eitaa logo
شهیده مریم فرهانیان
226 دنبال‌کننده
348 عکس
88 ویدیو
9 فایل
شهیده مریم فرهانیان ولادت: ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ آبادان🌱 شهادت: ۱۳۶۳/۵/۱۳ آبادان⚘️ مزار مطهر: گلزار شهدای آبادان ثواب کانال شهیده تقدیم به حضرت زهرا س و صاحب الزمان عج و خادم الشهداء حاج احمد یلالی ارتباط با خادمة الشهیده: https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_سوم #فصل_چهارم_قسمت۱ نور سه فانوس اتاق کوچک
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین اما حالا باید خودمان جلو بیفتیم.شما دیده‌بان‌ها و خمپاره‌اندازان آبادان هستید. همگی می‌دانیم که الکی دلمان را خوش کرده‌ایم. باید دست بر زانوی خود بگذاریم و یا علی بگوییم و بلند شویم و حسابمان را با دشمن تسویه کنیم. من یک نقشه کشیده‌ام. احتیاج به یک دست لباس تمیز نظامی،فانسقه، پوتین نو و کیف و دفتر دارم و چند محافظ مسلح. حالا چه کسانی داوطلب می‌شوند؟ بچه‌ها اول با حیرت به حبیب و بعد به یکدیگر نگاه کردند و دست همگی بالا رفت. حبیب لبخندزنان گفت: _فکر کنم عراقی‌ها هم باید کاسه و کوزه‌شان را جمع کنند و دنبال کارشان بروند. فردا صبح وارد عمل می‌شویم. □ 🍂حبیب شلوار تمیز نظامی و پیراهن سفیدی که تا گلو دکمه‌هایش را انداخته بود، به تن داشت. یک عرقچین بر سر و یک تسبیح در دست راست و کیف چرمی کوچکی که جمشید بهش قرض داده بود زیر بغل چپش داشت. برای آخرین بار خودش را در آینه نگاه کرد و لبخند شیطنت آمیزی زد. جمشید محمودی خنده خنده گفت: _شدی عینهو این حاجی‌ها. اگر با این تیپ و قیافه به قرارگاه خاتم‌الانبیاء هم بروی می‌‌توانی آن‌ها را هم گول بزنی‌. 🍂حبیب اخم کرد و خیلی جدی گفت: _ساکت برادر، تو به چه حقی به ریش نداشته فرمانده‌ات می‌خندی. دستور بدهم یک ماه زندانیت کنند؟ 🍃جمشید بلند خندید و حبیب هم به خنده افتاد. امیر آمد و با خلق تنگ گفت: _بابا زود باشید. من با هزار بدبختی ماشین امام جمعه را برای یک ساعت قرض کرده‌ام، زود باشید. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های حاج حسین یکتا در مورد شهید قبادی نیا شهید مستجاب الدعوه....😭 💌 کانال قبادی نیا https://eitaa.com/shahid_hamid
هدایت شده از آبادان مقاوم
16.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻🇮🇷🇵🇸 تجمع مردم آبادان در میدان انقلاب جهت حمایت از وعده صادق انتقام سپاه پاسداران از رژیم صهیونیستی ❞ https://eitaa.com/abadanravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_سوم #فصل_چهارم_قسمت۲ اما حالا باید خودمان ج
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍂حبیب و جمشید بیرون آمدند. بچه‌ها با دیدن حبیب، به به و چه چه‌شان بلند شد. حبیب دست بلند کرد و گفت: _حواستان باشد از الان من حاج آقا یزدانی هستم. وای به حال کسی که هِرهِر کِرکِر کند. برویم! 🍂حبیب جلوی تویوتا لندکروز نشست و جمشید و بچه‌های دیگر با سلاح‌های عاریه گرفته از دوستان‌شان پشت وانت پریدند. جمشید ماشین را روشن کرد و رو به بالا نالید: _خداوندا خودم را به خودت سپردم. آمین! 🍂حبیب خنده‌اش گرفت. 🌿امیر گفت: _می‌رویم طرف هنگ ژاندارمری در مدرسه‌ی مهرگان! □ 🌿امیر دنده عوض کرد و گفت: _والله زور دارد. ما که هم دیده‌بان داریم و خمپاره انداز باید سماق بمکیم. آن وقت بچه‌های ژاندارمری که فقط کارشان این است که لب اروند سنگر بگیرند تا کسی به آن طرف نرود و یا از آن طرف کسی این طرف نیاید کلی مهمات خمپاره داشته باشند. 🍂حبیب گفت: _غصه نخور. اگر نقشه‌‌مان بگیرد تا چند ساعت دیگر صاحب زاغه مهماتشان می‌شویم. کمی دندان روی جگر بگذار. البته حق با آن‌هاست. آن‌ها نظامی‌اند و وقتی به یک نظامی می‌گویند این محدوده در اختیار توست و با جاهای دیگر کاری نداشته باش باید به وظیفه‌اش عمل ‌کند. این ما بسیجی‌ها هستیم که خودمان را نخود هر آشی می‌کنیم و احساس مسئولیت می‌کنیم. 🌿امیر گفت: _خب داریم می‌رسیم. خودت را جمع و جور کن. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
🌸 الصبرُ إلا فی فِراقِکَ یجمُلُ... صبر زیباست، اما نه در فراق تو! شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_سوم #فصل_چهارم_قسمت۳ 🍂حبیب و جمشید بیرون آم
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍂حبیب نفس در سینه حبس و سعی کرد بر خود مسلط باشد. به مدرسه‌ی مهرگان رسیدند. حبیب آنجا را خیلی خوب می‌شناخت. تا کلاس پنجم در آنجا درس خوانده بود و تمام سوارخ سنبه‌هايش را می‌شناخت و حالا در هیبتی تازه در آنجا می‌آمد تا... □ ماشین ترمز کرد. جمشید رو به بچه‌ها با صدای بلند نهیب زد: _دسته سریع بپرید پایین و مراقب حاج آقا باشید! و خودش جلوتر از همه پایین پرید و در را برای حبیب باز کرد. 🍃سربازی که دم در مدرسه نگهبانی می‌داد سریع دوید داخل مدرسه. لحظه‌ای بعد فرمانده‌ی گروهان ژاندارمری در حالی که داشت دکمه‌های بلوز فرمش را می‌بست دم در رسید. 🍃جمشید در ماشین را باز کرد و با صدای بلند گفت: _بفرما حاج آقا. رسیدیم! 🍂حبیب جدی و خیلی خشک از ماشین پیاده شد. دستی به سر و صورت کشید. عینکی را که امیر بهش داده بود روی بینی جابجا کرد. در حال تسبیح انداختن در حالی که با دیدن هیبت حبیب و چهارده جوان مسلح که دو طرفش بودند حسابی جا خورده بود. پا کوبید و رسمی و جدی گفت: _سلام علیکم، خیلی خوش آمدید! 🌿امیر جلو رفت تا مراسم معارفه را برگزار کند. حبیب در حالی که لبخند کمرنگی بر چهره داشت دستش را به سوی فرمانده دراز کرد. امیر با صدای بلند گفت: _حاج آقا یزدانی نماینده قراررگاه خاتم‌الانبیاء و ایشان سروان... مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
11.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️تنهایی، بقیع، خاک، مادر به اندازه‌ی نبودنت، واژه‌های غریبانه داریم که بخواهیم مراعات نظیر بسازیم. امام زمانم! حالا تو تنهایی مهمان بقیع هستی و شاید عبایت خاکی شده؛ درست مثل چادر مادرت... 🤲🏻 خدایا به غربت ائمه بقیع قسَمت میدهیم، اللهم عجّل فرج ولیّک الغریب... شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
تولدتـــــــــــــ♡ مبارک عشقنا ♥️ #جان_فدا #جانم_فدای_رهبرم❣ شهیده #مریم_فرهانیان🌷 https://eitaa
🔻ایرانی ها رسمی دارند بنام سالروز البته همه جا معروفه ولی ما این روز تولد رو بهانه ای برای شکرگذاری این نعمت به وجود اومدن میدونیم. که اگر حاج قاسم بود واسه تولد آقا اینجوری شکرگذاری می‌کرد... (بخشی از وصیت نامه حاج قاسم) "خداوندا ! تو را که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنه‌ای عزیز ــ که جانم فدایِ جان او باد ــ قرار دادی."