eitaa logo
مجموعه شَبابُ المَهدی (عَج)
354 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
346 ویدیو
10 فایل
مجموعه تربیتی ، فرهنگی شباب المهدی (عج) وابسته به مسجد حضرت ابوالفضل (ع) شهرک سما . جهت ارتباط با مسئول مجموعه تربیتی👇 @saeer313 جهت ارتباط با مدیر کانال👇 @is_kia
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️خاطرات کوتاه از شهید باهنر 1.فهمیده بود پدر در خرج تحصیل محمدرضا مانده، کسی نمیدانست <محمدجواد> این پول هاراچطور پس انداز میکند وبرای مخارج برادر می‌فرستد. اما... خداکه میدانست. ذخیره کرایه تاکسی وبه جایش 2ساعت پیاده روی، غذاهم که! میشدگاهی نخورد... 2.چپ و راست، می رفتند و می آمدند که باهنر با بچه کمونیست ها میگردد، وقتی با آن جوان کمونیست میدیدنش که شوخی وخنده میکنه... حاج آقا درشأن شما نیست که با اینها باشید! دست گذاشته بود روی شانه های طرف وگفته بود: هنر این است که اینها را به راه بیاوریم که اگر نتوانستیم همه ی جوانهای مارا کمونیست میکنند...! 🌷 ➺ @shababol_mahdi
اگرسگ گرسنه ای به شما روی بیاورد وهمراه شمانان وگوشت باشد، آیاباگفتن چخ، سگ میرود؟؟؟ چوب هم بلندکنی فایده ندارد، اوگرسنه است وچشمش به غذاست ودست بردار نیست، امااگرهیچ همراه نداشته باشی، می فهمدچیزی نداری ومیرود... شیطان هم درکمین انسان است؛ نگاهی به دل می کند اگر آذوقه اش که همان: حب مال زروزیور شهوت بخل حسادت و... درآن بود، همانجامتمرکزمیشودومی ماند. واگرصدهاباربگویی: اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم فایده ندارد. امااگرطعمه وآذوقه اش رادورکنی آنگاه می بینی بایک استغفارفرار می کند... تاوقتی گناه راقلبا دوست داریم وخودمون درموقعیت گناه قرار میدیم، نمیشه بشینیم صحنه های مستهجن ببینیم وبگیم پناه میبریم به خدا!!! بایدازموقعیت گناه فرارکنیم وبه خدا پناهنده بشیم. 🌷 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @shababol_mahdi
💠من به همراه شاهرخ و دو نفر دیگر به سمت سنگرهای دشمن رفتیم. جاده ای خاکی در مقابل ما بود. باید از عرض آن عبور می کردیم. آرام و در سکوت کامل به جاده نزدیک شدیم. جاده از سطح زمین بلند تر بود. یک دفعه دیدم در داخل سنگر آن سوی جاده یک افسر دیده بان عراقی به همراه یک سرباز نشسته اند. 🔸افسر عراقی با دوربین📸، سمت چپ خود را نگاه می کرد، آنها متوجه حضور ما نبودند. ما روبروی آنها در اینطرف جاده بودیم. شاهرخ به یکباره کارد خود را برداشت🔪 از جا بلند شد، بعد هم با آن چهره خشن و با تمام قدرت💪 فریاد زد: تکون نخور!! و به سمت سنگر دیده بانی دوید، از فریاد او من هم ترسیدم😊. ولی بلافاصله به دنبال شاهرخ رفتم. وارد سنگر دشمن شدم. با تعجب دیدم که افسر دیده بان روی زمین افتاده و غش کرده!😳 سرباز عراقی هم دستانش را بالا گرفته و از ترس می لرزید🙂. بالای سر دیده بان رفتم افسری حدود چهل سال بود. نبض او نمی زد، سکته کرده و دم درب مرده بود!😅 💚 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🆔 @shababol_mahdi