🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#یک_داستان_یک_پند
✍ گویند: پادشاهی فرزندش در بستر مرگ افتاد و همه اطباء را برای طبابت، نزد او جمع کردند. اطباء از تشخیص بیماری او عاجر شدند. بوعلی سینا را نزد او آوردند. بر بالین او نشست و گفت: تو را دردی در جسم نمیبینم، روح تو مریض است. شاهزاده چون حاذقبودن بوعلی را فهمید: گفت مکان خلوت کنید با طبیب کار دارم.
🔹 شاهزاده گفت: مرا دردی است که تو فقط یافتی! من پسر این پادشاه از یک کنیزم. پدرم با وجود پسران دیگر مرا ولیعهد خود کرد و دشمنی آنان به جان خود خرید. پدرم از دست هیچ کس جز من باده نمینوشد، اطرافیان مرا تطمیع کردند سمّ در باده کردم تا پدر خویش بُکشم. پدرم باده را چون دست گرفت و چهره مرا دید داستان را فهمید و باده نخورد. منتظر بودم مرا دستور قتل دهد، نه تنها دستور قتل مرا نداد بلکه روزبروز بر محبت خویش بر من افزود که اطبای جهان بر بالین من حاضر ساخت. ای طبیب! من با این درد خواهم مُرد، مرا رها کن و برو!
🔹 گاهی خوببودن کسی چنان آزاردهنده است که هرگز با بدبودنش نخواهد توانست کسی را چنین آزار کند. پس همیشه برای آزار کسی که آزارت کرد به بدیکردن در حق او برای آزارش فکر نکن، به این راه هم بیندیش.
🌹 ️یوسف (ع) با نیکبودن خود چنان زلیخا را آتش زد که هیچ کس نمیتوانست.
🌸 وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (22 - رعد)
و در عوض بدیهای مردم نیکی میکنند، اینان هستند که عاقبت منزلگاه نیکو یابند.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾
🇮🇷کانال «خانواده موفق »در ایتا
@sh37233392•
#یک_داستان_یک_پند 990
🔳 00/02/08
✍️سارقی از زندان آزاد شد. سرباز دمِ درب خروجی زندان به او گفت: ٳنشاءالله دیگر برنگردی، چند سال زندان بودی؟ سارق گفت: ده سال و یک روز و سه ساعت و پنج دقیقه! سرباز گفت: ده سال زندان چقدر مهم است که روز و ساعت و دقایقش را هم به خاطر داری؟!!!
👤سارق گفت: میخواهی از این هم حساب دقیقتری به تو بدهم؟ لحظهای مرا وسوسه سرقت کیف رهگذری بر سر گذشت که کیف را سرقت کردم و بعد سریع زمین خوردم و دستگیر شدم و سریع کیف به صاحبش برگشت و دستنبد در دست من خورد، از آن زمان زندان هستم. کل وسوسهای که مرا شد از ابتدا تا آخر کار خلافی که کردم فقط هفت دقیقه طول کشید. هیچ چیزی بر من از آن سرقت نماند جز آبرو و عمری که رفت. به خاطر خطایی که فقط هفت دقیقه طول کشید، ده سال و یک روز و دو ساعت و پنجاه و هشت دقیقه تاوان پس دادم....
🔥براستی کلّ گناهان و لذتهای نابجا و حرام و گذرایی که ما از زندگی کسب میکنیم در قبال بهشتی که از دست میدهیم و عذاب دنیا و آخرتی که میخریم شبیه داستان همین سارق است.
🆔 @akhlaghmarefat
داستان ها و پندهای اخلاقی
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍یکی از دوستان ڪه وسایل خانگی میفروشد نقل میڪرد: روزی در مغازه نشسته بودم ڪه مردی به مغازه من آمده و چیز بیسابقهای از من خواست.
گفت: برای یڪ هفته چند ڪارتن نوی خالی لوازم خانگی اجاره میخواهم. پرسیدم: برای چه؟ چشمانش پر شد و گفت: قول میدهید محرم اسرار من باشید؟ گفتم: حتما. گفت: دخترم این هفته عروسی میڪنه. جهاز درست حسابی نتونستم بخرم. از صبح گریه میڪند. مجبور شدم این نقشه را طرح ڪنم. ڪارتن خالی ببریم و توش آجر بزاریم تا دیگران نگویند جهاز نداشت. چون میگویند: دختر بیجهاز مانند روزه بینماز است. اشڪ در چشمانم جمع شد و...........
💢 در دین اسلام بدعت گذاشتن امری حرام است. یڪی از این بدعتهای غلط بازدید جهاز دختر است. ڪه باعث رو شدن فقرِ فقرا میشود. ڪسی ڪه بتواند این بدعتها را به نوبه خود بشڪند و در عروسی خود ڪسی را به دیدن جهاز خود دعوت نڪند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یڪ جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد.
┄┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┄
🇮🇷 سایت موسسه قرآنی شیفتگان وحی
http://shifteganvahye.com
🇮🇷کانال موسسه درایتا
@sh37233392
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ واعظی بر روی منبر از خدا میگفت؛ ولی کسی پای منبر او نمیرفت. روز بعد واعظ دیگری میرفت منبر او شلوغ بود. در حالی که هر دو دوست بودند و اهل علم. روزی واعظِ کمطالب به واعظِ پُر طالب گفت: راز این جمعیت شلوغ در پای منبر تو چیست؟
واعظ پر طالب دست او را گرفت و به بازار بزازان رفتند. یک پارچهفروشی شلوغ بود و پارچهفروشیِ کنار او خلوت. دلیلش را پرسیدند؛ دیدند که مغازهی پارچهفروشِ شلوغ برای خودش است ولی پارچه فروشِ خلوت فروشنده است.
واعظ پر طالب گفت: من همچون آن پارچهفروش که برای خود میفروشد، سخنم را خودم خریدارم پس خدا نیز از من میخرد و مشتریان را به پای منبر من روانه میکند.
ولی تو مانند آن فروشندهای هستی که برای دیگری میفروشد، هر چند جنس او با جنس مغازهی همسایهاش فرقی ندارد. سخنان تو مانند سخنان من است ولی تو برای کسب لذت از دیگران سخن میگویی نه برای کسب لذت خودت. سخنی را که میگویی نخست باید خودت خریدارش باشی. در هر دو مغازه جنس یکی بود و قیمت هم یکسان، ولی فروشندهها متفاوت بودند و اختلافنظر مشتری از نوع جنس پارچه نبود از نوع جنس فروشنده بود.