eitaa logo
شهیده مریم فرهانیان
225 دنبال‌کننده
319 عکس
74 ویدیو
3 فایل
شهیده مریم فرهانیان ولادت: ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ آبادان🌱 شهادت: ۱۳۶۳/۵/۱۳ آبادان⚘️ مزار مطهر: گلزار شهدای آبادان ثواب کانال شهیده تقدیم به حضرت زهرا س و صاحب الزمان عج و خادم الشهداء حاج احمد یلالی ارتباط با خادمة الشهیده: https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
مشاهده در ایتا
دانلود
ت ✨خیلی خوب بود، چقدر حس و حال خوبی به ما داد این پیام. اومده بودن راهیان نور و... از طریق جستجوی اسم کانال شهیده در گوگل با کانال شهیده آشنا شدن. ان شاءالله خودمون به نیابت‌شون میریم سر مزار شهیده. شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 دوباره قدم برداشت این بار با قدم‌های مطمئن و بلند جلو می‌رفت. سرانجام به آن طرف دره رسید. اشکهایش را پاک کرد. 🍃بتول و مرضیه از دور را می‌دیدند که روی زمین سجده کرده است. دقایقی بعد به سویشان آمد. انگار که پرواز می‌کرد. به پهنای صورت می‌خندید. وقتی به خواهران کوچکش رسید، مرضیه و بتول خود را در آغوش او رها کردند. خنده خنده گفت: _دیدید بچه‌ها، موقع رفتن کم مانده بود پایم بلغزد و بیفتم پایین اما از خدا کمک خواستم. هر وقت خدا را از ته دل صدا کنید شک نکنید که کمکتان می‌کند حالا برویم خانه. 🌿مرضیه با نگرانی به کف پای سرخ و ملتهب اشاره کرد و گفت: _وای خدا، ببین کف پاهایت چه‌قدر سرخ شده. _عیبی ندارد. خوب می‌شود. ☘آن سه در حالیکه آشکارا می‌لنگید به سوی خانه رفتند. □ ☀️هوا گرم بود. انگار آسمان بر زمین آتش می‌ریخت. گرچه با بودن کولر، از گرمای خانه کاسته شده بود. 🌿مرضیه گشت و را دید که در اتاقی که کولر ندارد نماز می‌خواند. اتاق دم کرده و از شدت گرما نمی‌شد نفس کشید. اما با طمأنینه نمازش را ادامه می‌داد. مرضیه صبر کرد و وقتی سلام نمازش را داد کنار او نشست. صورت از گرما سرخ و عرق کرده بود. _آبجی، چرا تو این اتاق که این قدر گرم است نماز می‌خوانی بیا به آن اتاق که کولر دارد و خنک است. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
🌱یازده سال کنارم بودی و روزگار را با غم نداشتن فرزند میگذراندیم. ♥️قلب من، بابای گلهای من، همسر عزیزم، از امروز تو و فرزندانم را بزرگتر از همیشه، قوی‌تر از هرکس در این دنیا کنارم دارم. شما افتخار من هستید.😭 🌏بگذار دنیای خواب و بی‌رحم تصاویر تکراری ما را ببیند و شاید هم کسی دلی برای ما بسوزاند، اما من از کودکی خوب آموخته‌ام که همه ما برای خدا هستیم، در جنگهای مختلف وقتی هنوز دختربچه‌ای بودم دیده‌ام شهدا را و مادران شهدا را و همسر شهید را.... من اهل فلسطینم!🇵🇸 🥀من خوب میدانم پدری پیکر فرزندش را از زیر آوار بیرون بیاورد و فریاد بزند "فدای مسجدالقصی" یعنی چه. ❤️‍🔥بگذار دنیا فقط دل بسوزاند، من قدمهایم را محکمتر از قبل برمیدارم، روح شما را و بقیه شهدا را حس میکنم. ✌️🏼من پیش می‌روم، چیزی کمتر از آزادی فلسطین مرا آرام نمیکند، همه ما فدای او🇵🇸 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 عرق از پیشانی مرضیه گرفت و با مهربانی گفت: _عزیزم، الان رزمندگان ما در جبهه تو سنگرها در حالی که نه سقفی بالای سرشان است و نه پنکه و کولر دارند با دشمن می‌جنگند. من دلم نمی‌آید در حالی که آن‌ها در چنین وضعیتی هستند بروم جلوی کولر بشینم. مؤلف: پایان فصل چهارم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
سلام و عرض ادب آخرین قسمت از فصل چهارم داستان مریم خیلی کوتاه هست. به همین دلیل امروز قسمت اول فصل پنجم هم ارسال می‌کنیم.
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍀خانم جوشی گفت: _آخر جان تو که می‌دانی بودنت در بیمارستان چقدر مفیده، اگر تو نباشی من خیلی دست تنها می‌شوم. 🌱 گفت: _ببین خواهر جوشی، الحمدلله اوضاع آرام شده و دیگر آبادان زیاد بمباران نمی‌شود. با آمدن پرستاران خوب و متعهد به اندازه کافی نیرو در بیمارستان‌ها هست. 🌼من دوست دارم فعالیت کنم و حالا در بیمارستان خدا را شکر کار زیادی برایم نیست. مجروحین کم شده‌اند و بیشترشان را به شهرهای دیگر منتقل می‌کنند. من با سنیه سامری صحبت کردم. من احساس می‌کنم در رسیدگی به خانواده‌ی شهدا و تبلیغات خیلی مشکل هست و به وجود امثال من نیاز هست. نمی‌دانی چه قدر دوست دارم به خانواده‌ی شهدا خدمت کنم. 🍃احساس می‌کنم این‌طوری خیلی مفیدتر هستم. به شما قول می‌دهم اگر به وجودم احتیاج شد. حتماً به بیمارستان بیایم. اگر با رفتن من به بنیاد شهید موافقت کنید خیلی ممنون‌تان می‌شوم. 🍀خانم جوشی در برابر دلایل حرفی نداشت. سنیه سامری از خوشحالی در آسمان سیر می‌کرد. از اینکه به او نزدیک‌تر می‌شد خدا را شکر می‌کرد. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علقمه یادمان شهدای کربلای چهار
هم اکنون در حال پخش کردن کارت شهیده بین زائرین یادمان علقمه دعاگوی اعضاء کانال شهیده هستیم شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
♥️باشد قرار بعدی ما جنت الحسین(ع) شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_دوم #فصل_پنجم_قسمت۱ 🍀خانم جوشی گفت: _آخر #م
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍀وقتی سیما ازدواج کرد، سنیه خیلی تنها شد. با آن که سیما در آبادان بود و آن دو همدیگر را می‌دیدند اما سنیه نمی‌خواست در زندگی زناشویی و جدید سیما نقش زیادی داشته باشد. می‌خواست سیما با همسرش باشد. سنیه آرام آرام خود را از زندگی سیما کنار کشید. 🌿از طرف دیگر همین اتفاق برای هم افتاده بود. فاطمه غیر از خواهر، دوست صمیمی بود. آن دو حرف دلشان را به هم می‌زدند و با ازدواج فاطمه، تنها شده بود. این تنهایی باعث شد که سنیه و به هم نزدیک و نزدیک‌تر شوند. و بعد از آن بود که سنیه به پیشنهاد داد به واحد فرهنگی بنیاد شهید بیاید و با آغوشی باز از این دعوت استقبال کرد. و دوستی محکم و صمیمی و سنیه آغاز شد. □ ☘سنیه چند برگه فرم برای آورد، به برگه‌ها نگاهی کرد و پرسید: _این برگه‌ها برای چیه؟ _برای تشکیل پرونده‌ات. باید این‌ها را پر کنی تا از ماه آینده نیروی رسمی بنیاد شهید بشوی و بتوانی از حقوق و مزایا استفاده کنی. 🌱 با ناراحتی برگه‌ها را به سنیه پس داد. _نه سنیه جان، من به خاطر حقوق و مزایا به بنیاد شهید نیامده‌ام. من تا به حال برای فعالیتهایم از هیچ جا حقوق نگرفته‌ام. چه رسد بنیاد شهید که خدمت به خانواده‌ی شهدا را ثواب می‌دانم. _باشه جان. حقوق و مزایا نگیر. اما حداقل باید اسمت تو بنیاد شهید باشد تا برایت کارت صادر شود و بتوانی به راحتی فعالیت و خدمت کنی. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_دوم #فصل_پنجم_قسمت۲ 🍀وقتی سیما ازدواج کرد،
باعث افتخار هست که خانم فاطمه فرهانیان خواهر و دوست صمیمی شهیده ، یکی از مخاطبین و از اعضاء کانال شهیده هستند.💐
✨بِسْمِ اللّهِ النُّور✨ الحمدلله همه هدیه‌های مسابقه تحویل داده شد. ان شاءالله سه هدیه عکس شهیده در روز انتخابات رو هم به زودی به عزیزان در آبادان و کرج ارسال می‌کنیم. شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
✨بِسْمِ اللّهِ النُّور✨ نهال قلب مرا هم به دست خود بنشان بهشت می شود آنجا که باغبان باشی♥️ شاعر: خانم الهام نجمی شبتون سبز🍃 درخت خوبه مثمر باشه🌳 ۴بار بگیم الـــحمدلله رب العالمین 💚 عکس امروز ،روز درختکاری🌳 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 کمی فکر کرد و گفت: _خب این شد حرفی. اما به شرطی که حقوق نگیرم. _وای تو چقدر ناز و ادا داری . خب حالا اسم شریف و فامیلی محترم و تاریخ تولد و شماره شناسنامه و آدرس و... _ بسه سنیه، بده خودم می‌نویسم. _ شروع به پر کردن فرم‌ها کرد. << فرهانیان. فرزند: لطیف. متولد ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ در آبادان، شماره شناسنامه ۲۲۸۵، صادره از آبادان و این هم آدرس. □ 🍀سنیه به دیدن سیما رفته بود. اما دلش پیش مانده بود. حالا با او در منزل پدری سنیه زندگی می‌کرد. خانواده‌ی سنیه به ماهشهر رفته بودند. سنیه وقتی دو، سه ساعت از دور می‌شد. خیلی زود دلش برای تنگ می‌شد. روز به روز وابسته‌تر می‌شد. 🌿وقتی به خانه رسید دید که در سجاده نشسته و چشمانش از فرط گریه سرخ و متورم و پشت دستانش هم سرخ و ملتهب شده است. ترسید. _چی شده ، اتفاقی افتاده؟! _نترس سنیه، چیزی نیست. _تو را به خدا بگو چرا گریه کرده‌ای، چرا پشت دستانت سرخ شده؟ بغض دوباره ترک برداشت. گریه گریه پشت دستش می‌زد. _می‌دانی سنیه، داشتم فکر می‌کردم که روز حساب وقتی از دستانم بپرسند که چه کار خیری کرده است، چه جوابی دارد؟ دست کدام فرزند شهید را گرفته و به کدام مادر یا همسر شهید خدمت کرده است؟ سنیه من خیلی می‌ترسم. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
سلام و عرض ادب خدمت اعضاء محترم کانال شهیده فرهانیان. عذرخواهی می‌کنیم بابت اینکه دو روز رو ارسال نکردیم. ان شاءالله از امروز ارسال می‌کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین _ تو که با تمام وجود داری به خانواده‌ی شهدا خدمت می‌کنی. قبلاً هم به مجروحین می‌رسیدی و در کارهای پشت جبهه فعالیت می‌کرده‌ای.اگر قرار باشد این همه اجر و ثواب تو به حساب نیاید پس وای به حال امثال من! 🍀سنیه سعی می‌کرد مثل در خودسازی و عبادت سخت‌کوشی کند. آن دو در گرمای بالای پنجاه درجه‌ی آبادان روزه می‌گرفتند و لحظه‌ای از خدمت به خانواده و فرزندان شهدا غافل نمی‌شدند. هر روز سوار بر ماشین به روستاهای اطراف رفته و پای درد دل خانواده‌ی شهدا می‌نشستند. حالا اکثر فرزندان شهدا آن دو را می‌شناختند و را بیشتر دوست داشتند. و او را خاله صدا می‌کردند. 🍃پاره‌ای وقتها که برای دیدن خانواده‌ی شهدا به ماهشهر می‌رفت همه‌اش می‌گفت: _الان عباس و لیلا منتظر من هستند.خدا کند سنیه و بچه‌ها به اکبر و قاسم و فاطمه هم سر بزنند. 🍀مرضیه پرسیده بود: _ این کسانی که می‌گویی کی هستند؟ _ فرزند شهدا هستند.دلم برایشان یک ذره شده. □ 🍃آن روز مادر یک شهید به بنیاد شهید آمد.او را خاله زبیده صدا می‌کردند.دخترش می‌خواست ازدواج کند و او پول احتیاج داشت تا برای دخترش جهیزیه بخرد اما طبق مقررات نمی‌شد به او پول داد. وقتی ماجرا را فهمید به سراغ خاله زبیده رفت.خاله زبیده خسته و درمانده وقتی با جواب منفی مسؤولان بنیاد شهید مواجه شده بود عصبانی و ناراضی شده و دادوفریاد می‌کرد. به همه بد و بیراه می‌گفت و شکایت می‌کرد. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا