eitaa logo
کتابدانه یادگیری سریع و توسعه ذهن 🧠
297 دنبال‌کننده
960 عکس
428 ویدیو
6 فایل
مربی و پشتیبان سامانه قدرتمند کتابدانه مطالعه حرفه ای و تجربه زندگی متفاوت با سامانه آموزشی قدرتمند کتاب دانه📚 کتابدانه، کاشت دانه ی آگاهی🌱 ارتباط: @mohamadi_ketabdane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸معنای‌ زندگی🌸 🔸️فیلسوفی یونانی بنام دکتر "پاپادروس" در پایان کلاس درسش، بحث خود را با این جمله به پایان رساند: "دانشجویان عزیزم، آیا کسی پرسشى دارد؟" یکی از شاگردانش به نام “رابرت فولگام” نویسندۀ مشهور، در بین حضّار بود، پرسید: "جناب آقای دکتر پاپادروس، معنی زندگی چیست؟" 🔸️بعضی از دانشجویان خندیدند! اما پاپادروس، دانشجویان خود را به سکوت دعوت کرد؛ سپس کیف بغلی خود را از جیبش درآورد، داخل آن را گشت و آینۀ گرد و کوچکی را بیرون آورد و گفت: "موقعی که بچه بودم جنگ بود، ما بسیار فقیر بودیم و در یک روستای دورافتاده زندگی می‌کردیم. روزی در کنار جاده چند تکه آینۀ شکسته، از لاشه یک موتورسیکلت آلمانی پیدا کردم. بزرگترین تکۀ آن را برداشتم و با ساییدن دور آن به سنگ، گِردش کردم. همین آینه‌ای که حالا در دست من است و ملاحظه می‌کنید. سپس به‌عنوان یک اسباب‌بازی شروع کردم به بازی با آن و بازتاباندن نور خورشید به هر سوراخ و سنبه و درز و شکاف کمد و صندوقخانه و تاریک‌ترین جاهایی که نور خورشید به آنها نمی‌رسید. از اینکه با کمک این آینه می‌توانستم ظلمانی‌ترین نقاط در اجسام و مکان‌های مختلف را نورانی کنم به‌قدری شیفته و مجذوب شده بودم که وصفش مشکل است. 🔸️در واقع، بازتاباندن نور به تاریکترین نقاط اطرافم، بازی روزانۀ من شده بود. آینه را نگه داشتم و در دوران بعدیِ زندگی نیز هر وقت که بیکار می‌شدم آن را از جیبم در می‌آوردم و به بازی همیشگی خود ادامه می‌دادم. بزرگ که شدم دریافتم این کار یک بازی کودکانه نبود، بلکه استعاره‌ای بر کارهایی بود که احتمال داشت بتوانم در زندگی خود انجام دهم. 🔸️بعدها دریافتم که من، خود نور و یا منبع آن نیستم، بلکه نور و به عبارت دیگر، حقیقت و دانش، جایی دیگر است و تنها در صورتی تاریک‌ترین نقاط عالم را نورانی خواهد کرد که من بازتابش دهم. 🔸️من تکه‌ای از آینه‌ای هستم که از طرح و شکل واقعی آن آگاهى چندان درستی ندارم. با وجود این، هرچه که هستم، می‌توانم نور را به تاریک‌ترین نقاط عالم، به سیاه‌ترین نقاط ذهن انسان‌ها منعکس کنم و سبب تغییر بعضی چیزها در برخی از انسان‌ها گردم. شاید دیگران نیز متوجه این کار شوند و همین کار را انجام دهند. به‌طور دقیق این همان چیزی است که من به دنبال آن هستم. این "معنی زندگی" من است. 🔸️دکتر پس از پایان درس، آینه را به دقت دوباره در دست گرفت و به کمک ستونی از نور آفتاب که از پنجره به داخل سالن می‌تابید، پرتویی از آن را به صورت و به دست‌های دانشجویان که روی صندلی به هم گره خورده بودند، تاباند و گفت: 🔹️به جایی که تاریک و ظلمانی است، نور ببریم؛ 🔹️به جایی که امید نیست، امید ببریم؛ 🔹️به جایی که دروغ هست، راستی ببریم؛ 🔹️به جایی که ظلم هست، عدالت ببریم؛ 🔹️به جایی که کدورت هست، مهر ببریم؛ 🔹️به جایی که جنگ هست، صلح و انسانیت ببریم؛ 🔹️و …. 🌱این ساده‌ترین و قابل فهم‌ترین معنای زندگی‌ست.🌱 💜کتاب‌دانه نجف‌آباد💜 @KetabdaneNajafabad
🔸️خودت غلط‌هایت را بگیر🔸️ 🔹️یکی از معلمان دوران تحصیلم عجیب‌ترین معلم دنیا بود و امتحاناتش عجیب‌تر...! امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هر کسی باید برگه‌ی خودش را تصحیح می‌کرد، آن هم نه در کلاس که در خانه و دور از چشم همه. 🔹️اولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم. نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان! اما هرچه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم. 🔹️فردای آن روز در کلاس، وقتی همه‌ی بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده‌اند به جز من که از خودم غلط گرفته بودم. من نمی‌خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم. بعد از هر امتحان آن‌قدر تمرین می‌کردم تا در امتحان بعدی نمره‌ بهتری بگیرم. 🔹️مدت‌ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید. امتحان که تمام شد معلم برگه‌ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت. قیافه‌ی همکلاسی‌هایم دیدنی بود. آنها فکر می‌کردند این امتحان را هم مثل همه‌ امتحانات دیگر خودشان تصحیح می‌کنند؛ اما این بار فرق داشت. این بار قرار بود حقیقت مشخص شود! 🔹️فردای آن روز وقتی معلم نمره‌ها را خواند فقط من بیست شدم، چون بر خلاف دیگران از خودم غلط می‌گرفتم. یاد گرفته بودم از اشتباهاتم چشم‌پوشی نکنم و خودم را فریب ندهم. 🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️ 🔸️پی‌نوشت: زندگی پر از امتحان است. خیلی از ما انسان‌ها به جای درس‌گرفتن از اشتباهاتمان و تمرین و تلاش برای تصحیح‌شان، آنها را نادیده می‌گیریم تا خودمان را فریب بدهیم و خود را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم. اما یک روز برگه‌‌ی امتحان‌مان دست معلم می‌افتد. آن روز حقیقت مشخص می‌شود و نمره‌ی واقعی‌مان را می‌گیریم. پس تا می‌توانی خودت غلط‌هایت را بگیر قبل از این‌که غلط تو را بگیرند. 💜کتاب‌دانه نجف‌آباد💜 @KetabdaneNajafabad
"از چشم‌ها پنهان شو تا دیده شوی" 🔹️"دانه" کوچک بود و کسی او را نمی‌دید. سال‌های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه‌ی کوچک بود. 🔹️دانه دلش می‌خواست به چشم بیاید، اما نمی‌دانست چگونه؟! گاهی سوارِ باد می‌شد و از جلوی چشم‌ها می‌گذشت، گاهی خودش را روی زمینه‌ی روشن برگ‌ها می‌انداخت، و گاهی هم فریاد می‌زد و می‌گفت: " 'من' هستم! من اینجا هستم، تماشایم کنید." 🔹️دانه هزار جلوه‌گری می‌کرد، اما هیچ‌کس به او توجهی نمی‌کرد، جز پرنده‌ها‌یی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره‌هایی که به چشم آذوقه‌ی زمستان به او نگاه می‌کردند. 🔹️دانه خسته بود از این زندگی! از این‌ همه گم‌‌بودن و کوچکی خسته بود. یک روز رو به "خدا" کرد و گفت: "نه! این رسمش نیست. من به چشم هیچ‌کس نمی‌آیم. کاشکی کمی بزرگ‌تر مرا می‌آفریدی." 🔹️"خدا" گفت: "اما عزیزِ کوچکم! تو بزرگی، بزرگ‌تر از آنچه فکر می‌کنی. حیف که هیچ‌وقت به خودت فرصتِ بزرگ‌شدن نداد‌ه‌ای. 'رشد' ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده‌ای! یادت باشد تا وقتی می‌خواهی به چشم بیایی، دیده نمی‌شوی. خودت را از چشم‌ها پنهان کن تا دیده شوی." 🔹️دانه‌ی کوچک، معنی حرف‌های خدا را خوب نفهمید؛ اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد. 🔹️سال‌ها بعد دانه‌ی کوچک، سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچ‌کس نمی‌توانست ندیده‌اش بگیرد. سپیداری که به چشم همه می‌آمد. 💜کتاب‌دانه نجف‌آباد💜 @KetabdaneNajafabad