فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکستی بال های آرزویم
وگفتی هیچ وقت از آن نگویم
دلم پرواز را می خواست ،اما
قفس را تنگ تر کردی به رویم
#محمد_علی_ساکی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ما لبخند را از ياد برده بوديم...
آمدى و الفباى دوست داشتن را
دوباره يادمان دادى
ما قَدرَت را دانستيم...
ما دوست داشتَنَت را تمديد كرديم،
تو لبخندمان را تَكرار كن..!
#علی_قاضی_نظام
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بخوان، نامم را به تکرار
و صدایم کن
آهسته و عمیق
رسوخ کن در استخوانهایم
میخواهمت
شبیه تشنهای در توهم ِ سراب
شبیه نفسهای بریدهی دوندهای نرسیده
من از کدام هزاره ی عشق برگشتهام؟
که نیمی از من
چون روی دیگر ِ ماه
همیشه پنهان است
و تو آنجا ، جاودانه
بر سرزمین ِ خیالم میتابی...
#مریم_امینی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
از همان شب که تورا با دگری من دیدم
اشک ریزان به دل ساده ی خود خندیدم
نشد از عشق تو حاصل بشود شوق وصال
و من هرشب از این درد به خود میپیچم
دور تو پر شده از هرزه نگاهی که چنین
من دیوانه از این غصه چقدر غمگینم
صورتت گرچه قشنگ است ولی سیرت زشت
من از پیمانه ی تو نیمه پر را دیدم
این همه عقل به فریاد در آمد که نرو
راه خود رفتم و یعنی که من نشنیدم
آه ای کعبه ی از چشم خدا افتاده
کاش اینقدر به دور تو نمی چرخیدم
این همه درد کشیدم که به دردم بخوری
آخرم رفتی و از درد به خود پیچیدم
تشنه بودم که تو بار سفرت را بستی
حیف از آن آب که پشت سر تو پاشیدم
از دهانم که پر از اوست بدم می آید
توف به آن لحظه که لبهای تو را بوسیدم
از خودی زخم نمی خوردم اگر بی تردید
از سگم بیشتر از گرگ نمی ترسیدم
فرق بین منو زیبایی تو یک خط است
بچگی کردم و از لای لجن گل چیدم
باغبان دست منم پر شده از خار جفا
من اگر مثل تو بودم که نمی بخشیدم
#محمد_غلامی_شمسآبادی
#باغبان
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ای فصل غیر منتظر داستان من!
معشوق ناگهانی دور از گمان من
ای مطلع امید من ای چشم روشنت
زیبا ترین ستاره ی هفت آسمان من
ای در فصول مرثیه و سوگ باز هم
شوقت نهاده قول و غزل بر زبان من
با من بمان و سایه ی مِهر از سرم مگیر
من زنده ام به مهر تو ای مهربان من!
کی می رسد زمان عزیز یگانگی
تا من از آن تو شوم و تو از آن من
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمان_قصهی_دلبری
#قسمتسیونهموچهل
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
#قسمت_سیونهم
تفحص را خیلی دوست داشت.
اما بعداز ازدواج ، دیگرپیش نیامد برود ولی زیاد هم از ان دوران برایم تعریف می کرد
و می گفت:((با روضه کار رو شروع می کردیم ،با روضه هم تموم!))
از حالشان موقعی که شهید پیدا می کردند می گفت.
جزئیاتش را یادم نیست،ولی رفتن تفحص را عنایت می دانست.
کلی ذوق داشت که بارها کنار تابوت شهدا خوابیده است
اولین دفعه که رفتیم مشهد، نمی دانستم باید شناسنامه همراهمان باشد.
رفتیم هتل ، گفتند باید از اماکن نامه بیاورید.
.نمی دانستم اماکن کجاست
وقتی دیدم پاسگاه نیروی انتظامی است، هول برم داشت.
جداجدا رفتیم در اتاق برای پرس وجو.
بعضی جاها خنده ام می گرفت
طرف پرسید:
((مدل یخچال خونه تون چیه؟چه رنگیه؟شماره موبایل پدر مادرت؟))
نامه که گرفتیم و امدیم بیرون تازه فهمیدم همین سوال هارا از محمد حسین هم پرسیده بودند ..
اولین زیارت مشترکمان را از باب الجواد علیه اسلام شروع کردیم.
این شعر را خواند:
((صحنتان را می زنم بر هم جوابم را بده
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتراست
جـان من اقا مرا سرگرم کاشی هانکن
میهمان مشغول صاحب خانه باشد بهتر است
گنبدت مال همه، باب الجوادت مال من
جای من پشت درمیخانه باشد بهتراست
اذن دخول خواندیم.
ورودی صحن کفشش را کند و سجده شکر به جا آورد ، نگاهی به من انداخت وبعدهم سمت حرم:
((ای مهربون،این همونیه که بخاطرش یه ماه اومدم پابوستون.
ممنون که خیرش کردید! بقیه شم دست خودتون ، تااخرِ آخرش!))
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#قصه_دلبری
#قسمت_چهلم
گاهی ناگهانی تصمیم میگرفت.
انگار میزد به سرش
اگه از طرف محل کار مانعی نداشت بیهوا میرفتیم مشهد
یادم است یک بار هنوز خانوادهام نیامده بودند تهران .
خانه خواهر شوهرم بودم ، که زنگ زد الان بلیط گرفتم بریم مشهد
من هم ازخداخواسته کجا بهتر از مشهد
ولی راستش تا قبل از ازدواج هیچوقت مشهد این شکلی نرفته بودم
ناگهان بدون رزرو هتل ..
ولی وقتی رفتم خوشم آمد
اصلا انگار همه چیز دست خود امام بود ..
خودش همهچیز را خیلی بهتر از ما مدیریت می کرد
داخل صحن کفشهایش را در میآورد..
توجیهش این بود که وقتی حضرت موسی (ع) به وادی طور نزدیک میشد خدا بهشت گفت " اخلاق نهعلیک "
صحن امام رضا را وادی طور میپنداشت.
وارد صحن که میشد بعد السلام و اذن دخول گوشه ای میایستاد و با امام رضا حرف میزد
جلوتر که میرفت محفل و روضه ای بود در گوشهای از حرم ، بین صحن گوهرشاد و جمهوری ..
که معروف بود به اتاق اشک ..
آن اتاق که با دو سه قالی سه در چهار فرش شده بود غلغله میشد
نمیدانم چطور اینهمه آدم آن داخل جا میشدند و فقط آقایان را راه میدادند و میگفتند روضه خواص است.
اگر میخواستند به روضه برسند ، باید نماز شکسته ظهر و عصرشان را، با نماز حرام میخواندند اینطوری شاید جا میشدند
از وقتی در باز میشد تا حاج محمود، (خادم آنجا ) در را میبست
شاید سه چهار دقیقه بیشتر طول نمیکشید ..
خیلیها پشت در میماندند
کیپِ کیپ میشد و بنده خدا بهزور در را میبست..
چند دفعه کمی دورتر اشتیاق این جماعت را نظاره میکردم که چطور دوان دوان خودشان را میرسانند
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این فصل خزان و سرد
کبوتر دل به هوای تو پر زد
که در آشیانه ی
مهر تو آرام بگیرد
خواهد بر بام تو بنشیند
و به شوق تو در آسمان دلت پرواز کند
شاید تو مرا برده ای از یاد
اما کبوتر دل هیچ گاه
با بودن فرسنگ ها فاصله
آشیانه اش را فراموش نمیکند.
#حسین_رمضانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
دلتـون تـا به ابـد💖
وصف خدایی باشد
که همین نزدیکیست💖
شبتون پـر از آرامـش💖
نگاه پـر مهرخـــداونـد💖
چتر زندگیتون
به امید فردایی روشن💖
🌓🌓🌓🌓
شبتون در پناه خدا
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky