5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آه از آن رفتگان بیبرگشت...💔
#هوشنگ_ابتهاج
رد پای تو هنوزم در غزلهای من است
آسمانِ چشمهایت بهترین جای من است
من نمیدانم چه کردی با دلم این روزها!
یاد تو تنها دلیل حال شیدای من است
جان خود را میدهم وقتی بدانم لحظهای
چشمهای روشنت محو تماشای من است
نیستی احساس من را تا کجاها میبری!
گم شدن در خاطراتت اوج رؤیای من است
مینویسد این قلم هر روز و شب این جمله را
یاد کردن از "شهیدان" قوت پای من است
#الهه_نودهی🍃🥀🍃
#شهید_خدمت
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
آن قرص ماهی را که بر رویت پدیدار است
هر شب برای دیدنش معشوقه بیدار است
رنگ جماعت نیستی، احساس داری تو
اوج قشنگی های تو در بطن اشعار است
شاید که اغراق است... اما واقعیت بود
گفتم کنار تو دل ازاحساس سرشار است
انکار میکردی ولی کار تو صیادیست
دل در میان دام چشمانت گرفتار است
چادر عراقی ، روسری با سبک لبنانی
دلکندن از این حجم زیباییت دشوار است
آن تارِ مویِ ناخلَف بر روی پیشانی
قطعا دلیل انحراف هرچه دیندار است
گاهی سخن با من بگو ، با لحن زیبایت
دلاز سکوتِ ناشی از شرمِ تو بیزار است
#علی_جعفری
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
همه شب دست به دامان خدا تا سحرم
كه خدا از تو خبر دارد و من بیخبرم
رفتیو هيچ نگفتی كه چه در سر داری
رفتیو هيچ نديدی كه چه آمد به سرم
گرمی طبعم از آن است كه دل سوختهام
سرخی رويم از اين است كه خونينجگرم
كار عشق است نماز من اگر كامل نيست
آخر آنگاه كه در ياد توام در سفرم
ای که در آینه هر روز به خود مینگری
من از آيينه به ديدار تو شايستهترم
عهد بستم كه تحمل كنم اين دوری را
عهد بستم ولی از عهد خودم میگذرم
مثل ابری شدهام دربه درِ شهربه شهر
وای از آندم که به شیراز بیفتد گذرم .. ؛
#میلاد_عرفانپور
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#قسمتهای۱۰۱و۱۰۲
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت ۱۰۱ 🎬
تا اینکه یک روز متوجه شدم ,هارون باباش که از دنیا رفته بود, بعثی بوده وخودشم گرایشات بعثی داره ویهودی بوده وپیش شوهر خاله یهودیش هم بزرگ شده وکلا دنیای ما دوتا مثل شباهت ظاهریمون نیست
واززمین تا اسمون فرق داره,شیطونه قلقلکم میداد که یه کم اذیتش کنم,رفتم تونخش وحرکاتش را زیرنظر گرفتم ,اونم حالا دیگه منو شناخته بود اما باهم رفیق نبودیم.
هرروز توجمع دوستان حرکاتش را تقلید میکردم وبعضی عاداتش را شاخ وبرگ میدادم وبزرگنمایی میکردم ودوستام هم از خنده روده بر میشدند.
اخرای سال تحصیلی بود که یه چیز جدید از هارون کشف کرده بودم وطبق معمول حرکاتش رادر میاوردم که متوجه شدم یک نامردی هارون را اورده سرصحنه وجات خالی که ببینی,زدم وخوردم,خوردم وزدم خخخخحح
خلاصه بچه ها مارا از هم جدا کردند ودیگه تصمیم گرفتم دور هارون راخط بکشم,اخه به هدفم رسیده بودم ,این دعوا باعث شده بود که هیچ کس من وهارون را اشتباه نگیرد.
یک هفته ای از دعوای من وهارون گذشته بود،یک روز صبح ورودی دانشگاه دونفر باکت وشلوار جلوم راگرفتند واسمم را صداکردند,برگشتم طرفشان وگفتم:بله ,امرتون؟!
یکیشون اشاره به ماشین سیاهرنگی باشیشه های دودی کرد وگفت:میشه چند لحظه مزاحمتون بشیم؟
با نگاه به ماشین ,ترس برم داشت وگفتم:درخدمتم ,همینجا امربفرمایید.
یکی شون محکم دستم را چسپید وبردم طرف ماشین وخیلی محترمانه وبه زور سوار ماشینم کردند و....
#ادامه_دارد ...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🦋#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۱۰۲ 🎬
ماشین به سمتی نامعلوم شروع به حرکت کرد,دوتا مرد ناشناس اصلا حرفی نمیزدند واین من رامیترساند باخودم هزارتافکر کردم,نکنه میخوان بدزدنم وکلی پول بابت من از ابوعلی بگیرند؟؟نه نه پدرم که همچی پولهایی ندارد ....شاید ازاین تکفیریها باشن که تازگیا علم شدن...نه بهشون نمیاد...شاید...
نیمه های مسیر بودیم که یکی از مردهای ناشناس چشم بندی به چشمانم زد,خیلی ترسیده بودم وبه خودم جرات دادم وپرسیدم:من را کجا میبرید؟این کارا برای چیه؟چکارم دارید؟تنها جوابی که دادند گفتند:نگران نباش به زودی میفهمی...
ماشین ایستاد,پیاده شدیم ودوطرف من راگرفتند ووارد ساختمانی شدیم,بالاخره داخل یک اتاق ,چشم بند را از چشمام باز کردند,اتاقی بود سه درچهار که دوتا صندلی ویک میز ویک فایل سه طبقه داخلش بود والسلام.
یه ربع از موندنم تواتاق گذشته بود که یک اقاهه با ریش وسیبل نه از نوع داعشیش...از اون خوشگلا ...اومد روبروم نشست ,دست دادیم وسلام علیکی کردیم وگفت:
امیدورام رفتار برادرا باهات ملایم بوده وبه شما برنخورده باشه,راستش ,اصول کار ما همینه ,شرمنده اگر بهتون بدگذشته.
من که لحن ملایم ودوستانه این اقا آرومم کرده بود لبخندی زدم وگفتم:حالا بااین بندوبساط چکارم داشتین؟اصلا شما کی هستین؟
اقاهه:حالا اشنا میشیم,اول شما سوالات من را جواب بده بعدش...هفته پیش داخل دانشگاه شما بایک جوان یهودی درگیر شده بودین؟
پیش خودم گفتم وای من, این هارون دمش به اون بالاها وصله,برای یک دعوای کوچلو من رابه کجا کشونده,با احتیاط گفتم:آره,برای چی میپرسین,قتل که نکردم ,یه زد وخورد دانشجویی بود دیگه😊
اقاهه:برای ما مهمه....چرا؟؟دلیلش چی بود؟؟
من:دلیل شخصی بود اخه همه ما را باهم اشتباه میگرفتند ومن این رادوست نداشتم ,من از بعثیا بیزارم حالا فک کن ملت فکرکنن من گرایشات بعثی دارم و...
برای همین یه کم ادا وحرکاتش را دراوردم اونم سرصحنه رسید وماهم ازخدا خواسته زدیم وخوردیم تا این بحث شباهت همین جا تمام بشه و...
اقاهه لبخندی زد وگفت:....
#ادامه_دارد ...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایمان دارم
زیباترین عاشقانهها
نگاه مهربان
خداوند به بندگانش است
زندگی را به او بسپار
و مطمئن باش
تا وقتی که پشتت به خدا
گــرم است،تمام
هراسهای دنیا خندهدار است
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون دلارام
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
آمد خبر از حضـرتِ دلدار
که صبح است
خورشید برافروخته ای یار
که صبح است
برخـیز و بخـوان نغمـهی
دلشادِ صبوحی
در باغِ فلک، گل شده بیدار
که صبح است
عزیزان همراه
صبحتون بخیر
ونیکی
دوستان خوبم
هفته اتون سراسر خیر و نیکی و برکت
امیدوارم
یه روزخوبی
داشته باشید
ثانیه ثانیه امروز رو
به خوشی سپری کنید
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پرازآرامش
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ارزش زمان.... - @mer30tv.mp3
4.83M
صبح 6 شهریور
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky