❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_سوم_قسمت۱
🍂حبیب خشکش زد. با حیرت از جمشید پرسید:
_خواهر فرهانیان را میگویی؟ مگر خواهران علی و حسین در آبادان هستند؟
🍃جمشید سر تکان داد و گفت:
_آره. یکیشان #مریم بود. امروز بردنش گلزار شهدا نزدیک برادرش مهدی دفنش کردند. دیشب با بچهها رفتیم جایی که شهید شده. بچهها دور قتلگاهش شمع روشن کردند.
🍃جمشید اشک چشمانش را گرفت.
_نمیدانی حسین چقدر بیتابی میکند. اصلاً میدانی حبیب، او خواهر همهی ما بود.
🌾یادت است یک بار حسین با کلی اصرار ما را برد خانهشان. میدانی آن روز آن دمپختک باقالی را که با لذت خوردیم دستپخت همین شهیده بود؟ اصلاً تو تا به حال خواهر فرهانیان را دیده بودی؟
🍂زخم حبیب گز گز میکرد. گوش چپش که پردهاش بر اثر موج انفجار پاره شده بود سوت میکشید، هنوز هم دهها ترکش در پا و کمرش جا خوش کرده بود. اما حالا درد شنیدن شهادت یک دختر آبادانی آن هم در خود آبادان قلبش را به درد آورده بود. یاد اوایل جنگ افتاد. روزهایی که از زمین و آسمان، شهر زیر باران شدید توپ و خمپاره دشمن قرار گرفته بود. در آن روزها جوانان آبادان هم به خرمشهر میرفتند و به خرمشهر کمک میکردند و شبها در کوچه و خیابانهای آبادان گشت زنی میکردند و در خط اروند سنگر میگرفتند و مراقب بودند که عراقیها از اروند نگذرند، و داخل آبادان نشوند.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
▫️خورشید، به شوق دیدن روی ماه توست
که هرروز طلوع میکند🌤
باز صبح رسید،
و هر صبحی که با سلام بر شما آغاز شود
البته به خیر است!✨️
سلام پدر مهربانم!
▫️برآی ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم💔
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_سوم_قسمت۲
🍃در آن روزها همه نگران زنان و دخترانی بودند که در بیمارستانها و مساجد شهر فعالیت میکردند. یکی از آنها #مریم_فرهانیان بود که با خواهرانش فاطمه و عقیله در بیمارستان به زخمیها میرسیدند. تا اینکه دستور رسید خواهران هر چه سریعتر شهر را تخلیه کنند. خرمشهر داشت سقوط میکرد و دشمن دندانش را برای آبادان تیز کرده بود.
🍂حبیب بعدها از یکی از دوستانش شنید که #مریم گفته بود:
_این همه مرد و جوان دارند شهید میشوند. بگذارید ده تا زن هم شهید بشود. مگر چی میشود. لازم نیست کسی دل نگران ما باشد.
🌾حاج آقایی که مخاطب #مریم بود با دلسوزی گفته بود:
_آخر دخترم، شما ناموس ما هستید. عمر دست خداست. ما نگران شماییم.
🍃و حبیب از اینکه آبادان چنین دختران و زنانی دارد به خود بالیده بود و حالا #مریم_فرهانیان شهید شده بود.
🍃جمشید محمودی گفت:
_با خمپارهی ۱۶۲ شهید شده. یک خمپاره جدید. شده بلای جان مردم آبادان. خوب شد تو آمدی. باید حسابش را برسیم.
🍂حبیب سر بلند کرد و پرسید:
_وضعیت بچهها چطوره؟
_فرق زیادی با آن موقع که مجروح شدی و رفتی نکرده. همان گروه پانزده نفرهی دیدهبان و خمپاره انداز خودمان هستند و کمبود مهمات.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
🥀🥀🥀🥀🥀
سختترینحقالناسایناستکه
بهروحدیگرانلطمهبزنی..!!
-استادشجاعی🌱
#خدایامارادلیلحالبدهیچکسقرارمده🥀
سوره قیامت
برای سلامتی و ظهور امام زمان عج و هدیه به شهیده #مریم_فرهانیان
✨✨✨✨✨✨✨✨
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ﴿١﴾
وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ﴿٢﴾
أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ ﴿٣﴾
بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ ﴿٤﴾
بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ ﴿٥﴾
یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ ﴿٦﴾
فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ﴿٧﴾
وَخَسَفَ الْقَمَرُ ﴿٨﴾
وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ﴿٩﴾
یَقُولُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ ﴿١٠﴾
کَلا لا وَزَرَ ﴿١١﴾
إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ ﴿١٢﴾
یُنَبَّأُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ ﴿١٣﴾
بَلِ الإنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ﴿١٤﴾
وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ ﴿١٥﴾
لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿١٦﴾
إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿١٧﴾
فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿١٨﴾
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ ﴿١٩﴾
کَلا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ ﴿٢٠﴾
وَتَذَرُونَ الآخِرَةَ ﴿٢١﴾
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ ﴿٢٢﴾
إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ﴿٢٣﴾
وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ﴿٢٤﴾
تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ ﴿٢٥﴾
کَلا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ ﴿٢٦﴾
وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ ﴿٢٧﴾
وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ ﴿٢٨﴾
وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ ﴿٢٩﴾
إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ ﴿٣٠﴾
فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى ﴿٣١﴾
وَلَکِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى ﴿٣٢﴾
ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى ﴿٣٣﴾
أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٤﴾
ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٥﴾
أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى ﴿٣٦﴾
أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى ﴿٣٧﴾
ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى ﴿٣٨﴾
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى ﴿٣٩﴾
أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى ﴿٤٠﴾
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
🔻 برای بهبود #سلامتی عمو صفر دعا کنید.
برادر رزمنده #صفر_رنجبر، پیشکسوت دفاع مقدس در عرصه هنر و رسانه دچار عارضهٔ قلبی شده و تا الان در بیمارستان بستری میباشد.
از شما خوبان تقاضا داریم برای بهبود سلامتی ایشون دعا بفرمایید و صلواتی عنایت کنید.
يا من اسمه دواء و ذکره شفاء🤲🏻
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء🤲🏻
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_سوم_قسمت۳
🍂حبیب به فکر رفت. در ذهنش خط پدافندی آبادان را مرور کرد. پانصد متر مانع آبی که همان رودخانه مرزی بین ایران و عراق بود و چون دو سال از حصر آبادان میگذشت و دیگر احتمال سقوط آبادان نمیرفت، حالا توپخانه و خمپاره اندازها به جبهههای عملیاتی منتقل شده بودند و آنها با سه قبضه خمپاره انداز ۱۲۰ و دو قبضه ۸۱ از شهر دفاع میکردند. قبلاً مهمات را از عراقیها غنیمت میگرفتند و یا خمپارههای عمل نکرده را جمع و جور و دوباره به سوی دشمن شلیک میکردند؛ اما حالا احتیاج به مهمات فراوانی داشتند تا انتقام #مریم_فرهانیان را از دشمن بگیرند.
🍂حبیب رو به جمشید گفت:
_موتورت بنزین دارد؟
_خب آره. چطور؟
_برویم طرف مقتل خواهر فرهانیان. خدا کند قیف انفجار تعییر نکرده باشد. دیدگاه خودمان که هنوز سرپاست؟
🍃جمشید با تعجب گفت:
_معلوم هست از چی حرف میزنی؟ با این پای درب و داغون میخواهی از آن همه پله بالا بروی؟
_غمت نباشد. راستی امیر و بچههای دیگر کجایند؟
_تو اسکلهی هشت هستند.
_پس اول برویم پیش امیر.
🍂حبیب به سختی ترک جمشید نشست و جمشید زیر باران خمپارهها که داشت شهر را میلرزاند به سوی اسکلهی هشت روانه شد.
🍂حبیب وارد مقر بچههای اسکلهی هشت شد. امیر و بچههای دیگر با دیدن حبیب با خوشحالی جلو آمدند. حبیب را بوسیدند و سر به سرش گذاشتند.
_پس تو زنده برگشتی؟
_ما فکر کردیم با آن همه ترکش دخلت در آمده!
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
سوره قیامت برای سلامتی و ظهور امام زمان عج و هدیه به شهیده #مریم_فرهانیان ✨✨✨✨✨✨✨✨ بِسْمِ اللَّهِ ال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«چه روزگار شگفتی! تاریخ آینده کره ارض، بارور حوادثی بس شگفت است، حوادثی که مجد و عظمت جهانگیر اسلام را در پی خواهد داشت و این همه را تنها کسی درمی یابد که منتظر است و بوی یار را از فاصله ای نه چندان دور می شنود و هر لحظه انتظار می کشد تا صدای «اناالمهدی» از جانب قبله بلند شود و او را به سوی خویش فرا خواند. هیبت آنکه خواهد آمد و انتظار انسان را پایان خواهد داد از هم اکنون همه قلبها را فراگرفته است. انقلاب اسلامی فجری است که بامدادی در پی خواهد داشت.»
🔺️(کتاب گنجینهی آسمانی / ص 63)
🖋 شهید سید مرتضی آوینی 🥀
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_سوم #فصل_سوم_قسمت۳ 🍂حبیب به فکر رفت. در ذهن
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_سوم_قسمت۴
_ببینم موجی که نشدی نصفه شب با کارد و خنجر حسابمان را برسی؟
🍂حبیب خندید. خوشحال بود که دوباره پیش دوستانش برگشته است.
🌿چشمش به حسین افتاد. چشمان حسین از گریه سرخ و متورم شده بود. بچهها کنار رفتند. حبیب پیشانی حسین را بوسید. حسین شاگرد حبیب بود، حبیب بر اثر تجربه و بودن در بطن جنگ به مرور زمان به یک دیدهبان ماهر و کار کشته تبدیل شده بود. به قول خودش نخوانده ملا شده بود! و حسین یکی از شاگردانش بود و حبیب به او راز و رمز دیدهبانی را یاد داده بود.
🍂حبیب شانههای حسین را فشار داد و گفت:
_انتقام خون خواهرت را از آن نامردها میگیریم. قول می دهم. حسین برای اولین بار پس از شنیدن شهادت #مریم، لبخند زد.
🍂حبیب رو به امیر کرد.
_امیر با ما میآیی؟
🍃امیر نپرسید کجا و آماده شد. جمشید سوئیچ موتور را به امیر داد.
🍂حبیب گفت:
_میرویم به مقتل شهیده فرهانیان!
□
🍃امیر، ابتدای خیابان امام خمینی ترمز کرد و به حبیب که پشتش نشسته بود گفت:
_میبینی حبیب، دیگر هیچکس جرأت نمیکند تو این خیابان پا بگذارد. دیدهبانهای عراقی اینجا را زیر نظر گرفتهاند و تا کسی را میبینند دستور آتش میدهند. کمرم را محکم بچسب که رفتیم!
🍂حبیب کمر امیر را گرفت و موتور پرواز کرد! در همین لحظه صدای سوت کشدار خمپاره آمد. امیر فرز و چالاک موتور را میراند و از روی چالههای انفجار و تیر شکسته برق و تل آجرهای شکسته عبور میداد.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_سوم #فصل_سوم_قسمت۴ _ببینم موجی که نشدی نصفه
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_سوم_قسمت۵
💥خمپاره پشت سرشان منفجر شد. اما قبل از اینکه ترکشهایش به آن دو برسد. امیر فرمان را کج کرد و در یک کوچه سرعت گرفت. رسیدند به چهار راه دانشکده نفت که محل شهادت #مریم بود. از موتور پیاده شدند. حبیب از جیب بلوزش کاغذ و خودکار در آورد. امیر بی هیچ حرفی قطبنمای نظامی را به حبیب داد. حبیب کنار چالهی انفجار نشست و از روی قیف انفجار شروع کرد به محاسبه کردن و نوشتن ارقام و جمع و تفریق. امیر گفت:
_بدبختی اینجاست که هر بار جنگ شهرها شروع میشود، همین چهار، پنج تا خمپارهاندازی هم که داریم بدون مهمات میشود. عوضش دشمن روزی چهارصد پانصدتا خمپاره روی سرمان میریزد. حبیب به نظرت ما به جمهوری اسلامی خدمت میکنیم یا مزدوریم؟
🍂حبیب خندهاش گرفت.
_این چرت و پرتها چیه؟
🌿 امیر خندهکنان گفت:
_والله از اول جنگ یکی از مسئولین نیامده از ما بپرسد خرت به چند؟! خودمان مثل شرلوک هلمز آنقدر سر تق بازی و کارآگاه بازی در آوردیم تا فهمیدیم دیدهبانی و گرفتن گرا و مختصات دشمن یعنی چی. میدانی چیه، من فکر میکنم بعضی از مسئولین، شهری به اسم آبادان را یا نمیشناسند یا از قصد بیدفاع رهاش کردند به امید خدا. زمان بنیصدر که با حماقتهای آن خاک تو سر پدرمان در میآمد و مثل رابین هود از ارتشیها مهمات میدزدیدیم تا بتوانیم جلوی دشمن مقاومت کنیم.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهل روز تا ولادت شمسالشموس، بابای مهربان💖
#امام_رضا_جانم♥️
#شاه_پناهم_بده
#دلتنگ_حرمتم💔
#حال_دلم_رو_خوب_کن
#شهید_محمد_حسین_محمدخانی
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
چهل روز تا ولادت شمسالشموس، بابای مهربان💖 #امام_رضا_جانم♥️ #شاه_پناهم_بده #دلتنگ_حرمتم💔 #حال_دلم_
05132003334
05148888
اگر دوست داشتید امشب یا فردا تماس بگیرید و با امام رضا ع صحبت کنید و درد و دل کنید، یک قول بهشون بدید، از فردا یک خوبی به خوبیهاتون اضافه کنید مثلاً کمک به دیگران، صدقه دادن، استغفار و صلوات فرستادن. تو این چهل روز خیلی خوب میشد هر روز زیارت امین الله بخونید و صلوات خاصه امام رضا ع رو راس ساعت ۸صبح یا ۸شب هم بخونید. ان شاءالله حاجت روایی همه بزرگواران.
در کنار دعاهاتون برای سلامتی و ظهور امام زمان عج دعا کنید، برای حل موانع ازدواج جوانان، شفای همه بیمارها به خصوص شفای جانباز خادم اهلبیت آقای صفر رنجبر🤲🏻
خیلی خوب میشد این اعمال خوب رو به نیابت از شهیده #مریم_فرهانیان انجام بدهید و هدیه کنید به امام رضا ع
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_سوم #فصل_سوم_قسمت۵ 💥خمپاره پشت سرشان منفجر
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_سوم_قسمت۶
🍃حالا که سه سال از آن موقع گذشته باز هم ویلان و سرگردان شدهایم. من نمیدانم چرا درست موقعی که شهر زیر آتش شدید دشمن است و ما باید جواب دندانشکن بهش بدهیم باید از نبودن مهمات بنشینیم و سماق بمکیم. حبیب قطب نما را بست و بلند شد.
_تو رو به جدت من تازه از بیمارستان آمدهام. با این حرفهای ضدانقلابیات هوش و حواس مرا پریشان نکن. برویم دیدگاه.
🌿امیر خندهکنان موتور را روشن کرد.
□
🌿امیر با صدای بلند طوری که باد صدایش را نبرد و حبیب بشنود میگفت:
_دیگه حنایمان پیش ارتشیها هم رنگ ندارد. دیروز رفتم سراغشان میدانی کدام گروهان را میگویم؟ همان گروهانی که کاتیوشا دارند.
🌿دل خوش کرده بودم که با زبان بازی و فیلم بازی کردن میتوانم کاری کنم تا چندتا موشک کاتیوشا به طرف عراقیها شلیک کنند اما فرماندهشان اصلاً تحویلم نگرفت. هر چی گفتم که از خجالتتان بعداً در میآییم و بهتان کنسرو تن ماهی و هندوانه و میوه میدهیم انگار که نمیشنید. حالا نمیدانم تو چه فکری تو سرت داری. بیا اینم دیدگاه!
🍃دیدگاه یکی از دودکشهای بلند پالایشگاه بود. باید از نردبان فلزی طولانی دودکش تک به تک خود را بالا میکشیدند و این کار برای یک آدم سالم بسیار سخت بود. چه رسد به حبیب که هنوز پاهایش باند پیچی و ترکشها در کپل و ران و ساقش جا خوش کرده و با هر حرکت رگها و گوشتها را میبریدند و باعث خونریزی میشدند.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
به درخت نگاه کن...
قبل از اینکه شاخههایش زیبایی نور✨ را لمس کند، ریشههایش تاریکی را لمس کرده.
گاه برای رسیدن به نور✨
باید از تاریکیها گذر کرد...🌱
#زندگیتون_نورانی✨
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعهست هوایت نکنم میمیرم🥀
✨امام حسین جانم خودتون میدونید تحمل دوریتون رو ندارم🥀، زود به زود دعوتم کنید بیام کربلا✨.
#محتاج_کربلاتم
#شهیده_فرهانیان_شب_جمعه__ما_رو_یاد_کن_در_کربلا🌹
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱سلام امیددلها
🌱سلام امام زمانم
❣️یا رب چه شود زان گل نرگس خبر آید
❣️آن یار سفر کردهٔ ما از سفر آید
❣️شام سیه غیبت کبری به سر آید
❣️امید همه منتظران،منتظر آید
🤍السلام علیک یااباصالح المهدی عج روحی ونَفسی فِداک ...✨
🌼اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب الکبری سلام الله علیها🌼
✨بر چهره دلربای مهدی صلوات ✨️
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_سوم_قسمت۷
🍂صورت حبیب از درد و خستگی و هرم گرمای درون دودکش خیس عرق شده بود. اما حبیب توجهی به درد و خونریزی نکرد. یا علی گفت و قدم بر اولین پله گذاشت و خود را بالا کشید. به پایین نگاه نمیکرد نگاهش رو به بالا بود. به تکهای از آسمان آبی که از بریدگی بالای دودکش معلوم بود. یک بریدگی به اندازهی کف دست اما هر چه بالاتر میرفت آن بریدگی بیشتر میشد. زخمهای بدنش به سوزش افتاده بود. صدای امیر از زیر پایش میآمد.
🍂حبیب درِ قمقمهات باز مانده؟! این چیه روی صورت من چکه میکنه. آبه یا... وای اینکه خونِ!
🍂حبیب حرفی نزد. سرانجام بالای دودکش رسید و خودش را به داخل محوطه کوچکی انداخت. امیر هم آمد. خیس عرق در حالیکه چند قطره خون روی پیشانی و صورتش جا خوش کرده بود. امیر غرغر کنان شروع کرد به عوض کردن تنزیبهای خونآلود پای حبیب. بعد پیراهنش را پاره کرد و دور پای حبیب بست. حبیب که نفسش جا آمده بود بلند شد و از دوربین ۱۲۰*۲۰ به نخلستان آن سوی اروند خیره شد. نقطه به نقطه نخلستان را کاوید. نخلستانی که سرتاسر اروند را پوشانده بود. حبیب میدانست که این نخلستان سرسبز پوشش خوبی برای خمپارهاندازان عراقی است. امیر هم کنار حبیب آمد و چشم به نخلستان دوخت.
دقایقی بعد صدای ته قبضهی خمپارهای آمد و بعد دود سفیدی مثل دود اگزوز تراکتور از نقطهای از نخلستان بلند شد. امیر با خوشحالی گفت:
_آنجاست. دیدمش!
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
🔻 برای بهبود #سلامتی عمو صفر دعا کنید. برادر رزمنده #صفر_رنجبر، پیشکسوت دفاع مقدس در عرصه هنر و رسان
🏴انالله واناالیه راجعون.
بانهایت تاسف وتاثر رزمنده پاسدارجانبازدفاع مقدس سرهنگ صفررنجبرلحظاتی پیش به برادرشهیدش پیوست روحش شادویادش همواره گرامیباد هدیه به روح مطهرش صلوات وفاتحه قرائت فرمایید.