🌹قفس زنگ زده دنیا
🌿روزها گذشت و پیگیریهای مهدی بینتیجه ماند. زمان اعزامش به سوریه مشخص نبود؛
پاسخشان همیشه همین بود: "پرواز انجام میشود اما تاریخش مشخص نیست."
چشمانتظاری و بیقراریهایش را که دیدم گفتم: "مهدی به نظرم برو سر کار. هم حالوهوات عوض میشه، هم شاید بهتر بتونی خبر بگیری."
گفت: "نه من تا اعزامم به سوریه سر کار نمیرم. هرچقدر که طول بکشه."
گفتم: "حالا که تاریخ ماموریت مشخص نیست. اصلاً به فرماندهات بگو بعد از تعطیلات عید اعزامت کنن. بیا ایام عید رو کنار هم بمونیم."
اشک توی چشمهایش حلقه زد و با بغض گفت: "مریم درکم کن. تو رو خدا دعا کن سفر قسمت و روزی من بشه. نمیدونم چرا از پا قدمِ من سفر دوستام هم داره عقب میافته."
اشکهایش به پهنای صورت جاری شد.
گفت: "من دلکندهی #خانم_حضرت_زینبم. حالا که قرار شده با تمام پیگیریهام برم، دلم دیگه اینجا نیست. میترسم اگه سفرم رو الان لغو کنم دیگه قسمتم نشه. "
دستش را روی چشمهایش گذاشت و به طرف اتاقخواب رفت. نمیخواست اشک هایش را ببینم. صدای زمزمهی مداحی که همیشه گوش میکرد، بلند شد: "منم باید برم، آره منم باید برم، بشم مدافع حرم."
☘️پیش چشمهایش دری باز شدهبود که من آن را نمیدیدم. #قفس_زنگ_زده_دنیا با همهی وسعتش، برای دل عاشق او تنگ و تاریک شدهبود. به دنبال چشمهی خورشید، خودش را دائم به در و دیوار قفس میکوبید. من او را درک نمیکردم.
روایت از همسر شهید
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_دهقان
#کتاب_رد_پای_اردیبهشت
#دو_روز_مانده_تا_تاریخ_شهادت
#آخرین_عکس_سلفی
@sh_mahdidehghan