eitaa logo
صبح بخیر🌜 شب بخیر 🌘
5.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
15.7هزار ویدیو
105 فایل
. وقتے ڪسے برات "صبح بخیر" ارسال میڪنه💌 دارہ واقعا اینو میگہ ڪہ تو اولین چیزے هستے ڪہ بهش فڪر می‌ڪنم♥️😍 💥#مــتــن_انــگــیــزشــی 💥#تــصــویــر_نــوســتـالــژی 💥#مــوســیــقــے_عــاشــقــانــه 💥#کانالی کاملا متفاوت @mmrrst
مشاهده در ایتا
دانلود
داشتم از گرما می‌مُردم. به راننده گفتم دارم از گرما می‌ميرم. راننده كه پير بود گفت: اين گرما كسی رو نميكشه. گفتم: جالبه‌ها، الان داريم از گرما كباب می‌شيم، شش ماه ديگه از سرما سگ لرز می‌زنيم. راننده نگاهم كرد. كمی بعد گفت: من ديگه سرما رو نمی‌بينم. پرسيدم: چرا؟ راننده گفت: قبل از اينكه هوا سرد بشه می‌ميرم. خنديدم و گفتم: خدا نكنه. راننده گفت: دكترا جوابم كردن، دو سه ماه ديگه بيشتر زنده نيستم. گفتم: شوخی می‌كنيد؟ راننده گفت: اولش منم فكر كردم شوخيه، بعد ترسيدم، بعدش افسرده شدم، ولی الان ديگه قبول كردم. ناباورانه به راننده نگاه كردم. راننده گفت: از بيرون خوبم، اون تو خرابه، اونجايی كه نميشه ديد. به راننده گفتم: پس چرا دارين كار می‌كنين؟ راننده گفت: هم برای پولش، هم برای اينكه فكر و خيال نكنم و سرم گرم باشه، هم اينكه كار نكنم چی كار كنم. به راننده گفتم: من باورم نميشه. راننده گفت: خودم هم همين طور، باورم نميشه امسال زمستان را نمی‌بينم، باورم نميشه ديگه برف و بارون را نمی‌بينم، باورم نميشه امسال عيد كه بياد نيستم، به راننده گفتم: اينجوری كه نميشه. راننده گفت: تازه الانه كه همه چی رو دوست دارم، باورت ميشه اين گرما رو چقدر دوست دارم؟ ديگر گرما اذيتم نمی‌كرد، ديگر گرما نمی‌كشتم. پ.ن: لذّت حقیقی و آرامش عمیق بستگی به طرز فکرمان دارد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ 🌛🌒👇 @shabsobh @Matn_Geraf
تو نیکویی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز 🔸️این بیت از جمله ابیات شیخ اجل سعدی شیرازی است و به پاداش کار نیک اشاره دارد. می‌گویند ماجرای زیر انگیزه‌ی سرودن آن بوده است. 🔹️متوکل خلیفه‌ی عباسی فرزندخوانده‌ای خوش سیما به نام "فتح" نام داشت که بسیار به او علاقه‌مند بود. خلیفه دستور داده بود که تمام فنون زمان را از سوارکاری و تیراندازی به او آموختند تا نوبت به شناوری و شناگری رسید (قابوس نامه، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، برگ ۲۰) روزی که فتح در رود دجله شنا می‌آموخت موج سهمگینی برخاست و جوان را در کام خود فرو برد و با آن که غواصان و شناگران به دجله ریختند و همه جا را گشتند هیچ اثری از او نیافتند. به نوشته‌ی خواجه نظام‌الملک: « چون خبر به متوکل رسید آنچنان پریشان شد که از فرط اندوه گوشه‌ی عزلت گرفت و سوگند خورد که تا او را به هر حال که باشد پیدا نکنند و نیاورند طعامی نخورد.» پس از مدتی مرد ماهیگیری به دارالخلافه آمد و پیدا شدن جوان گم شده را مژده داد و چون فتح را نزد خلیفه آوردند او چگونگی واقعه را اینگونه شرح داد: پس از آن که مدتی در آب غوطه خوردم و دیگر چیزی نمانده بود که دیگر خفه شوم موج عظیمی برخاست و مرا به ساحل پرتاب کرد و چون چشم باز کردم خود را در حفره‌ی عمیقی از دیواره‌ی دجله دیدم. ساعت‌ها با اندیشه گرسنگی و تشنگی سپری کردم که ناگهان چشمم به سبدی از نان افتاد که روی آب دجله رقص‌کنان می‌گذرد. دست دراز کردم و نان را برداشتم و خوردم. هفت روز بدین منوال گذشت و من با نانی که هر روز بر سبدی می‌رسید زندگی کردم ( قابوس نامه، برگ ۲١). روز هفتم این مرد ماهیگیر که از آن محل می‌گذشت مرا در حفره یافت و با تور ماهیگیری‌اش بالا کشید و نجات داد. در ضمن در سبد نان که هر روز در ساعت معینی بر روی دجله می‌آمد عبارت "‌محمد بن الحسین الاسکاف" دیده می‌شد. متوکل چون این سخن بشنید فرمان داد تا در شهر و حومه بگردند و کسی را با آن نام یافته و نزد او بیاورند. سرانجام پس از جست و جوی بسیار محمد اسکاف را یافته و نزد خلیفه آوردند. محمد در پاسخ به پرسش خلیفه که چرا نان ها را روی دجله روانه می‌کردی گفت: من از ابتدای تشکیل خانواده‌ام هر روز مقداری نان برای کمک به فقیران کنار می‌گذارم تا اگر مستمندی پیدا شود با آن رفع گرسنگی کند یا آن که به خانه ببرد و با اهل و عیالش صرف کند. ولی چند روزی بود که کسی به سراغ نان نمی‌آمد. از این رو من هم نان‌ها را به دجله می‌انداختم تا حداقل ماهی‌های دجله بی‌نصیب نمانند. خلیفه او را مورد نوازش زیاد قرار داد و از مال دنیا بی‌نیاز کرد. خواجه نظام‌الملک می‌نویسد: خلیفه پرسید غرض تو از این کار چه بود؟ گفت: شنیده بودم که نیکویی کن و در آب انداز که روزی بر دهد. متوکل گفت: آن چه شنیدی کردی و آن چه کردی ثمره‌ی آن یافتی. سپس آن مرد را در بغداد پنج پاره ده ملک داد و آن مرد بر سر ده‌های خود رفت و سخت محتشم شد (قابوس نامه، برگ ۲۲). سعدی نیز با نظر به این حکایت به آن اشاره می کند و از جمله می‌سراید: 🔻حکیمی این حکایت بر زبان راند دریغ آمد مرا مهمل فرو ماند به نظم آوردمش تا دیر ماند خردمند آفرین بر وی بخواند تو نیکویی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز که پیش از ما چو ما بسیار بودند که نیک اندیش و بد کردار بودند بدی کردند و نیکی با تن خویش تو نیکوکار باش و بد میندیش که سعدی هر چه گوید پند باشد حریص پند، دولتمند باشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ 🌛🌒👇 @shabsobh @Matn_Geraf