هر روز بایاد شهدا
🌹 *پاسدار شهید علی بسطامی فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ۱۱ امیرالمومنین ایلام*
🌹تولد اول اردیبهشت ۱۳۴۲ ملکشاهی ایلام
🌹 *شهادت ۷ خرداد ۱۳۶۷ مهران*
🌹سن موقع شهادت ۲۵ سال
🌹امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
📝 *فرازی از وصیتنامه این شهید عزیز*
📌 *به هوش باشید فردایی نیز وجود خواهد داشت و خواهد، آمد آن روز، دیگر راه بازگشت نیست.دیگر عمل نیست آنجا نتیجه عمل است.*
📌 *پیامبر ، ائمه و شهدا از ما بدون سوال نمی گذرند، از ما خواهند پرسید ، آیا دین خدا را یاری کردید؟*
🤲شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
🤲دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
📣📣📣📣
✅ موضوع : تفسیر موضوعی قصص قرآنی
✅ استاد : سرکار خانم آمنه جواهری مدرس تفسیر و حفظ قرآن کریم
✅زمان : شنبه ها بین ساعت ۱۳ الی ۱۸
لطفا ما را همراهی و دوستان و آشنایان را هم به کانال " موسسه قرآنی شیفتگان وحی " دعوت کنید 👇
┄┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┄
🇮🇷 سایت موسسه قرآنی شیفتگان وحی
http://shifteganvahye.com
🇮🇷کانال موسسه درایتا
@sh37233392
🇮🇷پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/shiftegan.vahy?r=nametag
#تفسیر_موضوعی
📗(قصص/۲۳):
وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ ۖ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا ۖ قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّىٰ يُصْدِرَ الرِّعَاءُ ۖ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ
و هنگامى که به (چاه) آب مدَین رسید، گروهى از مردم را در آن جا دید که چهارپایان خود را آب مى دهند. و در کنار آنان دو زن را دید که از گوسفندان خویش مراقبت مى کنند (و به چاه نزدیک نمى شوند. موسى) به آن دو گفت: «منظور شما (از این کار) چیست؟» گفتند: «ما آنها را آب نمى دهیم تا چوپانها همگى خارج شوند.و پدر ما پیرمرد کهنسالى است (قادر بر این کارها نیست).»
📗(قصص/۲۴):
فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰ إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ
موسى براى (گوسفندان) آن دو آب کشید. سپس رو به سایه آورد و عرض کرد: «پروردگارا! به هر خیر و نیکى که تو بر من فرو فرستى نیازمندم.»
📗(قصص/۲۵)
فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا ۚ فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ ۖ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ
ناگهان یکى از آن دو (زن) به سراغ او آمد در حالى که با نهایت حیا گام برمى داشت، گفت: «پدرم از تو دعوت مى کند تا مزد آب دادن (گوسفندان) را که براى ما انجام دادى به تو بپردازد.» هنگامى که موسى نزد او [= شعیب ]آمد و سرگذشت خود را براى او شرح داد، گفت: «نترس،از قوم ستمکار نجات یافتى.»
💫برگرفته از تفسیر
نمونه💫
❇️ یک کار نیک، درهاى خیرات را به روى موسى گشود!
👌در اینجا پنجمین صحنه داستان، صحنه ورود موسى(علیه السلام) به شهر مدین است...
🔸این جوان پاک(موسی)، چندین روز در راه بود، راهى که هرگز از آن نرفته بود، و با آن آشنائى نداشت، حتى به گفته بعضى، ناچار بود با پاى برهنه این راه را طى کند، گفته اند: هشت روز در راه بود، آن قدر راه رفت که پاهایش آبله کرد.
براى رفع گرسنگى، از گیاهان بیابان و برگ درختان استفاده مى نمود، و در برابر این همه مشکلات و ناراحتى ها، تنها دلش خوش بود که به لطف خدا از چنگال ظلم فرعونى نجات پیدا کرده است.
هنگامى که موسى به مدین رسید در کنار چاه آب مدین قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا دید که گوسفندان خود را از آب چاه سیراب مى کنند،
و در کنار آنها دو زن را دید که گوسفندان خود را مراقبت مى کنند، اما به چاه نزدیک نمى شوند
وضع این دختران با عفت، که در گوشه اى ایستاده اند و یک مشت شبان گردن کلفت، تنها در فکر گوسفندان خود هستند و نوبت به دیگرى نمى دهند، نظر موسى را جلب کرد،
نزدیک آن دو آمد گفت:
چرا پیش نمى روید و گوسفندان را سیراب نمى کنید؟
❇️ براى موسى(علیه السلام) این بى عدالتى و عدم رعایت حق مظلومان، قابل تحمل نبود، او مدافع مظلومان بود، و به خاطر همین کار، به کاخ فرعون و نعمت هایش پشت پا زده و از وطن آواره شده بود، او نمى توانست در برابر بى عدالتى ها سکوت کند...
❇️... موسى(علیه السلام) از شنیدن این سخن، سخت ناراحت شد که چه بى انصاف مردمى هستند که تمام در فکر خود هستند و کمترین حمایتى از ضعیف نمى کنند؟!
🔸جلو آمد، دلو سنگین را گرفت و در چاه افکند، دلوى که مى گویند: چندین نفر بیرون بکشند، با قدرت بازوان نیرومندش، یک تنه آن را از چاه بیرون آورد، و گوسفندان آن دو را سیراب کرد.
🔸مى گویند: هنگامى که نزدیک آمد و جمعیت را کنار زد، به آنها گفت: شما چه مردمى هستید که ...؟
گفتند: بسم اللّه ! اگر مى توانى آب بکش،
چرا که مى دانستند دلو به قدرى سنگین است که تنها با نیروى ده نفر از چاه بیرون مى آید،
آنها موسى(علیه السلام) را تنها گذاشتند
❇️ موسى(علیه السلام) که خسته و گرسنه و ناراحت بود👈 نیروى ایمان به کمکش آمد، و بر قدرت جسمیش افزود و با کشیدن یک دلو از چاه، همه گوسفندان آن دو را سیراب کرد.
سپس به سمت سایه رفت و در حالی که هیچ پناهی نداشت دعا کرد : 🤲 خدایا هر خیر و نیکى بر من فرستى من به آن نیازمندم .
... اما کار خیر را ببین که چه قدرت نمائى مى کند؟ چه برکات عجیبى دارد؟
❇️یک قدم براى خدا برداشتن و یک دلو آب از چاه براى حمایت ضعیف ناشناخته اى کشیدن
👈 فصل تازه اى در را زندگانى موسى(علیه السلام) باز میکند، و باعث یک دنیا برکات مادى و معنوى برای او میشود و گمشده اى را که مى بایست سالیان دراز به دنبال آن بگردد، در اختیارش مى گذارد.
❇️ آغاز این برنامه زمانى بود که ملاحظه کرد یکى از آن دو دختر که با نهایت حیا قدم برمى داشت، و پیدا بود از سخن گفتن با یک جوان غریب خجالت میکشد،
به سراغ او آمد، و تنها این جمله را گفت: پدرم از تو دعوت مى کند، تا پاداش و مزد آبى را که از چاه براى گوسفندان ما کشیدى به تو بدهد !
📗(فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاء قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا).
❇️ برق امیدى در دل او جستن کرد، گویا احساس کرد واقعه مهمى در پیش است، و با مرد بزرگى روبرو خواهد شد، مرد حق شناسى که حتى حاضر نیست زحمت انسانى، حتى به اندازه کشیدن یک دلو آب، بدون پاداش بماند، او باید یک انسان نمونه، یک مرد آسمانى و الهى باشد، اى خداى من! چه فرصت گران بهائى!