eitaa logo
شهید عباس دانِشگَر ♡
669 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
112 فایل
♦️شهید مدافع حرم عباس دانشگر سردار اباذری: شهید عباس دانشگر نمونه بارز یک جوان مومن انقلابی بود👌🏻♥️ #نشر مطالب کانال باعث زنده نگهداشتن یاد شهدا می شود فوروارد زیباتره♡ ¹³⁹⁸.⁹.²⁴ (: ✨🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🦋 🌱 •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• تماس رو قطع کردم و از تو رخت خوابم بلند شدم آبی به دست و صورتم زدمو رفتم پایین نگاهم رو تو خونه چرخوندم مونا خانم تو آشپز خونه داشت ظرف ها رو می شست بهش سلام کردم جواب سوالمو داد دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد کلا خانم کم حرفی بود. من خیلی دوست داشتم باهاش صحبت کنم اما اون هیچ تمایلی نشون نمیداد 😕 رفتم سمت تلوزیون و نشستم روی مبل واقعا نمی دونستم چطور باید خودمو تو خونه سر گرم کنم به خاطر همین هم سعی می کردم بیشتر تو بیرون بچرخم و اونجا با گشت و گزار و کلاس های متفرقه و چیزای دیگه خودمو سرگرم کنم پا شدم برگردم سمت اتاقم که مونا خانم گفت : - صبحونه بیارم براتون ؟ - نه دیگه خیلی دیر بیدار شدم یه بیسکویت و شیر می خورم تا ظهر ناهار بخورم - باشه رفتم تو اتاقم و مشغول نقاشی کشیدن شدم همیشه وقتی حوصله ام سر می رفت و دل و دماغ بیرون رفتن هم نداشتم خودمو با نقاشی سر گرم می کردم نقاشی ام هم خیلی خوب بود چند تا از تابلو هامو زده بودیم تو پذیرایی مون هر کی میدید باورش نمیشد اینو من کشیده باشم یکم که نقاشی کشیدم دیگه خسته شدم برگشتم ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت یکه دوییدم حاضر شدم که دوباره ریحانه رو عصبانی نکنم دیگه کامل آماده شده بودم که زنگ زد - سلام کجایی ؟ - سلام عشقم یه دیقه دیگه دم درم - باشه منتظرم تند پله ها رو رفتم پایین و رسیدم پذیرایی مونا خانم گفت : - خانم کجا میرین ؟ - دارم با دوستام میرم بیرون قبلا با مامانم درباره اش صحبت کردم - آهان باشه خوش بگذره بهتون - ممنون زدم بیرون ریحانه دوباره روبه‌رو در خونه مون منتظرم مونده بود رفتم سوار ماشینش شدم و نگاهی به تیپش انداختم چه جذاب شده بود 🤩 مانتو سرمه ای با طرح بته جقه خلوت و روسری آبی کمرنگ با طرح های شلوغ با چادر حسنا حسابی خوشگلش کرده بودند یکی دیگه از چیزایی که منو جذب ریحانه می کرد این بود که به ظاهرش خیلی اهمیت می داد بر عکس تصور من که فکر می کردم چادری ها امل و عقب افتاده ان و تو عصر حجر موندن ریحانه همیشه روی مد بود لباس های شیک و مارک می پوشید به ست کردن لباس هاش هم از نظر طرح و رنگ خیلی اهمیت می داد خلاصه که خیلی باحال و جذاب بود دوباره شروع کردیم با ریحانه صحبت کردن براش ماجرا دیشب رو تعریف کردم اونم گفت: - پس به خاطر اینه که امروز خواب موندی. آره ؟؟ - آره 😅 بلاخره رسیدیم به اون آموزشگاه بهم آیین نامه رو دادند و آموزشم شروع شد توی تمام مراحل آموزشم ریحانه مثل یه خواهر کنارم بود و به خاطر همینم اینطور شد که من در اولین تستم قبول شدم و گواهینامه گرفتم •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• رمان جدید عشق پاک در کانال زیر 😍👇🏻 💌| @sh_daneshgar