❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_چهارم_قسمت۴
🌱 #مریم عرق از پیشانی مرضیه گرفت و با مهربانی گفت:
_عزیزم، الان رزمندگان ما در جبهه تو سنگرها در حالی که نه سقفی بالای سرشان است و نه پنکه و کولر دارند با دشمن میجنگند. من دلم نمیآید در حالی که آنها در چنین وضعیتی هستند بروم جلوی کولر بشینم.
مؤلف: #داود_امیریان
پایان فصل چهارم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
سلام و عرض ادب
آخرین قسمت از فصل چهارم داستان مریم خیلی کوتاه هست.
به همین دلیل امروز قسمت اول فصل پنجم هم ارسال میکنیم.
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_پنجم_قسمت۱
🍀خانم جوشی گفت:
_آخر #مریم جان تو که میدانی بودنت در بیمارستان چقدر مفیده، اگر تو نباشی من خیلی دست تنها میشوم.
🌱 #مریم گفت:
_ببین خواهر جوشی، الحمدلله اوضاع آرام شده و دیگر آبادان زیاد بمباران نمیشود. با آمدن پرستاران خوب و متعهد به اندازه کافی نیرو در بیمارستانها هست.
🌼من دوست دارم فعالیت کنم و حالا در بیمارستان خدا را شکر کار زیادی برایم نیست. مجروحین کم شدهاند و بیشترشان را به شهرهای دیگر منتقل میکنند. من با سنیه سامری صحبت کردم. من احساس میکنم در رسیدگی به خانوادهی شهدا و تبلیغات خیلی مشکل هست و به وجود امثال من نیاز هست. نمیدانی چه قدر دوست دارم به خانوادهی شهدا خدمت کنم.
🍃احساس میکنم اینطوری خیلی مفیدتر هستم. به شما قول میدهم اگر به وجودم احتیاج شد. حتماً به بیمارستان بیایم. اگر با رفتن من به بنیاد شهید موافقت کنید خیلی ممنونتان میشوم.
🍀خانم جوشی در برابر دلایل #مریم حرفی نداشت. سنیه سامری از خوشحالی در آسمان سیر میکرد. از اینکه #مریم به او نزدیکتر میشد خدا را شکر میکرد.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علقمه
یادمان شهدای کربلای چهار
هم اکنون در حال پخش کردن کارت شهیده #مریم_فرهانیان بین زائرین یادمان علقمه
دعاگوی اعضاء کانال شهیده #مریم_فرهانیان هستیم
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
♥️باشد قرار بعدی ما جنت الحسین(ع)
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_دوم #فصل_پنجم_قسمت۱ 🍀خانم جوشی گفت: _آخر #م
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_پنجم_قسمت۲
🍀وقتی سیما ازدواج کرد، سنیه خیلی تنها شد. با آن که سیما در آبادان بود و آن دو همدیگر را میدیدند اما سنیه نمیخواست در زندگی زناشویی و جدید سیما نقش زیادی داشته باشد. میخواست سیما با همسرش باشد. سنیه آرام آرام خود را از زندگی سیما کنار کشید.
🌿از طرف دیگر همین اتفاق برای #مریم هم افتاده بود. فاطمه غیر از خواهر، دوست صمیمی #مریم بود. آن دو حرف دلشان را به هم میزدند و با ازدواج فاطمه، #مریم تنها شده بود. این تنهایی باعث شد که سنیه و #مریم به هم نزدیک و نزدیکتر شوند. و بعد از آن بود که سنیه به #مریم پیشنهاد داد به واحد فرهنگی بنیاد شهید بیاید و #مریم با آغوشی باز از این دعوت استقبال کرد.
و دوستی محکم و صمیمی #مریم و سنیه آغاز شد.
□
☘سنیه چند برگه فرم برای #مریم آورد، #مریم به برگهها نگاهی کرد و پرسید:
_این برگهها برای چیه؟
_برای تشکیل پروندهات. باید اینها را پر کنی تا از ماه آینده نیروی رسمی بنیاد شهید بشوی و بتوانی از حقوق و مزایا استفاده کنی.
🌱 #مریم با ناراحتی برگهها را به سنیه پس داد.
_نه سنیه جان، من به خاطر حقوق و مزایا به بنیاد شهید نیامدهام. من تا به حال برای فعالیتهایم از هیچ جا حقوق نگرفتهام. چه رسد بنیاد شهید که خدمت به خانوادهی شهدا را ثواب میدانم.
_باشه #مریم جان. حقوق و مزایا نگیر. اما حداقل باید اسمت تو بنیاد شهید باشد تا برایت کارت صادر شود و بتوانی به راحتی فعالیت و خدمت کنی.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_دوم #فصل_پنجم_قسمت۲ 🍀وقتی سیما ازدواج کرد،
باعث افتخار هست که خانم فاطمه فرهانیان خواهر و دوست صمیمی شهیده #مریم_فرهانیان، یکی از مخاطبین و از اعضاء کانال شهیده #مریم_فرهانیان هستند.💐
✨بِسْمِ اللّهِ النُّور✨
الحمدلله همه هدیههای مسابقه #داستان_مریم تحویل داده شد.
ان شاءالله سه هدیه عکس شهیده در روز انتخابات رو هم به زودی به عزیزان در آبادان و کرج ارسال میکنیم.
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
✨بِسْمِ اللّهِ النُّور✨
نهال قلب مرا هم به دست خود بنشان
بهشت می شود آنجا که باغبان باشی♥️
شاعر: خانم الهام نجمی
شبتون سبز🍃
درخت خوبه مثمر باشه🌳
۴بار بگیم الـــحمدلله رب العالمین 💚
عکس امروز ،روز درختکاری🌳
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_پنجم_قسمت۳
🌱 #مریم کمی فکر کرد و گفت:
_خب این شد حرفی. اما به شرطی که حقوق نگیرم.
_وای تو چقدر ناز و ادا داری #مریم. خب حالا اسم شریف و فامیلی محترم و تاریخ تولد و شماره شناسنامه و آدرس و...
_ بسه سنیه، بده خودم مینویسم.
_ #مریم شروع به پر کردن فرمها کرد. << #مریم فرهانیان. فرزند: لطیف. متولد ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ در آبادان، شماره شناسنامه ۲۲۸۵، صادره از آبادان و این هم آدرس.
□
🍀سنیه به دیدن سیما رفته بود. اما دلش پیش #مریم مانده بود. حالا #مریم با او در منزل پدری سنیه زندگی میکرد. خانوادهی سنیه به ماهشهر رفته بودند. سنیه وقتی دو، سه ساعت از #مریم دور میشد. خیلی زود دلش برای #مریم تنگ میشد. روز به روز #مریم وابستهتر میشد.
🌿وقتی به خانه رسید دید که #مریم در سجاده نشسته و چشمانش از فرط گریه سرخ و متورم و پشت دستانش هم سرخ و ملتهب شده است. ترسید.
_چی شده #مریم، اتفاقی افتاده؟!
_نترس سنیه، چیزی نیست.
_تو را به خدا بگو چرا گریه کردهای، چرا پشت دستانت سرخ شده؟
بغض #مریم دوباره ترک برداشت. گریه گریه پشت دستش میزد.
_میدانی سنیه، داشتم فکر میکردم که روز حساب وقتی از دستانم بپرسند که چه کار خیری کرده است، چه جوابی دارد؟ دست کدام فرزند شهید را گرفته و به کدام مادر یا همسر شهید خدمت کرده است؟ سنیه من خیلی میترسم.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
سلام و عرض ادب خدمت اعضاء محترم کانال شهیده #مریم فرهانیان.
عذرخواهی میکنیم بابت اینکه دو روز #داستان_مریم رو ارسال نکردیم.
ان شاءالله از امروز ارسال میکنیم.
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_پنجم_قسمت۴
_#مریم تو که با تمام وجود داری به خانوادهی شهدا خدمت میکنی. قبلاً هم به مجروحین میرسیدی و در کارهای پشت جبهه فعالیت میکردهای.اگر قرار باشد این همه اجر و ثواب تو به حساب نیاید پس وای به حال امثال من!
🍀سنیه سعی میکرد مثل #مریم در خودسازی و عبادت سختکوشی کند. آن دو در گرمای بالای پنجاه درجهی آبادان روزه میگرفتند و لحظهای از خدمت به خانواده و فرزندان شهدا غافل نمیشدند.
