eitaa logo
کلبه ی شعر
2هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
24 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
در دهکده‌ها خان رباعی بشوی خود صاحب دکان رباعی بشوی باید که زبردست شوی چون ایرج تا اینکه تو سلطان رباعی بشوی ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
امشب به قصهٔ دل من گوش می‌کنی فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی این دُر همیشه در صدف روزگار نیست می‌گویمت ولی تو کجا گوش می‌کنی دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت ای ماه با که دست در آغوش می‌کنی در ساغر تو چیست که با جرعهٔ نخست هشیار و مست را همه مدهوش می‌کنی می جوش می‌زند به دل خم بیا ببین یادی اگر ز خون سیاووش می‌کنی گر گوش می‌کنی سخنی خوش بگویمت بهتر ز گوهری که تو در گوش می‌کنی جام جهان ز خون دل عاشقان پر است حرمت نگاه دار اگرش نوش می‌کنی سایه چو شمع شعله در افکنده‌ای به جمع زین داستان که با لب خاموش می‌کنی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
4_5949600685120033061.mp3
6.14M
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky 🎙 🎼‌ پُل‌ 🌹
ابری شده است آسمانِ هفته خورشید هم افتاده به جانِ هفته باران بزن و بر همه ی شهر ببار شیرین بشود با تو دهانِ هفته ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺻﺒـﺮ ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣَﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ اگر مرد است ﺑﻐﺾ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺴﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥﺗﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐــﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ عصای دست من عشق است ، عقل سنگدل بگذار کـــه این دیوانه تنهـــا تکیه گاهش ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﺎﻥ ﺭﻭ ﺳﯿﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕــﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺮﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩ ، ﺗﺴﻠﯿﻤﻢ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺁﻥ ﮐﻤــﺎﻥ ﺍﺑﺮﻭ ﺳﭙﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فنجان قشنگ چای تو قند نداشت لبهای تو چون گذشته لبخند نداشت از طعم تو سیراب نگشتم ای عشق! بین من و تو رابطه پیوند نداشت ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلبری‌ با‌ دلبری دل‌ از کفم‌ دزدید‌ ورفت‌ هر‌ چه‌ کردم‌ ناله‌ از دل‌ سنگدل‌ نشنید‌ ورفت‌ گفتمش‌ ای دلربا‌ دلبر ز دل‌ بردن‌ چه‌ سود ازتَه‌ دل‌ بر منِ‌ دیوانِه‌ دل‌ خندید‌ و‌ رفت... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
✾• •✾ یادت نرود چه بر سرم آوردی من هیچ، خودت چه می کنی با سردی؟ پاییز گذشت و موسم یخ زدن است سردم شده، سردم شده، بر می گردی؟ ✅️ ارسالی اعضا محترم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
جامے شڪسته دیدم در بزم مِے فروشـی گفتم بدین شڪسته چون باده میفروشـی خندید و گفت زین جام جز عاشقان ننوشنــد مست شڪسته داند قدر شڪسته نوشـی ‌‌ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥 🌷 حاج محمود از امیررضا جدا شد.پیش مامور پلیس رفت و گفت: _جناب سروان ما چکار باید بکنیم؟ -یا از اون آقا رضایت بگیرین یا پسرتون امشب اینجا میمونه،فردا میره دادسرا. حاج محمود نگاهی به افشین کرد. سر و صورت افشین پر خون و کبودی بود.به امیررضا نگاه کرد و گفت: _پسرم،فردا تو دادسرا میبینمت. امیررضا لبخند زد و گفت: _نیاز نیست فردا هم به زحمت بیفتین. نتیجه شو بهتون خبر میدم. حاج محمود دوباره پسرش رو در آغوش گرفت،خداحافظی کردن و رفت. وقتی حاج محمود رفت، امیررضا با پوزخند به افشین نگاه کرد. افشین گیج شده بود.دلیل رفتار امیررضا و پدرش رو نمیفهمید. انتظار داشت فاطمه بخاطر برادرش عذرخواهی کنه که نکرد. انتظار داشت حاج محمود بخاطر پسرش التماسش کنه؛که نکرد. انتظار نداشت امیررضا با پیروزمندی نگاهش کنه؛که کرد. امیررضا تو بازداشتگاه موند و افشین راهی خونه شد. اون شب هیچکس نخوابید. فاطمه تا صبح دعا میکرد. حاج محمود و زهره خانوم نگران بودن. افشین برای اولین بار تو عمرش دوست داشت جای کس دیگه ای باشه.دوست داشت جای امیررضا باشه. امیررضا خانواده ای داشت که افشین همیشه آرزو داشت، داشته باشه.تصمیم گرفت رضایت بده و امیررضا زندان نره. نقشه دیگه ای داشت. از امیررضا و حاج محمود هم کینه داشت.میخواست امیررضا هم شاهد عذاب کشیدن خانواده ش باشه و عذاب بکشه. بازهم امیررضا، فاطمه رو میرساند دانشگاه و برمیگرداند.ولی افشین بخاطر کبودی های صورتش دانشگاه نمیرفت. سه هفته گذشت. امیررضا و فاطمه تو راه دانشگاه بودن. حاج محمود با امیررضا تماس گرفت. گفت: -کجایی؟ -فاطمه رو میرسونم دانشگاه. -تا کی کلاس داره؟ -امروز تا ظهر کلاس داره. -ظهر که بردیش خونه،بیا مغازه. -چیزی شده بابا؟ -چیز مهمی نیست.فاطمه رو نگران نکن. امیررضا مطمئن شد خبری شده. فاطمه سرکلاس بود که براش پیامک اومد.ولی توجه نکرد. بعد کلاس به پیامکش نگاه کرد. شماره ناشناس بود.نوشته بود... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
آرزوهـا پیله هایے در دل هستند ڪه با امید پروانه ای بال گشوده و بسوے خدا اوج میگیرند امیدوارم در این شب زیبـا پروانه آرزوهایتان بر زیباترین گلهاے اجابت بنشیند⚘ 🌓🌓🌓🌓 شب زیباتون خوش 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
هرچه در زندگی بیشتر شاد باشی درهای موفقیت بیشتری به رویت باز میشود و موهبت های بیشتری نصیبت میشود پس همیشه شاد باش و شادی و لبخند را به دیگران هم هدیه کن... 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون پراز نشاط 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
اهمیت به خود... - اهمیت به خود....mp3
4.4M
صبح ‌ یکشنبه 10 دی😍 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا یک چند در انتظار بگذشت مرا باقی همه صرف حسرت روی تو شد بنگر که چه روزگار بگذشت مرا 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در کوچهٔ عاشقی تخلف نکنید دلخسته برای هم توقف نکنید دنبال رسیدن به مراد دل خود بیهوده به‌هم عشق تعارف نکنید ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام گل کم از خار شود چون تو به گلزار آئی شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار تا تو پیرانه سر ای دل به سر کار آئی ای بت لشگری ای شاه من و ماه سپاه سپر انداخته ام هرچه به پیکار آئی روز روشن به خود از عشق تو کردم شب تار به امیدی که توام شمع شب تار آئی چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده در دل شب به سراغ من بیدار آئی مرده ها زنده کنی گر به صلیب سر زلف عیسی من به دم مسجد سردار آئی عمری از جان بپرستم شب بیماری را گر تو یک شب به پرستاری بیمار آئی ای که اندیشه ات از حال گرفتاران نیست باری اندیشه از آن کن که گرفتار آئی با چنین دلکشی ای خاطره یار قدیم حیفم آید که تو در خاطر اغیار آئی لاله از خاک جوانان بدرآمد که تو هم شهریارا به سر تربت شهیار آیی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
اذان شهید باکری.mp3
1.39M
اذان شهید باکری.. به افق دلهای بیقرار دلتون شکست التماس دعا🤲 حی علی الصلاه التماس دعا🌹 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچند که در جامعه بحران داریم خاکیم ولی به نور ایمان داریم! سید علی حسینی خامنه ای هستیم فدایی تو تا جان داریم ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
-915464448_-947171579.mp3
3.47M
🎙 🎼 دردت به جونم❤️ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد دلهای مادر و فرزندی در قالب شعر😂🌸💐 🌸🎊پیشاپیش میلاد با سعادت و 🌸🎊فرخنده حضرت زهرا (س) ‌ وروز مادر 🌸🎊بر تمام شیعیان و 🌸🎊بر پیشگاه حضرت صاحب (عج) 🌸🎊و شما دوستان تبریک و تهنیت باد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
با نور دعا یک دژ محکم داریم با ذکر، همیشه اسم اعظم داریم پا پس نکشیم گر چه تحریم شویم ما عشق به ميهن و به پرچم داریم ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تا بپیوندد به دریا، کوه را تنها گذاشت رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت هیچ وصلی بی جدایی نیست این را گفت و رود دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت اعتبار سربلندی در فروتن بودن است چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
مانند چشم خویش، مرا هم خمار کرد وقتی مرا به خلسۀ چشمش دچار کرد تا آمدم به خود که به آغوش گیرمش از دام من شبیه شکاری فرار کرد دوری ز ساحلش که پسند دلم نبود! اما مرا به کشتی هجران سوار کرد قلبم شبیه آینه شفاف بود؛ حیف! دستان خاک آینه را پرغبار کرد از آسمان چشم من آن‌قدر اشک ریخت تا سرزمین خشک دلم را بهار کرد تاجر نبود قلب من اما ببین چطور در راه دوست، هستی خود را قمار کرد! از نشئۀ لذیذ دو دنیا جدا شدم وقتی مرا به خلسۀ چشمش خمار کرد ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو را با غیر می‌بینم،صدایم در نمی‌آید دلم می‌سوزد و کاری ز دستم بر نمی‌آید نشستم، باده خوردم ،خون گریستم، کنجی افتادم تحمل می‌رود اما شب غم سر نمی‌آید توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی‌آید چه سود از شرح این دیوانگی‌ها، بی‌قراری‌ها؟ تو مه، بی‌مهری و حرف منت باور نمی‌آید ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف که این دیوانه گر عاقل شود، دیگر نمی‌آید دلم در دوریت خون شد، بیا در اشک چشمم بین خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی‌آید 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادم آمد آن شبی که دست در دستان هم راه می‌رفتیم و در دل، نور تو تابیده بود شهر را پر کرده بودیم از صدای خنده‌مان بی گمان آن شب خدا هم پیش ما خندیده بود ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky