eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
748 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
64 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
_ روزِ _شنبه ؛ 📿《 یا رَبَّ العالمین 》📿 هدیه به شهید مصطفی صدرزاده🌹 پيامبرِ مهربانی ها(ص): مَن أرادَ اللّه بِهِ خَیرا، رَزَقَهُ اللّه خَلیلاً صالحِا. هر کس که خداوند برای او خیر بخواهد، دوستی شایسته نصیب وی خواهد نمود. نهج الفصاحه، ح 3064 @seyyedebrahim
وقت اذان التماس دعای فرج
⏰🍃 🍃 ڪاش‌این‌شعرمراسمت‌خراسان‌ببرند سمت‌سرسبزترین‌پرچم‌ایران‌ببرند❣ بہ تماشاےدل‌خستهٔ‌باران ببرند❣ سمت‌یڪ‌صحنِ‌پر‌ازقلبِ‌پریشان ببرند❣ 🍃 ⏰🍃
♥️😊 ❣ لبخنــــــد نجیبــی ست ڪہ روے 😍 علت آغـاز غـــــــــــزل خوانـی هاست ♥️ 🌺 @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ☑️ اجرای دیدنی شرکت کننده عصر جدید با موضوع + داداش آفرین بهت ... قلمت جاویدان ... برای من ۴ رای سفید داور ها ملاک نیست ، برای من اشک بعد از هیجان ملاک است . 😢♥️ @seyyedebrahim
••🦋•• ❤️🎤 دوره ی آخری که همراه احمد در منطقه بودم، دیگـر خبری از احمد سابق نبود. انگار داشت خودش را آماده پرواز می کرد🕊. کمتر شوخی می کرد، اوقات فراغتش را مشغول قرائت بود. اگر کوچک ترین غیبت می شنید🚫، تذکر می داد یا از مجلس بیرون می رفت. یک روز وقتی از خواب بیدار شد، ناراحت بود. آنقدر اصرار کردم تا دلیل ناراحتی اش را گفت خوابِ سید ابراهیم {شهیدمصطفےصدرزاده} را دیده بود. بعد از شهادت سید ابرهیم اولین باری بود که خوابش را می دید🔆. می گفت: "سید با خنده، ولی طوری که بخواد طعنه بزنه بهم گفت: با معرفتا❗️به شما ها هم میگن رفیق‼️ چرا به خانواده ام سر نمیزنید⁉️ دوباره چند روز بعد ناراحت و بی قرار بود ولی چیزی نمی گفت😞. با کلی اصرار و التماس حرف از زیر زبانش کشیدم. گفت: "دوباره خواب سید ابراهیم رو دیدم. توی عالم خواب شروع کردم به گریه کردن که سید جان پس کِی نوبت من میشه😭؟ خسته ام. خودت برام یه کاری بکن" می گفت: سید درجواب لبخند ملیحی زد و گفت: "غصه نخور🙂. همه رفقایی که جامانده اند، روزیشون میشه."🕊 حالا که احمد شهید شده، تنها دلخوشی ام همین جمله سید ابراهیم است و به امید روزی هستم که خودم را دوباره در جمعشان ببینم. ✍ دوست و همرزم ♥️ @seyyedebrahim
💢ای ڪاش ڪمی از را به ما هم قرض می‌دادی این روزها بعــضی روی فرش حریر هم فقط نخل های می‌دانند به خــدایتان چه گفتید... ما را فراموش نکردند این ما هستیم فراموش کردیم 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 خانه مان روضه امام حسین (ع) بود...مصطفی آن زمان 4 سال داشت. اواخر روضه نزدیک اذان ظهر بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان آمد.....❗️ بلافاصله یکی از همسایه ها خطاب به من با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت: حاج خانم بچه ات مرد!😱 از ترس خشکم زده بود و نمیتوانستم حرف بزنم، به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم، درست روبه روی کتیبه بودم💔 همین که چشمم به کتیبه افتاد گفتم: یا ابالفضل العباس این پسر نذر شما😔، سرباز و فدایی شما... بعد هم به آقا متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد..... 🌹و خدارو شکر آن روز به خیر گذشت.سرش شکسته بود اما به خیر گذشت. از این نذر سال ها گذشت و با هیچکس در میان نگذاشتم... فقط برای حضرت اباالفضل شیر نذری هر سال در روضه پخش میکردم. این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت ابالفضل بود.❤️ راوی: مادر شهید مدافع.حرم مصطفی صدرزاده🌷 مبارک شادی روح این شهید صلوات✨ @seyyedebrahim
روزت مبارک 🌸 شهید زنده ... جانباز و همرزم و رفیق اقای امیر حسین حاج نصیری @seyyedebrahim
پس زمینه گل🌹 ⌈.🌈 @Gharare_313 °○•.⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...و چه زیبا بود نذر مادرت؛ که تو را نذر عمویش، ، کرد... آقا مصطفی شهید روزتون مبارک...🌹 @seyyedebrahim
✍دلنوشته یک جوان عراقی... وقتی دست شهید قاسم سلیمانی قطع شد، یک ماه بعد دست دادن برای کل عالم ممنوع شد.😞 کجایی علمدار بی دست😔 @seyyedebrahim
روز جانباز مبارک 🌸♥️ جانباز مدافع حرم و دوست و آشنایِ شهید مصطفی صدرزاده 🌸 آقای رضا سلمانی @seyyedebrahim
➖🔗🔻گلزار شهدا🔻🔗➖ ➖♥️مکانی با عطر شهدا♥️➖ ➖🔈مداحی شهدایی🔗♦️ ➖🔷وصیت‌نامه شهدا♥️📎 ➖🎥صوت‌روایتگری‌شهدا📌🖇 ➖♥️دلنوشته‌های‌شهدایی♥️🔗 ➖🔹عکس‌شهدا♥️🔗 ➖🎙صوت‌وصیت‌شهدا♥️🔗 ➖⚫️مطالب درباره حجاب فاطمی🔗 ✔️لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/2358050816C3d5710cb98 🔺🔻منتظر حضور شما هستیم🔺🔻
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء" 🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... 📎هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات.. @seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
من از طرف «دولت اسلامی» برایتان پیغامی آورده‌ام. _ داعش؟! _ یکی از فرماندهان ما به عیادت شما می‌آید. از وقتی این خبر را آوردند، فضای بیمارستان «الرشید» امنیتی شد. تعدادی شُرطه در نقاط مختلف حیاط مستقر شدند. چند غریبه با لباس شخصی در راهروها پرسه می‌زدند و به اتاق‌ها سرک می‌کشیدند. منصور بوی خطر را احساس کرده بود. ساعت شش عصر، یک کاروان وارد بیمارستان شد: پنج تویوتای شاسی‌بلند شیشه‌دودی‌، همگی ضد گلوله. منصور از پنجرۀ اتاق آن‌ها را زیر نظر داشت. حدود پانزده نفر پیاده شدند، که بیشترشان مسلح بودند. چیزی مثل باد از ذهن منصور گذشت: «انگار آن یکی را قبلا دیده‌ام.» دقایقی بعد، مردی سیاه‌پوش در چارچوب در ظاهر شد. ورزیده و هیکلی بود. به محض اینکه نگاه‌ها به هم افتاد، منصور او را شناخت: _ عبدالقادر اُردنی؟! _ مرحبا مجاهد! نبینم روی تخت بیمارستان باشید! عبدالقادر این را گفت و به طرف منصور رفت. همدیگر را در آغوش گرفتند و مصافحه کردند. عبدالقادر به رسم ادب، شانۀ راست منصور را بوسید. منصور احساس کرد که مرد عرب، پرموتر از روزهای جوانی‌اش شده است. با تعجب پرسید: چطور یاد ما کردی؟! شنیده‌ام کارت گرفته‌ای و برای خودت والی شده‌ای؟ عبدالقادر نیم‌نگاهی به در ورودی اتاق انداخت و از مستقر شدن محافظانش مطمئن شد. با خوشرویی پاسخ داد: همان طور که می‌دانید، «دولت اسلامی» قدرشناسی از کسانی که در جهاد سابقه‌دارترند را وظیفۀ خود می‌داند. منصور گرهی در ابروها انداخت و با تردید گفت: می‌دانم که برای عیادت نیامده‌ای. با اینکه منصور استقبال گرمی از دوست قدیمی‌اش نکرده بود، اما هنوز نگاه عبدالقادر صمیمانه می نمود: - همان فرمانده منصور که می شناختم؛ زیرک و صریح! - حاشیه نرو عبدالقادر! حرفت را بزن! عبدالقادر گردن صاف کرد و با قیافه ای جدی گفت: ما تصمیم گرفته‌ایم علیه شیعیان رافضی یک جنگ تمام عیار راه بیندازیم؛ هرجا که ممکن باشد.   بریده ای از کتاب «تکفیری» - نوشته مهدی دُریاب  انتشارات کتابستان @seyyedebrahim