#فجرجهان‌مصطفی! ضلالت وگمراهی خودش را تا دهانه ی غار رسانده بود... تنها جایی که روشن بود دل او بود در حرا. محلی برای نیایش با معبود. محمد از دست های تاریک وفتنه انگیز دشمنان از خرافه پرستی وجهل پیشگی مردم زمانش به ستوه آمده و به آنجا پناه برده بود. خداوند هر روز صبر بیشتری پیشکش وجود معصومش می کرد. چهل سال او را از غربال فرشته هایش،آزموده بود. بدون ذره ای خطا واشتباه. ردای پیامبری فقط بر قامت او می درخشید.و فقط او لایق ولایت وجانشینی خداوند روی زمین بود... حالا دیگر وقتش رسیده بود،که آوای وحی را بشنود.وپاسخ بگوید... ای محمد بخوان به نام پروردگارت! در حیرت وشگفتی و عاجزانه می گوید؛ چگونه بخوانم ؟من که خواندن ندانم، پروردگارم...! -به اذن خدایت بخوان! و خواند. بنام پروردگارش...با صدای معبودش خواند... اینک روز بر انگیخته شدن عقل و خرد بود؛ عقلی محبوس در سیاهچاله ی خرافات و هوس پرستی. روز تولد عاطفه هایی که در تیر رس شمشیر جهل وشیطان پرستی وظلمت، نشان شده بودند. روزهایی که دختران معصوم به جای آغوش مادر،به آغوش خاک سرد نفس می سپردند. و جوانانی که در جنگ جهالت وخرافه پرستی جان می باختند... وزنان بی پناهی که اسیر گمراهی و خرافات بودند. آن زمان چه خارهایی که پای بشریت رانمی خلید،وچه زخم ها که بر دل عاطفه ها ماندگار نمی شد... روز مبعث ،روز مرگ بی رحمی ها وقساوت هاست. روز مرگ کراماتی ست که قربانی سر بت‌ها می شدند. و روز مرگ شرک و پرستش های ناروا... واو مبعوث شده بودکه عید پیروزی و یکتا پرستی وحقانیت را برای بشریت جشن بگیرد ونوری برای پنجره های تاریک باشد... صل الله علیک یا پیامبر نبی یا رسول الله....! #دلنوشته #مینو_سلیمی 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky