🍃🍃🌷🌷
پَرِ عشق
چون قوی شد
غم نردبان نماند..」
-
#اللهمالرزقناشهادتفےسبیلالله
✨✨
♥️ʝơıŋ➘
|❥ @sh_daneshgar♥️
🍃🍃:
🌷🌷:
♥️♥️:
✨✨:
#شهیدانه🌱
خدايا...!
اگر میدانستم با مرگ من
يک دختر
در دامان حجاب میرود،
حاضربودم
هزاران بار بميـرم،
تا هزاران دختر
در دامان حجاب بروند
✨"شهیدبرونسے"✨
♥️ʝơıŋ➘
|❥ @sh_daneshgar♥️
میگما…
حواستوݩ هست دوماهدیگهمیشھ یکسال؟!"(:💔"
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝
...💚
اهل ایرانم و در قرن یکم جا مانده دلم!
این چنین ما همه سلــمان امام حســنیم
#الحمدللهامامحسن
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝
{•🌻#تلنگرانهـ🌙•}
مردمآزارمیدونۍکیہ⁉️
اونۍکہ↓
با
گناهاش❌
نمیزاره🚫
بقیہزودتر
امامزمانشون💕رو
ببینن😔
اللهماغفرلۍالذنوبَالتۍتَحبِسُالدُعا
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝
🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
اواخر اسفند سال 1394 بود. عباس و من دوست داشتیم تحویل سال در حرم حضرت امام رضا(ع) باشیم.👫
وقتی پدرم متوجه شد که ما دوست داریم به مشهد بریم مقدمات سفر را فراهم کرد و ما خانوادگی به شهر مقدس مشهد مسافرت کردیم.🤩
در حرم امام رضا(ع)موقع تحویل سال برای خوشبختی و عاقبت بخیری خودمان دعا کردیم و در هر فرصتی باهم عکس گرفتیم.📸
الان که به عکس های زیبای آن سفر نگاه میکنم بهتر می توانم آمادگی عباس را برای شهادت درک کنم.🕊👌🏻
به این فکر میکنم افرادی که در زندگی
آرزوی شهادت دارند دنیا نیز برای آنها زیباتر می شود و اینکه حتماً به آرزویشان خواهند رسید.😉
🔖همسر شهید
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝
ای شـــهــیـد ...
جــاده ای زنــدگــیم بــدجــور بـــه پــیــچ و خـــم افــتــاده ...💔
✨💔✨💔✨💔
یاران همه رفتند
افسوس که جامانده منم
حسرتا این گل خارا
همه جا رانده منم...🍂
#رفیقشهیدم
♥️ʝơıŋ➘
|❥ @sh_daneshgar♥️
#رمان_عشق_پاک🌸
#پارت_3🦋
#دنیای_من🌱
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
هرچند که مامانم هنوزم از ریحانه خوشش نمیومد و دوست نداشت باهاش برمو بیام ولی با صحبت های بابا دیگه حرفی نمی تونست بزنه
به خاطر همین هم سکوت کردو من موبایلم رو برداشتم و شماره ی ریحانه رو گرفتم
بعد از چند تا بوق برداشت
- سلام عشقم. چی شد بیام دنبالت ؟؟
- سلام ریحانه جون آره عزیزم اگر زحمتی نیست لطفا بیا
- نه بابا چه زحمتی! رحمتی عزیزم. پس من تا یه ربع دیگه دم در خونه تونما آماده باش
- چشم
- چشمت بی بلا
- خدا نگه دار
- یاعلی
دویدیم رفتم توی اتاقم تا آماده بشم.
در کمدم رو باز کردم توش پر لباس بود اما دلم نمی خواست هیچ کدومشون رو بپوشم
با خودم گفتم یادم باشه حتما برم خریدو چند دست لباس خوب بخرم
ولی الان وقت نبود و چاره ای نداشتم باید یه لباس می پوشیدم.
مانتو سرمه ای با شلوار و شال سرخابی با روژ صورتی ملایم و صد قلم آرایش دیگه
نگاهی به خودم توی آیینه کردم
از نظر خودم عالی شدم 😍😌
با صدای زنگ موبایلم به خودم اومدم
ریحانه بود
- کجایی پس تو دختر ؟؟
- ببخشید حاضر شدنم طول میکشه الان میام
- بدو من ۵ دقیقه است دم در خونه تون منتظرم بده اولین جلسه دیر برسیما !!!
- باشه بابا اومدم اومدم
دوییدم پایین و رفتم سمت در خروجی و وارد حیاط بزرگمون شدم.
توی حیاط سر چرخوندم پر از درخت ها و گل های قشنگ بود که جذابش کرده بود وسطش هم یه حوض باحال بود که البته دست کمی از استخر نداشت و جذابیتش رو دو چندان می کرد و کنار همه ی اینها یه دست میز و صندلی بود که می تونستی بشینی روشو از این همه زیبایی و آرامش لذت ببری دلم می خواستم برم و بشینم روی اون صندلی ها و آرمش بگیرم که یهو یاد ریحانه افتادم 🤭
دویدم سمت در خروجی درو باز کردم. ریحانه ماشینش رو درست روبهرو در خونه مون پارک کرده بود
از همین جا هم می شد متوجه عصبانیتش شد
با ترس و لرز و البته با عجله رفتم سمت ماشینش ولی اصلا به روی خودم نیاوردم که یه ربع دم در خونه مون علافش کردم
- سلام عشقم خوبی ؟
- علیک السلام. تو واقعا خجالت نمی کشی رفیقتو انقدر علاف کردی ؟؟
- ببخشید. تو که منو می شناسی مثل تو فرز نیستم. بعدش هم امروز من اصلا حواسم نبود کلاس داریم و آماده نبودم خداییش زود آماده شدم دیگه
- مهسااااااااااا 😤
- جاااانم
- از دست تو ...
- خیلی خب حالا چه خبر ؟
- سلامتی
- ببینم بابای تو نمی خواد یه ماشین واسه تو بگیره که دیگه لازم نباشه تو هی ماشینشو ازش بگیری ؟؟
- چه رویی داری تو چه قشنگم بحثو عوض میکنه
- من بحثو عوض نکردم که، تو داری از زیر جواب دادن به سوال من در میری. جواب بده ببینم
- بابای آدم براش ماشین نگیره ولی هر وقت ماشین لازم داشته باشی بهش بده خیلیییییییی بهتره تا اینکه برات ماشین بخره ولی نده که ازش استفاده بکنی و تو پارکینگ خونه تون خاک بخوره
- برای چی متلک می ندازی ؟؟؟ بابای من هیچ وقت بهم نمیگه که ماشین بیرون نبرم. من خودم شعورم میرسه چون هنوز گوهینامه نگرفتم ماشین بیرون نمی برم
زد زیر خنده
- تو هنوز گواهینامه نگرفتی ؟؟
- وااااا من تازه ۲ ساله ۱۸ سالم شده ها بعدشم خودم نرفتم تست بدم اگه برم بدم که همون دفعه اول قبولم
- دوسال مگه کمه !! بعدشم شما که انقدر از خودت مطمئنی چرا نمیری تست بدی ؟؟
- اصلا نمی خوام 🤪
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
رمان جدید عشق پاک در کانال زیر 😍👇🏻
💌| @sh_daneshgar
#رمان_عشق_پاک🌸
#پارت_4🦋
#دنیای_من🌱
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
منو ریحانه استاد بحث های بی خود بودیم
چند دیقه ای ساکت شده بودیم که گفتم:
- ریحانه حوصلم سر رفته
- چی کار کنم ؟؟!
- نمی دونم
- به این فکر کن که الان میرسیم سر کلاس یه ربع تاخیر داریم همه سر کلاسن و حسابی آبرو مون میره که انقدر دیر رسیدیم
- نه بابا چه آبرو رفتنی
- بی نظم 😐
- خودتی
- بحث نکن دیگه رسیدیم
جلوی در آموزشگاه نگه داشت
در کمال ناباوری جا پارک پیدا کردیم 🤩
فوری پارک کرد و رفتیم تو
استادمون یکم چپ چپ نگاه مون کرد
برای ریحانه خیلی سخت بود اما برای من اصلا مهم نبود
شروع کرد به ادامه درس دادنش اصلا به صحبت هاش گوش نمی کردم هر چی می گفت رو خوب خوب بلد بودم
حق با مامانم بود من همه ی مطالبی که توی کلاس عکاسی مون گفته میشد رو بلد بودم و فقط به عشق ریحانه می رفتم کلاس
آشنایی من با ریحانه ازهمون روز اولی که جفتمون اومدیم سر کلاس عکاسی شروع شد.
من ۱۸ سالم بودو اونم ۱۸ سالش البته ریحانه از نظر درسی از من بزرگ تره چون یه سال جهشی خونده
اول که دیدمش اصلا ازش خوشم نیومد همه ی بچه های کلاس مثل من مذهبی نبودند و از نظر حجاب راحت و باز بودند یا اگر هم کسی خیلی باز نبود دیگه چادری نبود و مانتو و شلوار نسبتا پوشیده می پوشید
اما ریحانه شجاعانه با چادر وارد یه همچین جمعی شد
با اینکه اون اوایل وانمود می کردم ازش خوشم نمیاد اما از همون روز اول از شجاعتش خیلی خوشم اومد
جو کلاس ما طوری بود که دختر و پسر هیچ فاصله ای بینشون نبود و کاملا باهم راحت بودن
البته من هیچ وقت از این کارا خوشم نیومده و نمیاد 😣
ریحانه که دید من محل این پسر های مزاحم نمی زارم ازم خوشش اومد
منم با دیدن ریحانه نه تنها ازش خوشم اومد بلکه نظرم نسبت به همه ی مذهبی ها عوض شد
من تا قبل از اون موقع فکر می کردم همه ی چادری ها امل و عقب افتاده اند اما ریحانه با وجود چادری بودنش همیشه زیر چادرش مانتو های جذاب و شیک می پوشید و هر بار روسری اش رو یه مدل قشنگ می بست به مدل و رنگ لباس هاشم خیلی توجه می کرد خیلی هم خوش رو و مهربون بود
خلاصه اینجور شد که منو ریحانه کم کم جذب همدیگه شدیم و شدیم بهترین دوستای هم 👩❤️💋👩
بعد از اتمام کلاس دوباره سوار ماشین ریحانه شدیم و اون لطف کرد منو رسوند تا خونه مون
کلید انداختم و رفتم تو
مونا خانم در ورودی رو برام باز کرد
- سلام خانم خوش اومدین
- سلام ممنون
- امروز هم کلاس داشتید ؟
- کلاس دانشگاه نه
- آهان
- مامانم خونه نیست ؟
- نه دیگه رفتن سر کار
- آهان
این شرایط هر روز من بود ...
هر روز مامانم و بابام از صبح تا غروب سر کار بودن. جمعه ها سعی می کردن دیر تر برن تا بیشتر در کنار هم باشیم به خاطر همین هم برای مامانم انقدر مهم بود که صبح زود بیدار شم که صبحونه رو باهم بخوریم
رفتم سمت اتاقم. اتفاقات امروز و صحبت هامون با ریحانه تو سرم می چرخید.
ذهنم درگیر شده بود. حق با ریحانه بود دیگه چقدر می خواستم بترسم و نرم جلو
باید دلو به دریا می زدم
تصمیم خودم رو گرفتم
من می خوام برم کلاس تعلیم رانندگی و گواهی نامه بگیرم
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
رمان جدید عشق پاک در کانال زیر 😍👇🏻
💌| @sh_daneshgar
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید نوید صفری 💛💫
╔═.•✾͜͡ ════════╗
➣ ❄️ @sh_daneshgar ⍣
╚════════ 🌹🌿 ═╝