eitaa logo
شبهای با شهدا
296 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
285 ویدیو
5 فایل
💫 در شب‌های ظلمانی ، با این ستاره ها می شود راه را پیدا کرد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم کاروان ازلی و ابدی قیام کنندگان حضرتش در حرکتند تا از میان طوفان حصر و ابتلائات به آخرین عمود عاشقی برسند، موکب به موکب روح و جانشان را با آیاتی نورانی لبریز می کنند و جانی دوباره می گیرند تا بیدارباشی برای قدم های خفته ی جهانیان باشند. 🕊 https://eitaa.com/shabhayebashohada
24.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🕊 لشگر مخلص خدا ، وجدان همیشه بیدار تاریخ هستند ، گاهی در قامت رزم میان میدان نبرد و گاهی پای پیاده برای رسیدن به حبیب🦋 https://eitaa.com/shabhayebashohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رمز نورانیت و ثمر داشتن مسیر شهدا ، حرکت جمعی و خالصانه ، بدون بروزات نمایشی در مسیر رضایت " الله" بود و بس ✌️ امان از منیت ها ... امان از عدم خلوص ها...
 
 
https://eitaa.com/shabhayebashohada
🌙 شب جمعه یک تخت گوشه اتاق بود. چهارده نفر باید با همین یک تخت تا صبح سر می کردیم. تازه رسیده بودیم ژاندارمری روستا برای مأموریت. قرار شد تا صبح آنجا باشیم و آفتاب نزده برویم برای شناسایی. گفتم حاجی که حتما اتاق جداگانه دارد و اینجا بین نیروها نمی خوابد. بچه ها توی اتاق نیامده ، رفتم روی تخت دراز کشیدم. یکهو دیدم حاجی آمد. تندی از روی تخت آمدم پایین . حاجی گفت راحت باش _ نه حاجی شما بفرما بالا استراحت کن _من فرمانده تو هستم امر می کنم همون جا بخوابی. امر فرمانده برای راحتی من بود و سختی خودش. تا صبح یک کنج روی زمین استراحت کرد. می دانم که اذیت شد ولی لام تا کام حرف نزد. راوی؛ سردار حسین فتاحی 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات 📚 برگرفته از کتاب ✏️ https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از 📚 دوستی با کتاب 📚
... می گفت بچه ها سعی کنید با مرگ عادی نمیرید برای بچه بسیجی حیف است عادی بمیرد ... 📚بخشی از کتاب 🍃 کانال دوستی با کتاب 👇👇 https://eitaa.com/doosti_ba_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به تمام خوبی هایتان مدیونیم نه برای یک روز بلکه برای یک عمر و تا همیشه مجاور کوی شما نفس می کشیم 🦋 https://eitaa.com/shabhayebashohada
سلام و صلوات بر مقام رفیع و آسمانی ات یا رسول الله ... امشب از پس تمام موج های نا آرام ، دخیل می بندیم به دستان پدرانه ات تا نفسی تازه کنیم در ساحل رحمت للعالمین🕊🕊 https://eitaa.com/shabhayebashohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیک یا رسول الله بسیاری از دوستان مشکلات ریز و درشتی در زندگی دارند که میخواهند امروز به خانه پیامبر بروند و از ایشان طلب دعا و صلوات و استغفار کنند. به این نیت ختم ۱۴۰۰۰ صلوات را در جمعی از مومنین و محبین اهلبیت به نیت همه دوستان و اموات و شهدا و علما و .. برمیداریم و تماما به امام زمانمان تقدیم میکنیم. بهمراه توسل به حضرات معصوم و همه بزرگان عالم. صلوات الله علیهم اجمعین. 🦋 برای هر عزیزی مقدور یک تسبیح صلوات به این نیت مرحمت کند🕊️ https://eitaa.com/shabhayebashohada
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🕊🕊 https://eitaa.com/shabhayebashohada
شهدا و امام‌ رضا (علیه‌السلام) کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی! گفت: آره بابا، بلیط گرفتم... دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی‌توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم شانه هایش مرتب تکان می خورد حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد. مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم.خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد. دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.... 🕊🕊🕊 راوی: رضا کیانپور منبع: شاهرخ حر انقلاب اسلامی، زندگینامه و مجموعه خاطرات شهید شاهرخ ضرغام https://eitaa.com/shabhayebashohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی ابروهایش مساوی نبود یکی می رفت بالا و یکی می آمد پایین، حساب کار خودمان را می کردیم. تمام بچه ها می دانستند این طور وقت ها حاجی جدیتش را رو کرده است. اما بیشتر وقت‌ها شیرین بود و مهربان. حتی لحظاتی که جدیتش بروز می کرد ، پر بود از مهر و عطوفت. حاجی ریاضی اش خوب بود بلد بود چطور مهر و قهر را، شجاعت و عطوفت را، اقتدار و تدبیر را با هم جمع کند راوی ؛ حاج محمود خالقی 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات 📚 برگرفته از کتاب شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
 درسکوت نیمه شب به پهنای صورت اشک می ریخت و"العفو" می گفت. از وقتی پیام امام را شنید روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه می گرفت وافطار، به یادامیرالمؤمنین(ع) نان و نمک می خورد. از تجملات زندگی دوری می کرد و خانه ساده وبی آلایش را دوست داشت. در اتاقی فرش شده با موکت می خوابید. اوعاشق خدا بود.بر سربرگ تمام دفترهایش نوشته بود:می خواهم لحظه ای فراموش نکنم که در محضر خداوند هستم وهیچ گاه گناه نکنم. همیشه می گفت:شهادت فقط درجبهه های جنگ نیست،اگر انسان برای خدا کار کند وبه یاد او باشدوبمیرد،شهید است. همیشه می کرد. https://eitaa.com/shabhayebashohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ يكم فروردين ۱۳۴۶، در شهرستان تهران به دنيا آمد. تا سوم متوسطه درس خواند. ازدواج كرد و صاحب دو پسر شد. پس از پایان جنگ در سال ۱۳۶۹، منطقه کردستان، کانی مانگا و پنجوین حضور مجید پازوکی را به خاطر سپردند. سال ۱۳۷۱ با آغاز کار تفحص لشکر ۲۷محمدرسول الله (ص) در خیل جستجوگران نور در منطقه جنوب مشغول جستجوی گلهای گمگشته و فرزندان عاشورایی ایران شد. هفدهم مهر ۱۳۸۰، با سمت فرمانده گروه تفحص در فكه بر اثر انفجار مين به شهادت رسيد. آدرس: گلزار شهدای تهران قطعه ۲۷ ردیف ۱۶ مکرر شماره ج @shabhayebashohada
کنارش ایستاده بودم شنیدم که می گفت: "صلی الله علیک یا صاحب الزمان" بهش گفتم چرا الان به امام زمان(عج) سلام دادی؟! گفت: شاید این وزش باد و نسیم، سلام منو به امام زمانم(عج) برساند .. https://eitaa.com/shabhayebashohada
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند، بچه محل، عضو یک گردان و... با هم خونده بودند... محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش.... اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت... محمد خیلی میکرد چند بار وقتی میخواست کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده... گریه امانش نمیداد... یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد..."رفیق بنا نبود نامردی کنی و..." بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی زخمی به دیدار خدا رفت و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست... مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهان جانم به این ... سمت راست 🌷 سمت چپ 🌷 شادی ارواح طیبه شهدا https://eitaa.com/shabhayebashohada
السلام علیک یا ولی الله فی ارضه ... نفس ها ی زمین به شماره افتادند ، پیشانی بندهای " یامهدی " سهم منتظران ظهورش شده است و در این دریای متلاطم رسیدن به ساحلی از جنس " حقیقت امام " روح‌ و جان گمشدگان را شفاست . https://eitaa.com/shabhayebashohada
🌙 شب جمعه حاج قاسم سه بار زنگ زده،حتما کار مهمی داره. تازه از سرکار برگشته بودم. همسرم می خواست که با حاجی تماس بگیرم،اما یاد برخورد تندش افتادم وبی اعتنا از کنار تلفن گذشتم .دوباره تلفن به صدا درامد. گوشی را برداشتم. خودش بود.بعد از حال واحوال ،به خاطر کاری که کرده بودم تشکر کردوگفت:" کاری که انجام دادی خیلی ارزشمند بود"همان کاری که سرش باهم دعوایمان شده بود را می گفت.چند بار تشکر کرد وبا خداحافظی گوشی را گذاشتم .لبخند آمد روی لب هایم. همسرم گفت:"چی شده بود؟"گفتم "هیچی! امروز به خاطر کار یه جر وبحثی شد ،الان حاجی تماس گرفته ازدلم دربیاره.اگه شب زنگ نمی زد خوابش نمی برد .الان دیگه رفت راحت بخوابه." وقت کار با کسی تعارف نداشت.برایش فرقی نمی کرد طرف رفیق سی چهل ساله اش است یا تازه به اون رسیده. به وقتش،شاید بدترین تنبیه های نظامی را هم به خرج میداد؛اما نمی گذاشت روزی بگذرد وطرف دلخور بماند. الان که فکر میکنم؟ می بینم هیچکس روی کره زمین پیدا نمی شود که از حاجی دلخوری داشته باشد؛هرچه بود همان ساعت های اول از دل طرف در می آورد 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات 📚 برگرفته از کتاب ✏️ https://eitaa.com/shabhayebashohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨✨✨✨✨ فهیمه سال آخر دبیرستان بود و غلامرضا دانشجو رشته مهندسی کامپیوتر داماد در روز خواستگاری اول از همه آیه ۱۹۵ سوره آل عمران را میخواند و به همه میگوید: « این ازدواج نه زمان دارد نه مکان. هدف، رضایت خدا و پیروی از سنت رسول الله است و ایجاد کانون آرامش در آن تنها می توان عبد خدا بود. فهیمه زمانی که غلامرضا در جبهه بود با پیگیری زیاد توانست هماهنگ کند تا هر دو به آرزویشان برسند👈 خطبه عقدشان را امام خمینی خواند. فهیمه برای وکالت به امام ، شرط گذاشت که ایشان دعا کند هردو شهید شوند و قیامت آنها را شفاعت کند 🌷بعد از عقد با هم به گلزار شهدا رفتند و بر سر مزار شهدای ۷۲ تن پیمان بستند همیشه در راه انقلاب و شهدا باشند. خرید ازدواجشان دو حلقه بود که نام فهیمه بر یکی و نام غلامرضا روی حلقه دیگر حک شد و جمله مشترک بر روی هر دو این بود♦️ ، چند روز بعد غلامرضا راهی جبهه شد. خرمشهر آزاد شد و پاکسازی مین ها ... آخرین روز امتحان نهایی فهیمه بود که خبر قبولی غلامرضا در امتحان دانشگاه جبهه با قبولی شهادت رسید. چیزی که در پیکر غلامرضا بیشتر به چشم می آمد، حلقه تنها ره سعادت بود🌷❤️🌷 ✅کتاب نامه های فهیمه را بخوانید. مرحومه خوشبختی جوانها صلوات🌷 https://eitaa.com/shabhayebashohada