eitaa logo
⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
4.5هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
322 ویدیو
29 فایل
﷽ +از مغرب‌تاسحرقدم‌میزنیم🌙 ⚠️⇦نشرِ+ بدون حذفID☘(: [صاحب سبک جدیدی از هیئت مجازی] به گـوشیم⇩ payamenashenas.ir/Shabahengam بیسیمچی⇩📞📻 @bisim_chi_shabahengam شهداییمون⇩ @shahrokhmahdi هیئت⇩ @Omme_abeaha فعالیت⇦ تحت نظر امام‌زمان💚
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁|• مشاعره
🍃••• حک شده با خط حیدر روی درهای بهشت اولویت هست اینجا با گدای فاطمه •••
🍃••• همچو ارباب سَرم را به کف پات نَهَم چون بهشت است به زیر قدم مادرها •••
🍃••• آرزوی مرگ کردن مال هجده ساله نیست عرشیان با گریه اما، مستجابش می کنند... •••
🍃••• دادیم به حکّاک عقیق دل و گفتیم حک کن به عقیق دل ما «حضرت زهرا» •••
🍃••• اندازه ی تمام نفس های خسته ات مادر به من نفس بده تا نوکری کنم •••
🍃••• ما فارغ اگر از می و مستی  هستیم از باده ی اشک خود سبو می گیریم •••
🍃••• ما فقط زیر پر چادرتان آرامیم حس وابستگی طفل به مادر بالاست •••
🍃••• تو آسمان و یازده خورشید دنبالت وقت سلوکت می رسد پیش خدا بالت •••
حضرت امام محمد باقر (عليه السلام)، هر گاه تب طاقتش را مى ربود، آب خنكى طلب مى كرد و وقتى كه آب به دستش مى‌رسيد و جرعه اى از آن را مى‌نوشيد، لحظه اى از نوشيدن باز مى‌ماند و سپس با صداى بلندبه حدى كه بيرون خانه نيز شنيده مى‌شد  از ته دل مادرش زهرا (سلام الله عليها) را صدا مى كرد و مى فرمود: فاطمه ! اى دختر رسول خدا ! و بدين گونه خود را از سور تب تشفى مى‌داد و بر خويش مرهمى مى‌نهاد و جان و روح خود را با ياد محبوب و توسل به آن حضرت آرام و عطر آگين مى‌نمود. [رياحين الشريعه ، ج 1، ص 58] @shabahengam•🥀•
می‌خوام امشبم چند خط روضه بنویسم... الآن که تایپ میکنم، شبنمای اشک روی صورتم نشسته... شماهم با حال خوب و پر حس بخونید... •••●••• وقتی میان کوچه سند پاره پاره شد چشمان غصّه دار فلک پر ستاره شد ناموس کبریا وسط کوچه های تنگ محصور یک شقی صفتِ بدقواره شد تهمت زد و به دختر طاها دروغ بست داعیّه دارِ دین، پسرِ زشت كاره شد گفتند:گفت زود سند را بده به من گفتند:بعد از آن که ستم بی شماره شد با پنجه وسعت فدک اش را وجب گرفت سیلی برای غصب فلک راه چاره شد چادر به پای مادر سادات گیر کرد افتاد روی خاک و دلش پر شراره شد گفتند یک طرف زده سیلی ولی حسن پیگیرِ جستجوی دوتا گوشواره شد ‌[ آخ مادر مادر مادر، از همین جا بریم كربلا،اربابمون امام حسین علیه السلام افتاد روی خاك،راوی میگه:گفتم حسین داره نفرین میكنه،صورتش رو خاك افتاده بود فقط دیدم لباش تكون میخوره،سرم رو پایین آوردم،دیدم داره میگه الهی رضاً به رضاك ]  ته گودال رفتی و دیدم بین جنجال رفتی و دیدم زخمی از حال رفتی و دیدم آه، پا مال رفتی و دیدم بدنت را محاصره کردند خطبه خواندی و مسخره کردند وسط یک حصار دوره شدی بین مشتی سوار دوره شدی تا که مثل شکار دوره شدی بین صد نیزه دار دوره شدی با دل تنگ خسته ات کردند همه با سنگ خسته ات کردند کوفه روی سر تو ریخته بود خون بال و پر تو ریخته بود نه فقط پیکر تو ریخته بود گیسوی خواهر تو ریخته بود بین گودال مادرت آمد ای وای چه بر سرت آمد             ای حسین......
🌙|°• هرکی بیدار بود، تو نماز شبش مارو هم دعا کنه... " واسه هم دعا کنیم قشنگ‌ترهシ " 🌥|°• هرکی هم خواب موند و فردا پیاممو دید، قضای نمازشبشو به جا بیاره...ثواب داره. @shabahengam•🌔•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به قید قرعه، به نویسنده‌ی یک دلنوشته هدیه تعلق می‌گیره😍 @shabahengam•🌔• [ارسال بـــــھ پیام ناشناس] •••●••• ارسال عکس‌نوشته و فایل⇦ @Asheghe_ahlebeit
إێ بـِـھ قٌـࢪبـٰـــآݧِ عَبـٰــآ ڱَـࢪِڢْٺَنَتـــ آٓٓقٰــــآ
بازهم••• ﴿ 💔 ﴾  “اُشرُب مای زائر ” 😔 🇮🇷 🇮🇶
همه کاراتو رها کن... پاشو وقت نمازه :) ﴿به نماز نگو کار دارم، به کار بگو نماز دارم﴾
⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
🍁••• 📖 #رمان_هبا 🌾 #قسمت_دوم انواع و اقسام افکار به سراغم آمده بود و رهایم نمی‌کرد. فکر مراسم عقد و
🍁••• 📖 🌾 من: سلام. پیامم را ریپلی کرد... آرشام کوهپیما: چیه یار کمکیشونی؟🤣 عرضه‌ی بحث ندارید هی یار می‌طلبید؟ عصبی شدم. من: دهنتو ببند... بازهم جو متشنج شد. بچه ها هر کدام به نحوی جواب آرشام را می‌دادند. انگار خودش هم می‌دانست که حرف‌هایش چرت و پرتی بیش نیست و در جواب کامنت های بچه مذهبی های گروه چیزی ندارد که بگوید و فقط ایموجی خنده می‌فرستاد. دختر پاییز: وااا! بلا به دور. خل شده. فرهاد: غش نکنی 😒 علی علوی: بزرگواران به نظرم بحث با ایشون بی‌فایده است. ایشون رو به حال خودشون واگذار کنید و توجهی به حرفاشون نداشته باشید. فرهاد: علی جون طرف دیوونه ست. مخش معیوب شده. آرشام باز هم دست به توهین برده بود و فقط من جوابش را می‌دادم. کلافه پیوی فرهاد را باز کردم. دیدم نوشته ... _لفت بده از اونجا فواد. بچه ها همه لفت دادند... از حرفاش اسکرین گرفتیم واسه پرونده‌ی دانشگاش. +هنوز جا برای بحث هست. خیلی بچه پروعه. _الان دو ساعته داریم باهاش بحث می‌کنیم. تو دیر اومدی داداش. ولی بازم دمت گرم. دیگه لفت بده. +آخه داره هنوز چرت و پرت میگه. _ ولش کن بذار بگه. تو اون گپ دیگه حرفاش خریدار نداره. تو هم لفت بده باهاش دهن به دهن نشو. به گپ برگشته و خواستم گروه را ترک کنم که با دیدن پیام‌های جدید آرشام منصرف شدم. به راستی شیطان شده بود. پیام آر‌شام را کسی با نام Drm.b ریپلی کرد. Drm.b: کاربر آرشام کوهپیما خودت گروهو ترک کن. آرشام کوهپیما: اگه ترک نکنم مثلا چه... گندم: بس کنید دیگه. گند زدید به جو. باز هم جواب آرشام را دادم که گندم پیامم را ریپلی کرد. گندم:آقا با شما هم هستم. من: من گند زدم به جو گروه یا اون یارو؟ گندم: اونو که حذف کردم. اگر دلتون نمی‌خواد شماهم مسدود بشید، تمومش کنید. احساس خوبی به این دخترک زبان دراز نداشتم. آن هم با آن پروفایل نارنجی رنگش. دقیقاً از همان لحظه بود که با او سر لج افتادم و پا پس نمی‌کشیدم. دلم می‌خواست هرطور که بود رویش را کم کنم و بین اعضای چند صد نفری‌اش ضایعش کنم. تا اذان صبح یکی آن گفت و یکی من. موبایل را کنار گذاشتم و راه سرویس بهداشتی را پیش گرفتم. وضویی ساختم و قامت بستم. تازه بعد نماز کم کم چشم هایم گرم شد و خوابم گرفت. _پاشو فواد.. پاشو. پتو را تا روی سرم بالا کشیدم. +مامان بذار یکمم بخوابم. _لنگ ظهره مگه قرار نبود بری دنبال زهرا سادات؟ همین که اسم زهرا سادات را شنیدم، پتو را کنار زدم و نیم خیز شدم نگاهی به ساعت انداختم. "اوه" دم ظهر بود. با عجله بلند شدم و به سمت کمد شتافتم. _مرد نباید بد قولی کنه. مامان این را که گفت، سری تکان داد و رفت. یک کتان مشکی و یک پیراهن آبی! موهاین را هم همان مدل ساده و بی‌آلایشی که زهرا سادات می‌پسندید، شانه زدم. زنگی زدم و گفتم که به دنبالش می‌روم وگفت که خیلی وقته که حاضر و آماده منتظرم است... و بازهم شرمندگی نصیب من شد و او به روی خودش نیاورد. جلوی درشان پارک کردم و بوق کوتاهی زدم. بلافاصله از خانه خارج شد و با لپ های گل‌انداخته به سمت ماشین آمد. سلام و علیک کردیم و او باز هم باصدای ملایمش ساز قلبم را کوک کرد. _میگم اینسری که اومدید دنبالم، بوق نزنید لطفاً.. با یه تک زنگ هم متوجه میشم... اخه همسایه ها... همیشه همین‌طور بود. همه‌ی جوانب را در نظر می‌گرفت. اخلاق و رفتارش را دوست داشتم... خاص بود. تا عصر با زهرا سادات و مامان و فائزه سپری شد و بازهم وقتی نشد که باهم به خرید حلقه برویم. ✍ کپی‌فقط‌باذکر‌نام‌نویسنده @shabahengam•🌔•
᯽⊱┈─..🌻..─┈⊰᯽ نمازشب یادت نره :) @shabahengam•🌔•
••• ••• ••• ♥️|•° هرگاه خدا را.... بیشتر از هرچیزی دوست داشتی...!! جشن بگیر....مؤمن شدنت را... 🍃
نمازشب یادت نره(◍•ᴗ•◍) ••• ببین امشب به دلت افتاده نمازتو به کی هدیه کنی!؟ خودت انتخاب کن... ••• واسه منم دعا کن :) @shabahengam•🌷•
👁👁|• الآن یه عده بیدارند و این پیامو می‌خونند... 💎|• ذکر ﴿ ﴾ فراموشمون نشه :)
هدایت شده از ⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
💠|•° اعضای محترم••• شباهنگامی‌های عزیز.••• ••• 💎|• طبق فرمایشات مقام معظم رهبری؛ 🔰 در بحث اربعین همه باید تابع ستاد کرونا باشیم 👈 پیش امام حسین شکوه کنید تا یک نظری بکنند... 🖋|• درصورت تمایل، دلنوشته‌ها و شکوه‌هاتون رو برای ما ارسال کنید که در کانال قرار بدیم! با‌ذکر نام کاربریتون🌷 💌|• ارسال به⇦ [ اینجا ] @shabahengam•🌔• 🎁|• به قید قرعه، به نویسنده‌ی یک دلنوشته هدیه تعلق میگیره😍 📩|• برای ارسال عکس‌نوشته هاتون ⇩ @Asheghe_ahlebeit
⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
💠|•° اعضای محترم••• شباهنگامی‌های عزیز.••• #دل‌شکسته‌ها••• 💎|• طبق فرمایشات مقام
یه سری از همراهامون پرسیدند؛ _ چطوری بنویسیم!؟☹️🤔 ‌+کاری نداره که😄... دلنوشته.. درد و دل با امام حسین ﴿؏﴾... حتی اگر دو سه خطم باشه قبوله☺️... 🌱این یه نمونه نوشته‌‌‌ی یکی از یاورا••• _سلام آقاجون. میخوام‌ شکوه‌کنم! از خودم. از اعمالم. از همه‌ی اون کارایی که باعث شد امسال من اربعینی نشم. آقاجون دلم لک زده یک بار دیگه پرچم یا زینب رو دست بگیرم، قدم قدم با یه علم رو زیر لب زمزمه کنم و پای پیاده مسیر نجف تا کربلا رو طی کنم... یعنی میشه دوباره!؟ [ملکوتی‌ هستم] ••• اگر دوست داشتید می‌تونید با متن‌هاتون عکس نوشته هم درست کنید و به این آیدی بفرستید. @asheghe_ahlebeit 🍃
بازهم••• ﴿ 💔 ﴾  شای عراقی زائر ••• 🇮🇷 🇮🇶