان خون نمیآمد.
چند پیرمرد ریش سفید داشتیم که آنها را روبروی هم گذاشتند تا به هم سیلی بزنند. اما توان نداشتند هم را بزنند و آرام به صورت همدیگر می زدند. عراقیها هم با آنها کاری نداشتند. از این صحنه ناراحت و حاضر بودیم به جای آنها سیلی بخوریم. من در ردیف چهارم و کشاورزی به نام علی از ایذه روبرویم بود که مسن تر و قدی متوسط داشت و آدم صاف و ساده ای بود. تازه با هم آشنا شده بودیم و محبت میکرد. به زبان محلی میگفت مش عظیم پسر ۸ ساله ام بنام شسم الله (شمس الله) خیلی دوستت داره!! من هم میگفتم خیلی ممنون، شما برادر بزرگ ما هستید. به او گفتم همدیگر را محکم بزنیم تا از عراقیها کتک نخوریم. او هم با زبان محلی گفت مو چنون محکم ای زنومت که تش ا می گوشات درایه!! (چنان محکم میزنمت که آتش از داخل گوشهایت خارج شود.) با خودم گفتم یا ابوالفضل این کشاورز بوده و حتماً دست سنگین و محکمی دارد. گفتم محکم میزنم و این حرفها را چند بار تکرار کردیم. نوبت به ما رسید. نگهبان به مشعلی گفت یلا اضرب (سریع بزن). مشعلی دست راستش را میخواست بالا ببرد که دیدم با زبان محلی گفت مو دس راسوم تیر خرده نیترم بزنومت (من دست راستم تیر خورده و نمیتوانم بزنمت). به او گفتم محکم بزن وگرنه عراقیها میزنند. گفت مونیترم دسومه بیارم بالا (من نمیتوانم دستم را بالا ببرم). دیدم از ناحیه بالای مچ مجروح شده است. عراقی دوباره گفت یلا اضرب. دست چپش را بالا برد زبانش را گاز گرفت. چشمهایم را بستم. با دست چپش یواش به صورتم زد. با دست چپ نمی توانست بزند. نگهبانان عراقی چند سیلی محکم به او زدند. نوبت من شد عراقی گفت یلااضرب. من هم بخاطر اینکه از آنها کتک نخورم دستم را بالا آوردم و محکم زیر گوش مشعلی زدم. ناگهان گفت اه هونه بووت خراب سی چه ایقد سفت زیدی (خونه بابات خراب برای چی اینقدر محکم زدی).گفتم شرمنده ام. اما او خیلی ناراحت شده بود. نگهبان عراقی گفت: زین زین (خوبه) و رفت سراغ نفرات بعدی و ما هم داخل سلولها رفتیم.
بچهها در داخل سلولها به دنبال کسانی میگشتند که به آنها سیلی زده بودند. راهرو شلوغ شده بود و فامیلی یا نشانی طرف را میدادند تا پیدا کنند. بچههایی که تا آنروز بخاطر عدم آشنایی با بقیه اسرا به دیگر سلولها نرفته بودند حالا برای عذرخواهی رفته و همدیگر را پیدا میکردند و آغوش میگرفتند و حلالیت میطلبیدند و با هم بیشتر دوست می شدند. صحنه جالب و قشنگی بود. سراغ مشعلی رفتم و از او طلب بخشش کردم. حاضر نشد با من حرف بزند. اصرار که کردم گفت نی بخشمت (نمی بخشمت) گفتم چرا؟
گفت تو ز لج سفت زیدی (نه از روی عمد محکم زدی) گفتم از عراقیها کتک خوردی و من که زدم دردت گرفت. گفت مو سرم نیبوه (این حرف ها سرم نمی شود). تا مدتها ناراحت بودم و احساس می کردم حق الناس به گردن دارم. میگفتم لباسهایت را می شورم و غذای من برای شما باز هم رضایت نمیداد. مسنتر و متأهل و کم حرف و شاید خسته و دلتنگ بچههایش بود. مرتب سراغش میرفتم تا اینکه الحمدالله بعد از مدتها آشتی کرد. هدف عراقیها انداختن تفرقه بین بچهها و بهم زدن دوستی و ارتباط میان آنها بود. موفق که نشدند، دوستی بچهها هم بیشتر شد.
▪️ پایان
@seyednaseri