#ذکرِ _ روزِ _شنبه ؛
📿《 یا رَبَّ العالمین 》📿
هدیه به شهید مصطفی صدرزاده🌹
#حدیثِ_روز
پيامبرِ مهربانی ها(ص):
مَن أرادَ اللّه بِهِ خَیرا، رَزَقَهُ اللّه خَلیلاً صالحِا.
هر کس که خداوند برای او خیر بخواهد،
دوستی شایسته نصیب وی خواهد نمود.
نهج الفصاحه، ح 3064
#قرارگاه_فرهنگی_سیدابراهیم
@seyyedebrahim
#دلتنگی_شهدایی ❤️🌷
#باتودنیاتیرهوتاریڪهمباشدخوشاسٺ🍂
#توفقطعاشقبماݩفانوسراهٺمےشوم🕯
گاھ ابرم،گاھ باراݩ،گاھ شیریݩ،گاھ تلخ☁️🌨
همدم حال و هواے گاھگاهٺ مےشوم🤝
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥
@seyyedebrahim
⏰🍃
🍃
#قرار_عاشقی
ڪاشاینشعرمراسمتخراسانببرند
سمتسرسبزترینپرچمایرانببرند❣
بہ تماشاےدلخستهٔباران ببرند❣
سمتیڪصحنِپرازقلبِپریشان ببرند❣
#السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضا
🍃
⏰🍃
#دلتنگی_شهدایی ♥️😊
#عشـــــــــقــ❣ لبخنــــــد نجیبــی ست
ڪہ روے #لب_تـوست😍
#خنــــــــده_ات
علت آغـاز غـــــــــــزل خوانـی هاست
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 📱
☑️ اجرای دیدنی شرکت کننده عصر جدید با موضوع
#شهید_قاسم_سلیمانی
+ داداش آفرین بهت ... قلمت جاویدان ... برای من ۴ رای سفید داور ها ملاک نیست ، برای من اشک بعد از هیجان ملاک است . 😢♥️
#عصرجدید
#سردار_دلها
@seyyedebrahim
••🦋••
#کلام_یار ❤️🎤
دوره ی آخری که همراه احمد در منطقه بودم، دیگـر خبری از احمد سابق نبود.
انگار داشت خودش را آماده پرواز می کرد🕊. کمتر شوخی می کرد، اوقات فراغتش را مشغول قرائت #قرآن بود. اگر کوچک ترین غیبت می شنید🚫، تذکر می داد یا از مجلس بیرون می رفت.
یک روز وقتی از خواب بیدار شد، ناراحت بود. آنقدر اصرار کردم تا دلیل ناراحتی اش را گفت خوابِ سید ابراهیم {شهیدمصطفےصدرزاده} را دیده بود. بعد از شهادت سید ابرهیم اولین باری بود که خوابش را می دید🔆.
می گفت: "سید با خنده، ولی طوری که بخواد طعنه بزنه بهم گفت: با معرفتا❗️به شما ها هم میگن رفیق‼️ چرا به خانواده ام سر نمیزنید⁉️
دوباره چند روز بعد ناراحت و بی قرار بود ولی چیزی نمی گفت😞. با کلی اصرار و التماس حرف از زیر زبانش کشیدم.
گفت: "دوباره خواب سید ابراهیم رو دیدم. توی عالم خواب شروع کردم به گریه کردن که سید جان پس کِی نوبت من میشه😭؟ خسته ام. خودت برام یه کاری بکن"
می گفت: سید درجواب لبخند ملیحی زد و گفت: "غصه نخور🙂. همه رفقایی که جامانده اند، #شهادت روزیشون میشه."🕊
حالا که احمد شهید شده، تنها دلخوشی ام همین جمله سید ابراهیم است و به امید روزی هستم که خودم را دوباره در جمعشان ببینم.
✍ دوست و همرزم #شهید_احمد_مکیان
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@seyyedebrahim
💢ای ڪاش ڪمی از #اخلاصت را
به ما هم قرض میدادی
این روزها بعــضی روی فرش حریر هم
#نمازنمۍخــوانند
فقط نخل های #خوزستان میدانند
به خــدایتان چه گفتید...
#شهدا ما را فراموش نکردند
این ما هستیم فراموش کردیم
🌷
روز جانباز
بر سید ابراهیم جانباز مبارک 🌸🙃
#دلتنگی_شهدایی
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
#جانباز
#میلاداقاابالفضل
@seyyedebrahim
🌹 خانه مان روضه امام حسین (ع) بود...مصطفی آن زمان 4 سال داشت. اواخر روضه نزدیک اذان ظهر بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان آمد.....❗️
بلافاصله یکی از همسایه ها خطاب به من با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت: حاج خانم بچه ات مرد!😱
از ترس خشکم زده بود و نمیتوانستم حرف بزنم، به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم، درست روبه روی کتیبه #یا_اباالفضل_العباس بودم💔
همین که چشمم به کتیبه افتاد گفتم: یا ابالفضل العباس این پسر نذر شما😔، سرباز و فدایی شما...
بعد هم به آقا متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد.....
🌹و خدارو شکر آن روز به خیر گذشت.سرش شکسته بود اما به خیر گذشت. از این نذر سال ها گذشت و با هیچکس در میان نگذاشتم...
فقط برای حضرت اباالفضل شیر نذری هر سال در روضه پخش میکردم. این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت ابالفضل بود.❤️
راوی: مادر شهید مدافع.حرم
مصطفی صدرزاده🌷
#شهید_روز_تاسوعا
#میلاد_حضرت_ابوالفضل مبارک
شادی روح این شهید صلوات✨
@seyyedebrahim
روزت مبارک 🌸
شهید زنده ...
جانباز و همرزم و رفیق #شهید_مصطفی_صدرزاده
اقای امیر حسین حاج نصیری
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...و چه زیبا بود نذر مادرت؛
که تو را نذر عمویش، #عباس، کرد...
آقا مصطفی
#جانباز شهید
روزتون مبارک...🌹
@seyyedebrahim
✍دلنوشته یک جوان عراقی...
وقتی دست شهید قاسم سلیمانی قطع شد، یک ماه بعد دست دادن برای کل عالم ممنوع شد.😞
کجایی علمدار بی دست😔
@seyyedebrahim
#حضرت_ماه
#دستت اما حکایتی دارد...
روزت مبارک
ای پدرِ #جانبازم...
#قرارگاه_فرهنگی_سیدابراهیم
@seyyedebrahim
روز جانباز مبارک 🌸♥️
جانباز مدافع حرم و دوست و آشنایِ
شهید مصطفی صدرزاده 🌸
آقای رضا سلمانی
@seyyedebrahim
➖🔗🔻گلزار شهدا🔻🔗➖
➖♥️مکانی با عطر شهدا♥️➖
➖🔈مداحی شهدایی🔗♦️
➖🔷وصیتنامه شهدا♥️📎
➖🎥صوتروایتگریشهدا📌🖇
➖♥️دلنوشتههایشهدایی♥️🔗
➖🔹عکسشهدا♥️🔗
➖🎙صوتوصیتشهدا♥️🔗
➖⚫️مطالب درباره حجاب فاطمی🔗
✔️لینک کانال:
https://eitaa.com/joinchat/2358050816C3d5710cb98
🔺🔻منتظر حضور شما هستیم🔺🔻
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
📎هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات..
@seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
من از طرف «دولت اسلامی» برایتان پیغامی آوردهام.
_ داعش؟!
_ یکی از فرماندهان ما به عیادت شما میآید.
از وقتی این خبر را آوردند، فضای بیمارستان «الرشید» امنیتی شد. تعدادی شُرطه در نقاط مختلف حیاط مستقر شدند. چند غریبه با لباس شخصی در راهروها پرسه میزدند و به اتاقها سرک میکشیدند. منصور بوی خطر را احساس کرده بود. ساعت شش عصر، یک کاروان وارد بیمارستان شد: پنج تویوتای شاسیبلند شیشهدودی، همگی ضد گلوله.
منصور از پنجرۀ اتاق آنها را زیر نظر داشت. حدود پانزده نفر پیاده شدند، که بیشترشان مسلح بودند. چیزی مثل باد از ذهن منصور گذشت:
«انگار آن یکی را قبلا دیدهام.»
دقایقی بعد، مردی سیاهپوش در چارچوب در ظاهر شد. ورزیده و هیکلی بود. به محض اینکه نگاهها به هم افتاد، منصور او را شناخت:
_ عبدالقادر اُردنی؟!
_ مرحبا مجاهد! نبینم روی تخت بیمارستان باشید!
عبدالقادر این را گفت و به طرف منصور رفت. همدیگر را در آغوش گرفتند و مصافحه کردند. عبدالقادر به رسم ادب، شانۀ راست منصور را بوسید. منصور احساس کرد که مرد عرب، پرموتر از روزهای جوانیاش شده است. با تعجب پرسید: چطور یاد ما کردی؟! شنیدهام کارت گرفتهای و برای خودت والی شدهای؟
عبدالقادر نیمنگاهی به در ورودی اتاق انداخت و از مستقر شدن محافظانش مطمئن شد. با خوشرویی پاسخ داد: همان طور که میدانید، «دولت اسلامی» قدرشناسی از کسانی که در جهاد سابقهدارترند را وظیفۀ خود میداند.
منصور گرهی در ابروها انداخت و با تردید گفت: میدانم که برای عیادت نیامدهای.
با اینکه منصور استقبال گرمی از دوست قدیمیاش نکرده بود، اما هنوز نگاه عبدالقادر صمیمانه می نمود:
- همان فرمانده منصور که می شناختم؛ زیرک و صریح!
- حاشیه نرو عبدالقادر! حرفت را بزن!
عبدالقادر گردن صاف کرد و با قیافه ای جدی گفت: ما تصمیم گرفتهایم علیه شیعیان رافضی یک جنگ تمام عیار راه بیندازیم؛ هرجا که ممکن باشد.
بریده ای از کتاب «تکفیری» - نوشته مهدی دُریاب
انتشارات کتابستان
@seyyedebrahim