eitaa logo
هیئت کودک دردانه
73 دنبال‌کننده
219 عکس
91 ویدیو
10 فایل
(برگزارکننده کلاس ، کارگاه های هدفمند و مناسبتی بصورت حضوری و مجازی ) ارتباط با ادمین @Zarini313 @yami99
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان نام گذاری امام حسن مجتبی علیه السلام منبع: امالی صدوق،ص ۱۳۵ مجلس ۲۸ کاری از گروه شعر و قصه درمسیـر مادری شاعر:سمیه نصیری 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم مادران عزیز حتما قصه رو اول خودتون بخونید و بعد باتوجه به روحیات و پیش زمینه های ذهنی و سن فرزند عزیزتون و با به کارگیری فنون قصه گویی که درجلسات شخصیت محوری مطرح شد (جلسه سوم قسمت دوم و جلسه چهارم قسمت دوم) برای میوه های دلتون تعریف کنید😍 مطالب شخصیت محوری کانال زیر موجود هست👇 @shakhsiatemehvari توجه: مطالبی که بین دو علامت 🍀 قرار گرفته است، می تواند برای کودکان کوچک تر (مانند زیر ۴ سال) حذف شود. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 یکی بود؛ یکی نبود؛ غیر از خدای مهربون، هیچ کس نبود. یه خونه بود که توش حضرت علی و حضرت زهرا زندگی میکردن. 🍀 اونا خدا رو خیییلی دوست داشتن؛ خدا هم اونا رو خیلی دوست داشت. تو خونه‌ی اونا پر از محبّت و شادی و مهربونی بود.🍀 این روزا یه اتفاقی افتاده بود که اهل اون خونه خوشحال تر هم شده بودن؛ 😍 یه بچه به دنیا اومده بود! پسر علی مولا و حضرت زهرا. با تولّد اون نوزاد، حضرت زهرا و علی مولا، مامان و بابا شده بودن.🤩 نوزاد کوچولو خیلی شیرین و زیبا و دوست داشتنی بود و با صدای خنده هاش دل همه رو برده بود. 😍 حالا دیگه وقت این بود که اسمی براش انتخاب کنن.      حضرت فاطمه به علی مولا گفتن: علی جان؛ چه اسمی برای این فرزند می گذارید؟       حضرت فاطمه گفت:/همسرمن، علی جان       نام قشنگی بگذار/ برای نوزادمان       علی مولا چون پیامبر خدا حضرت محمد رو خیلی دوست داشتن و میدونستن که تمام کارها و حرفای ایشون خدا رو خوشحال میکنه گفتند: "خودم اسمی انتخاب نمی کنم؛ هر نامی که پیامبر بفرمایند، با همون اسم صداش می کنیم". گفت علی مولای ما:/می خواهیم از پیامبر تا بگذاره اسمی رو/ برای این گل پسر وقتی پیامبر خدا اومدن و نوزاد کوچولو رو توی بغلشون گرفتن 🍀 دیدن پارچه ی زردی دور نوزاد پیچیده شده. فرمودند: پارچه ی زرد دور بچه نپیچید. بعد خودشون 🍀 با پارچه ای سفید و زیبا، نوزاد رو قُنداق کردن و از علی مولا پرسیدن: "علی جان؛ اسمش رو چه گذاشتی؟"       علی مولا گفتن: "اسمی براش انتخاب نکردم تا شما یه اسم خوب براش بذارید".       پیامبر جواب دادن: "منم هیچ اسمی نمی گم تا خدا اسم قشنگ اون رو بگه".       پیامبر منتظر بودن تا ببینن خدای مهربون چه نامی برای نوزاد می گذارن.😍 همون موقع فرشته ی خوب خدا، جبرئیل، از آسمون اومد و به پیامبر خدا سلام کرد و گفت: خدای بزرگ به شما سلام رسوند و به خاطر به دنیا اومدن این نوزاد، به شما تبریک گفت و فرمود: 🍀 علی مولا همیشه مثل یک برادر، شما رو یاری کرده؛ همون طور که هارون، برادر حضرت موسی، او رو یاری می کرد. پس نام فرزند علی مولا هم، مثل نام فرزند هارون باشه.       پیامبر گفتن: "نام فرزند هارون چی بود؟"       جبرئیل گفت: "شَبَّر"       پیامبر فرمود:  زبان ما عربیه. معنای این کلمه به زبان عربی چی میشه؟       جبرئیل گفت: شَبَّر در عربی یعنی حَسَن. ☘ نامش رو حَسَن بگذارید. پیامبر هم با خوشحالی، نام حسن رو بر روی نوزاد گذاشتن و حالا همه‌ی اهل خونه از وجود حسن کوچولو و صدای خنده هاش خوشحال بودند.❤️😍❤️ 🍀 پیامبرخوب ما/گفتن عزیزان من خدای مهربونم/داده پیامی به من چون که علی همیشه/بوده یارپیامبر کنارمن ایستاده/مانندیک برادر خدامیخوادبگذاریم/نام فرزندهارون باموسی بودبرادر/باهم بودن مهربون☘ فرزندزیبامون رو/که باشدپاره ی تن به گفته ی خداجون/نامیدم اوراحسن       راستی عزیزدلم (پسر/دختر عزیزم)؛ می دونی حَسَن یعنی چی؟       حَسَن یعنی خوب؛ یعنی زیبا و قشنگ؛ 😍 یعنی کسی که خیلی آدم خوبیه و همیشه کارهای خوب و قشنگ انجام می ده و حرف های خوب و قشنگ می گه.       ☘ اون نوزاد وقتی بزرگ شد، چون مثل پیامبر و علی مولا و حضرت زهرا، از همه ی آدم های دیگه بهتر بود، امام و رهبر آدم های خوب و مسلمون ها شد. ☘ قصّه ی ما به سر رسید یه نام قشنگ به نوزاد رسید.😍 با نشر قصه در ثواب آشناکردن بچه ها با امام حسن عزیزمون سهیم باشیم ❤️ https://eitaa.com/joinchat/306839723C258840e540
قصه غدیر نویسنده:زهرا محقق شاعر:سمیه نصیری کاری از گروه شعروقصه درمسیرمادری منبع:جامع الاخبار، ص۱۱. مجمع البیان، ج۱۰، ص۵۳۰. الطرائف سید بن طاووس ج۱، ص۱۵۲. الغدیر علامه امینی، ج۱، ص۲۳۹ 🌿🌿🌿 بسم الله الرحمن الرحیم یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، غیر از خدای مهربون، هیچکس نبود... چند روزی میشد که مکه خیلی شلوغ بود. اطراف کعبه پر از مردمی بود که همراه پیامبر عزیزمون داشتن خونه خدا رو زیارت میکردن . این اولین باری بود که پیامبر بدون آزار و اذیت مشرکان مکه به سفر حج میرفت. غیر از مسلمونایی که با پیامبر از مدینه اومده بودن، کلی از آدمای شهر مکه هم به زیارت کعبه اومده بودن. تازه، مردمی که به همراه علی مولا به شهر یمن رفته بودن هم به مکه برگشتن و به اون جمعیت زیاد، اضافه شدن. اعمال حج که تموم شد، کم کم همه اون جمعیت که تقریبا ۱٠٠هزار نفر بودن، آماده شدن تا به شهرهای خودشون برگردن. اسب ها و شترهاشون رو برای یک راه طولانی آماده کردن و به همراه پیامبر راه افتادن. چند روزی میشد که تو بیابون های گرم، مردم راه میرفتن. راه طولانی بود، هوا هم خیلی گرم بود. همه خسته میشدن ولی به عشق پیامبر، راه میرفتن و ازین که کنار ایشون بودن خیلی خوشحال بودن... مردم میانه ی راه خسته بودن حسابی موندن پیش پیامبر کنار برکه آبی وسطای راه کاروان پیامبر رسید به یه منطقه ای که بهش میگفتن جُحفه، برکه آبی هم تو اون منطقه بود که بهش میگفتن غدیر خم. تو همین مکان بود که یه اتفاق بزرگ و مهمی افتاد. اتفاقی که وقتی به گوش مردم رسید، همه هیجان زده شدن... اون اتفاق مهم یعنی چیه خداجون؟ که این همه مرد و زن جمع شدن توبیابون باز اومده جبرئیل به دیدارپیامبر تادستورات خدا انجام بشه توسفر جبرئیل این آیه از قرآن رو برای پیامبر خوند: به نام خداوند بخشنده مهربون. ⚜⚜ «یَا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنْ النَّاسِ اِنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ» ای پیامبر، اون چیزی که از طرف خدا بهت گفته شده رو کامل به مردم بگو. اگر این پیام مهم رو به گوش مردم نرسونی، وظیفه ات رو کامل انجام ندادی، نگران نباش ما تو رو از شر مردم حفظ میکنیم و کافران کمکی از طرف خدا ندارند. پیامبر بعد شنیدن این آیه قرآن، خداروشکر کرد. آخه ایشون قبل از این سفر هم میدونست که این آخرین باری هست که میتونه بیاد به سفر حج. پس باید همه اون ۱٠٠ هزار نفر، این بار، خیلی آشکار و واضح، می‌فهمیدن که جانشین پیامبر کی هست تا باهاش بیعت میکردن و این خبر رو به گوش بقیه هم میرسوندن. جانشین پیامبر کسی بود که باید بعد از ایشون همه کارهاشون رو انجام می‌داد و راه درست زندگی رو به مردم نشون میداد. مردم هم باید مثل زمانی که به حرف پیامبر گوش میدادن، حرفای جانشین ایشون رو هم قبول میکردن. 💛💛💛💛💛💛💛 وقتی که جبرئیل تو همچین جایی، این آیه رو برای پیامبر خوند، پس باید دستور خدا فورا اجرا میشد. فوری باید اجراشه دستورپروردگار کنار برکه آبی شده وعده ی دیدار گروهی از کاروان رفته بودن جلوتر هنوز یه عده بودن ازکاروان عقب تر کم کم دیگه جمع شدن همه کنار غدیر بودن همه منتظر از مردوزن،جوان،پیر جمعیت کنار غدیر خم لحظه به لحظه زیاد تر میشد. همه منتظر بودن. یه عده روی شتر هاشون نشسته بودن و یه عده دیگه روی زمین. هوا به شدت گرم بود. زمین هم خیلی داغ شده بود. مردم برای اینکه کمتر اذیت بشن، یه قسمت از عباهاشون رو روی سرشون انداخته بودن و یه قسمت دیگه رو زیر پاهاشون گذاشته بودن. دیگه کم کم مردم خسته شده بودن و با خودشون میپرسیدن که چرا ما باید تو این هوای گرم اینجا جمع بشیم؟ قراره چه اتفاقی بیفته؟ اونا نمیدونستن که قراره چه خبر مهمی رو بشنون. 💛💛💛💛💛💛💛💛💛 نزدیک اذان ظهر شده بود، کم کم همه جمعیت از راه رسیدن. همه اون ۱٠٠ هزار نفر. کنار اون برکه ۵تا درخت بزرگ بود. مردم به عشق پیامبر، زیر اون درختا رو آب و جارو کرده بودن. قرار بود پیامبر اونجا نماز جماعت رو برگزار کنن.ادامه قصه غدیر یه منبر برای سخنرانی هم با زین شترها ساخته بودن تا پیامبر بعد از نماز، اونجا سخنرانی کنن. ⚜الله اکبر... الله اکبر. اذان گفتن. نماز جماعت با حضور پیامبر برگزار شد. بعد نماز، همه آماده شنیدن سخنرانی پیامبر بودن. پیامبر دستش رو به سمت علی مولا دراز کرد. علی مولا با افتخار دست پیامبر رو گرفت و باهم به سمت منبر رفتن. مردم همه با نگاه هاشون علی مولا و پیامبر رو دنبال میکردن. منبر سخنرانی انقدر بلند بود که حالا که دونفر روی اون ایستاده بودن همه مردم میتونستن اونها رو ببینن. علی مولا کنار پیامبر ایستاد و پیامبر سخنرانی شو شروع کرد. @gheseshakhsiatemehvari ادامه👇