هر روز سوار بر ماشین به روستاهای اطراف رفته و پای درد دل خانوادهی شهدا مینشستند. حالا اکثر فرزندان شهدا آن دو را میشناختند و #مریم را بیشتر دوست داشتند. و او را خاله #مریم صدا میکردند.
🍃پارهای وقتها که #مریم برای دیدن خانوادهی شهدا به ماهشهر میرفت همهاش میگفت:
_الان عباس و لیلا منتظر من هستند.خدا کند سنیه و بچهها به اکبر و قاسم و فاطمه هم سر بزنند.
🍀مرضیه پرسیده بود:
_#مریم این کسانی که میگویی کی هستند؟
_ فرزند شهدا هستند.دلم برایشان یک ذره شده.
□
🍃آن روز مادر یک شهید به بنیاد شهید آمد.او را خاله زبیده صدا میکردند.دخترش میخواست ازدواج کند و او پول احتیاج داشت تا برای دخترش جهیزیه بخرد اما طبق مقررات نمیشد به او پول داد.#مریم وقتی ماجرا را فهمید به سراغ خاله زبیده رفت.خاله زبیده خسته و درمانده وقتی با جواب منفی مسؤولان بنیاد شهید مواجه شده بود عصبانی و ناراضی شده و دادوفریاد میکرد. به همه بد و بیراه میگفت و شکایت میکرد.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_پنجم_قسمت۵
🌱 #مریم با مهربانی او را به اتاقش برد. برایش آب خنک آورد. خاله زبیده دردمندانه گریست. حال #مریم دست کمی از او نداشت. نشست و با او صحبت کرد. از مشکلات بنیاد شهید و نبود امکانات و بودجه گفت. خاله زبیده گریهاش را خورد. غصهدار از جا بلند شد و گفت:
🍂من پسرم را به خاطر خدا دادهام. اما فکر میکردم لااقل در اینجا به دردم رسیدگی میشود. پیر شوی مادر، باز پای حرفهایم نشستی و سنگ صبورم شدی. خاله زبیده رفت. #مریم طاقت نیاورد و سرش را روی میز گذاشت و با صدای بلند شروع به گریستن کرد. سنیه به سراغش آمد.
🌱#مریم گریه گریه گفت:
_میبینی سنیه، وقتی ما که وظیفهمان رسیدگی به خانوادهی شهداست این طوری سر آنها شیره میمالیم و از گردن بازشان میکنیم، پس وای ه حال جاهای دیگه. من طاقت ندارم. ببینم سنیه تو میتوانی به من پول قرض بدهی.
🍀سنیه اشکهایش را پاک کرد و خندید:
_عجب آدمی هستی #مریم. تو که چند ماهه حقوق مرا میگیری و باهاش وسایل زندگی میخری و برای فاطمه میبری. من پولی برایم نمانده. #مریم هم به خنده افتاد.
_ناخن خشکی نکن. آخه تو پول به چه دردت می خوره. فاطمه تازه ازدواج کرده و من وظیفه دارم بهش برسم.
_خوبه دیگه، از کیسهی خلیفه میبخشی، من خودم آدم نیستم، پول احتیاجم نمیشود؟
_پول چرک دست است، یاالله پاشو با همدیگه سراغ همکارها برویم. من هر طوری شده باید مشکل خاله زبیده را حل کنم.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
🌹السلام علیک یا صاحب الزمان🌹
🟢 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ...
🟢 سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبیها رسید.
🟢 سلام بر تو روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله (ارواحنا فداه) در سختیها
🌼اللهمعجللولیکالفرج🌼
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_پنجم_قسمت۶
🌱 #مریم به خاطر آن مادر شهید سراغ همکاران و دوستانش رفت و توانست پول مناسبی فراهم کند و به همراه سنیه به دیدن خاله زبیده رفت.
خاله زبیده باورش نمیشد. #مریم را در آغوش گرفت و از ته دل او را دعا کرد.
🌱#مریم صورت او را بوسید و گفت:
_ان شاءالله، ان شاءالله.
🍃هنگام بازگشت سنیه با شیطنت پرسید:
_ببینم #مریم، حاجتت چیه، نکنه یک همسر خوب میخواهی؟
_نه سنیه، از آن بهتر میخواهم، شهادت آرزوی من است.
🍀سنیه ایستاد و به #مریم توپید:
_دیگه این دعا را نکن #مریم!
مؤلف: #داود_امیریان
پایان فصل پنجم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian