eitaa logo
کلبه ی شعر
1.8هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2هزار ویدیو
24 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
تا بپیوندد به دریا، کوه را تنها گذاشت رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت هیچ وصلی بی جدایی نیست این را گفت و رود دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت اعتبار سربلندی در فروتن بودن است چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
مانند چشم خویش، مرا هم خمار کرد وقتی مرا به خلسۀ چشمش دچار کرد تا آمدم به خود که به آغوش گیرمش از دام من شبیه شکاری فرار کرد دوری ز ساحلش که پسند دلم نبود! اما مرا به کشتی هجران سوار کرد قلبم شبیه آینه شفاف بود؛ حیف! دستان خاک آینه را پرغبار کرد از آسمان چشم من آن‌قدر اشک ریخت تا سرزمین خشک دلم را بهار کرد تاجر نبود قلب من اما ببین چطور در راه دوست، هستی خود را قمار کرد! از نشئۀ لذیذ دو دنیا جدا شدم وقتی مرا به خلسۀ چشمش خمار کرد ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو را با غیر می‌بینم،صدایم در نمی‌آید دلم می‌سوزد و کاری ز دستم بر نمی‌آید نشستم، باده خوردم ،خون گریستم، کنجی افتادم تحمل می‌رود اما شب غم سر نمی‌آید توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی‌آید چه سود از شرح این دیوانگی‌ها، بی‌قراری‌ها؟ تو مه، بی‌مهری و حرف منت باور نمی‌آید ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف که این دیوانه گر عاقل شود، دیگر نمی‌آید دلم در دوریت خون شد، بیا در اشک چشمم بین خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی‌آید 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادم آمد آن شبی که دست در دستان هم راه می‌رفتیم و در دل، نور تو تابیده بود شهر را پر کرده بودیم از صدای خنده‌مان بی گمان آن شب خدا هم پیش ما خندیده بود ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥 🌷 شماره ناشناس بود.نوشته بود: -پدرت چقدر برات مهمه؟ نگران شد. با امیررضا تماس گرفت.تو محوطه بود. سریع رفت پیشش.با نگرانی گفت: -بابا کجاست؟ امیررضا هم نگران شد: _مغازه..چی شده مگه؟! -بریم. -کلاست؟! -ولش کن،بریم. هردو سوار شدن.امیررضا پرسید: _چیشده؟! _نمیدونم.فقط تندتر برو. وقتی رسیدن، مغازه رو نشناختن. یه کم به اطراف نگاه کردن.همین مغازه بود. حاج محمود فروشگاه بزرگ لوازم خانگی داشت، ولی هیچ وسیله ای توش نبود. خالی خالی بود.فقط میزکار حاج محمود وسط فروشگاه بود که اونم خالی بود. امیررضا با پدرش تماس گرفت، خاموش بود.به مغازه کناری رفت.بعد احوالپرسی گفت: _مغازه ما چیشده؟! پدرم کجاست؟! -صبح که اومدیم دیدیم مغازه شما رو خالی کردن.یعنی جارو کردن.همه چیز بردن.فقط هم مغازه شما رو خالی کردن. از هیچکدوم دیگه،هیچی کم نشده.حاج نادری الان کلانتریه. -دوربین ها چیزی نشان ندادن؟! -نه،طرف حرفه ای بوده. -بابام حالش خوب بود؟ -آره،حاج محمود آروم بود.پلیس اومد، چند تا سوال پرسید،بعد باهم رفتن کلانتری. امیررضا تشکر و خداحافظی کرد و رفت پیش فاطمه.به فاطمه گفت: _تو از کجا فهمیدی؟ -هر بلایی سر ما میاره،بهم خبر میده..بابا حالش خوب بود؟ -آره،کلانتریه..تو رو میبرم خونه،بعد میرم پیش بابا. فاطمه چیزی نگفت، و امیررضا حرکت کرد.وقتی فاطمه رفت تو خونه و در بست،حرکت کرد. حاج محمود تو راهرو کلانتری نشسته بود.وقتی امیررضا رو دید با تعجب گفت: _تو اینجا چکار میکنی؟! مگه نگفتی فاطمه تا ظهر کلاس داره؟! تو دانشگاه ولش کردی؟! -نه بابا،بردمش خونه. -میدونست؟! -بله،پسره بهش گفته بود. -حالش خوب بود؟ -بله،نگران شما بود. حاج محمود از کلانتری با فاطمه تماس گرفت... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
الهی در این شب زیبای زمستانی❄️ تنور دل دوستـانـم را  گــرم ❄️ زندگیشان را سراسر شادی❄️ لحظه هـایشـان را زیـبا ❄️ و چــرخ روزگــار را ❄️ به کامشان بچرخان❄️ 🌓🌓🌓🌓 شب زیباتون‌ درپناه‌ خدا 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
برخیز و سگرمه های شب را وا کن خورشید شو، نور و آشتی بر پا کن با عطرِخوش چای و نبات سر ِصبح صد چشمه غزل در استکانت جا کن! ✅️‌ عضو کانال 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون بخیر 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
آن لحظه ها که مات ... در انزوای خویش یا در میان جمع ، خاموش می نشینم موسیقی نگاه ِ تو را گوش می کنم ! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در کوچه،خیابان چه کنم بعداز تو با تلخی فنجان چه کنم بعدازتو از خش‌خش پاییز گذر کردم و حال با آه زمستان چه کنم بعد از تو ✅️‌ عضو‌ کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست دلگیرم از این شهر پس از من که هوایش آن گونه که در شأن تو باشد بپری نیست ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی در گوش تو آرام بگوید: خبری نیست هر جا نکنی باز سر درد دلت را چون دامن تر هست ولی چشم تری نیست ای کاش که می گفت نگاه تو؛ بمانم این لحظه که حرفت سند معتبری نیست دل خوش نکنم پشت وداع تو سلامی ست یا پشت خداحافظی من سفری نیست؟ من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم در بسته شد آن گونه که انگار دری نیست - 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به تمامی مادران عزیز و زحمتکش😍 مادرم تو عشقی هستی که تا ابد در قلب من پایداری روزت مبارک ♥️ پیشاپیش روزمادرمبارک❤️ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ نپرس داغ پدر سرد می‌شود یا نه که مرگ قصه‌ی مرداب هاست، دریا نه که نقل داغ پدرکشتگی‌ست قصه‌ی ما زمان زمان تلافی‌ست، نه تماشا نه به خون به دفتر تاریخ ثبت خواهد شد علی غریب شد، اما دوباره تنها نه بگو عقب بنشینند قوم ترسوها که جنگ کار شما نیست بی‌جنم‌ها، نه کدام ننگ ازین بیشتر که با قاتل سر مذاکره دارند قصد دعوا نه! ولی قسم به علی انتقام میگیریم نپرس داغ پدر سرد می‌شود یا نه... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد من سالهاست هیچ نمی آورم به یاد بی اعتنا شدم به جهان، بی تو آنچنان کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد رسم این مگر نبود که گر آتشم زنی خاکستر مرا نسپاری به دست باد گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد   💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 🎼 یار باش❤️ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
مادر حضرت زن در عالم ،،ذر،، فرشته بودی به یقین بودی چو مَلَک ، مقیم در عرش برین محتاج شکفته شدنت عالَم بود باران شدی و عشق رساندی به زمین ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ای فصل غیر منتظر داستان من! معشوق ناگهانی دور از گمان من ای مطلع امید من ای چشم روشنت زیبا ترین ستاره ی هفت آسمان من ای در فصول مرثیه و سوگ باز هم شوقت نهاده قول و غزل بر زبان من با من بمان و سایه ی مِهر از سرم مگیر من زنده ام به مهر تو ای مهربان من! کی می رسد زمان عزیز یگانگی تا من از آن تو شوم و تو از آن من 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دیدار بدون غم دلم می‌خواهد خندیدن پشت هم دلم می‌خواهد هر وقت به لبقند تو می‌اندیشم یک چایی تازه‌دم دلم می‌خواهد ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
آنکه‌ از حال‌ من‌ خسته‌ کند یاد،کجاست‌ ؟ آنکه‌ که‌ گردد‌ دلم‌ از دیدن‌ او شاد‌ ،کجاست؟ ای‌ نسیم‌ سحر‌ آن‌ تازه‌ گُل‌ غالیه‌ بوی که‌ از او هستی جمعی‌ شده‌ بر باد کجاست‌ ؟ غیر‌ میخانه‌ که‌ اهلش‌ همه‌ مستندوخراب‌ گوشه‌ ی‌ امن‌ کجا؟‌ خانه‌ ی آباد‌ کجاست؟ هوسی‌ بود‌ که‌ آزاد‌ بماندم‌، ‌ ور‌ نه‌ در‌ هوس‌ خانه‌ ی‌ گیتی‌ ،دل‌ آزاد‌ کجاست‌ ؟ چیست‌ این‌ دشت‌ پراز‌ کُشته‌ که‌ در هر ‌ قدمی‌ صید‌ پید‌ او،‌ ندانیم‌ که‌ صیاد‌ کجاست‌ ؟ خشک‌ سالی‌ هنرو‌ ذوق‌ اگر نیست‌ بگوی‌ شور‌ شیرین‌ چه‌ شد‌ و‌ شورش‌ فرهاد‌ کجاست؟ نیست‌ خاموشی‌ من‌ ،ناشی‌ از آسایش‌ من‌ درد‌ دل‌ هست‌ ولی‌ قوّت‌ فریاد‌ کجاست؟ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
آه از شوخی چشم تو که خونریز فلک دید این شیوه مردم کُشی و یاد گرفت! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
عالم صدف است وفاطمه گوهراوست گیتی عرض است واین گهر جوهراوست درقدروشرافتش همین بس که زخلق احمدپدراست ومرتضی شوهراوست 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سومین رویداد ملی [ روایـت حبیب ] روایت "جهان پهلوان" حاج قاسم سلیمانی 🔸بخش‌های برنامه: روایتگری شعرخوانی و پخش نماهنگ 🔺زمان: 12 دی ماه 1402 ساعت 19 همزمان در سراسر کشور 🔺مکان: همدان - میدان فردوسی - زورخانه علی میرزا ✅حضور برای عموم برادران و خواهران آزاد است. ~~ راه‌های ارتباطی با ما: 🔸کانال ایتا مرکز رسانه حوزه هنری انقلاب اسلامی استان همدان: @arthamedan 🔸وبسایت حوزه هنری انقلاب اسلامی استان همدان https://arthamadan.ir 🔸صفحه حوزه هنری در اینستاگرام @arthamedanews
🔥سرباز 🔥 💚🍀 حاج محمود از کلانتری با فاطمه تماس گرفت. -بفرمایید وقتی صدای آرام فاطمه رو شنید،دلش آرام شد. -سلام دخترم -سلام بابا جونم،خوبین؟ -خوبم،نگران من نباش،نگران هیچی نباش. -بابا شرمنده م. -همه دار و ندار من فدای یه تار موی تو. این چیزها که مهم نیست.من و مادرت روزهای سخت تر از این رو گذروندیم. دخترم قوی باش و توکل کن. شب حاج محمود و امیررضا رفتن خونه. حاج محمود سراغ فاطمه رو از زهره خانوم گرفت.زهره خانوم گفت تو اتاقشه. در اتاقش باز بود. فاطمه داشت نماز میخوند. ایستاد و با افتخار نگاهش میکرد.حاج محمود همیشه به داشتن همچین دختری افتخار میکرد. نمازش که تمام شد،برگشت سمت پدرش.بلند شد و گفت: _سلام بابای مهربونم. از اینکه فاطمه حالش خوب بود، خوشحال شد. -سلام دختر گلم،قبول باشه. -ممنون بابا جون.تا شما دست و صورت تون رو بشورین شام آماده میکنم.امشب غذای مخصوص سرآشپز داریم. امیررضا گفت: _یعنی امشب باید سر گرسنه روی بالشت بذاریم. -نه داداش جونم.حالا چون شمایی نون و پنیر بهت میدم. فاطمه غذا ماکارونی درست کرده بود. امیررضا گفت: _مامان،خوبه فاطمه گاهی خونه باشه ها،شما یه مرخصی میرین. رو به فاطمه گفت: _تو اصلا برا چی میری دانشگاه.بشین تو خونه به مامان کمک کن. -چیه داداش،از بردن و آوردن من خسته شدی؟ -نه،از بس تو ماشین حرف میزنی خسته شدم. رو به پدرش گفت: _چندبار از دست پرحرفی های فاطمه حواسم پرت شد و نزدیک بود تصادف کنم. -من پرحرف نیستم،شما کم حرفی.بوق ماشین گفت رضاجان یه چیزی بگو خواهرت بفهمه زنده ای. همه خندیدن. -تازه این خانمه که میگه درب خودرو باز است،گفت رضاجان علائم حیاتی ندارن. همه خندیدن. فردای اون روز، مثل همیشه امیررضا،فاطمه رو به دانشگاه برد.افشین هم نزدیک خونه حاج محمود بود.طوری که دیده نشه اوضاع خانواده حاج محمود رو بررسی میکرد. وقتی دید همه چیز عادیه و حتی امیررضا و فاطمه میخندن،تعجب کرد. چند روز بعد حاج محمود گفت: _حاج رسولی امروز اومد پیشم.بعد از کلی مقدمه که میدونم دزد اومده مغازه ت و اینجور چیزها،از فاطمه برای پسرش خاستگاری کرد. روهمه به فاطمه نگاه کردن.... ... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی...❤️ ای زیبـای زیبـا دوست🌹 ای یگانه محبوب بی ریا❤️ درکنـارمان گیـر و دامنت را پنـاه جاودانه مان ساز دل همه را آرام و اجابت کن دعـاهای بندگانت را🙏 آمیـــن یا رَبَّ🙏 ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ  ﺩﻟﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ❤️ ﺍﺳﯿﺮ ﻟﻄﻒ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺧﺪﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺖ  ‌ 🌓🌓🌓🌓 شب زیباتون خوش 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky